ببینیم که شیخ در اینجا چه بیانی دارد. شیخ دو سه بیان در اثبات اینکه
«واجب الوجود لاماهیة له» آورده است که بیان اول در اینجا تا اندازه ای از نظر
عبارت بغرنج است که فکر نمی کردم مطلب اینقدر بغرنج باشد. نیم ساعت پیش که
مشغول مطالعه بودم دیدم عبارت خیلی بغرنج است و هنوز هم همه ی عبارت درست
حل نشده است. عبارت را برای جلسه ی بعد می گذاریم که حلش کنیم. اما یکی دو
بیان دیگرش آنقدرها بغرنج نیست و ساده می باشد. حالا این اولی را می خوانیم ولی
اشکالاتش را بعد مطرح می کنیم.
شیخ در ابتدا مقدمه ای بیان کرده است، ببینیم این مقدمه چیست و چگونه
می خواهد مطلب را بیان کند. مقدمه ای است که تقریباً مقدمه ی همه ی برهانها نیز هست.
می گوید وقتی می خواهیم واجب الوجود را اثبات کنیم، ممکن است چنین فرض
کنیم که واجب الوجود ذاتی دارد و وجودی، و به تعبیر دیگر قائل شویم که وجودِ
مقید است، وجودِ یک ماهیت خاص است، وجود علی الاطلاق نیست؛ در این
صورت یا چنین است که این وجوب وجود خودش حقیقتی دارد و حقیقت را خود
وجوب وجود داراست، یا اینکه وجوب وجود، حقیقت و واقعیت نیست.
در همین جاست که شیخ مسأله را به گونه ای طرح کرده که تقریباً به مسأله
اصالت وجود نزدیک می شود. البته مسأله اصالت وجود در مطلق اشیاء طرح
می شود، ولی شیخ در اینجا مسأله را جوری طرح کرده که افق آن خیلی به اصالت
وجود نزدیک شده است.
می گوید: فرض می کنیم که مطابق با قول خصم، واجب الوجود هم مانند
ممکن الوجودها ذاتی باشد که از برای او وجودی است، ولی این وجود واجب است.
اکنون سؤال این است که آیا این وجوب وجود، خودش حقیقت دارد یا حقیقت
ندارد؟ اگر حقیقت نباشد یک امر انتزاعی می شود که ذهن آن را انتزاع کرده است.
ممکن است گفته شود ما در اینجا سه کلمه داریم: ذات، وجوب، وجود. وقتی
می پرسید آیا وجوب وجود حقیقت دارد یا نه، منظور چیست؟ آیا وجوبْ مورد نظر
است یا وجود؟