وقتی واجب الوجود جنس ندارد فصل هم ندارد. وقتی جنس و فصل ندارد، پس
حد به معنی تعریف هم ندارد، چون حد همان ترکیب از جنس و فصل است، پس
برهان بر او نیست.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 195
یک اصطلاحی منطقیین در محل خودش دارند که می گویند بر واجب الوجود
برهان نیست. مقصودشان از «برهان» در اینجا برهان لمّی است، برهان از راه علل
اربعه، از راه علت فاعلی، یا از راه علت غائی، یا از راه علت مادی و یا از راه علت
صوری. برهانی که ما بر واجب الوجود اقامه می کنیم برهان إنّی است، که در اینجا
منظور آن نیست.
باز منطقیین در منطق اصطلاحی دارند که می گویند: «مشارکت حد و برهان»
یعنی حد و برهان با یکدیگر اشتراک دارند. اگر بر چیزی برهان اقامه شود حد هم
دارد، و اگر حد داشته باشد برهان هم بر او اقامه می شود.
در واجب الوجود لِمَ هم راه ندارد، که بعد از آن خواهد آمد.
عرض کردیم که واجب الوجود «ما» ندارد، چون «ما» ندارد ماهیت ندارد و
جنس و فصل ندارد، پس حد ندارد، پس برهان ندارد. علاوه بر اینها گفتیم که أین
ندارد، متی ندارد. در اینجا فقط به لِمَ اشاره می کند و رد می شود.
ممکن است اشکال شود که معنای جوهر بر واجب الوجود صادق است اگرچه
شما لفظ آن را نخواهید اطلاق کنید، برای اینکه جوهر الموجود لا فی الموضوع است
و واجب الوجود هم در موضوع نیست. آن جوهری که شما آن را جنس الاجناس
قرار داده اید همین است که در موضوع نیست.
می گوییم که این معنای جوهر نیست که ما آن را جنس قرار داده ایم، بلکه معنای
آن شئ دارای ماهیتی است که إن وُجد فی الخارج وُجد لا فی الموضوع.