«بعض قیاما من حصول فرّقا»
بعضی دیگر آمده اند مقدمه ی دوم ما را انكار كرده اند و گفته اند اساسا در ذهن دو
چیز وجود پیدا می كند نه یك چیز. شما اشتباه می كنید كه خیال می كنید در ذهن
یك چیز وجود پیدا می كند بعد می گویید چطور می شود یك چیز، هم جوهر باشد
هم عرض؟ چطور می شود همه ی اشیاء تحت مقوله ی كیف باشند؟ غافل از اینكه اصلا
در ذهن دو چیز وجود پیدا می كند. مگر شما نمی گویید علم و معلوم؟ علم در ذهن
است، معلوم هم در ذهن است. شما وقتی كه «انسان» را تصویر می كنید، انسان،
معلوم و متصور شماست ولی تصور شما و علم شما یك چیز است و متصور شما در
ذهن چیز دیگر است. انسان، تصور شده ی ذهن شماست ولی تصور شما غیر از خود
انسان است. در آن واحد در ذهن شما دو چیز وجود دارد: یكی تصور انسان و یكی
خود انسان، یكی علم به انسان و یكی خود انسان. پس اشكال بدین ترتیب حل
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 283
می شود كه علم غیر از معلوم است در ذهن و معلوم از مقوله ی آن شیئی است كه در
خارج است ولی علم از مقوله ی كیف است. اینها گفته اند كه ایندو یعنی علم و معلوم
هر دو در ذهن هستند ولی با یك تفاوت: علم قائم به ذهن است یعنی مانند یك
صفت در ذهن وجود دارد، اما معلوم مانند یك مظروف در ذهن وجود دارد. علم
قائم به ذهن است و معلوم، حاصل در ذهن. بعد آمده اند یك تشبیهی هم برای این
مطلب ذكر كرده اند كه البته این تشبیه برای این است كه به یك نوآموز مطلب را
بفهمانند. گفته اند اگر شما یك ظرف بلورین داشته باشید كه در وسطش جسم ملوّنی
گذاشته باشند (مثل ته قلیانهای بلور قدیم كه در وسطش یك گلوله ملوّن مثلا قرمز
رنگ می گذاشتند) ، انسان از یك جهت كه نگاه بكند دو چیز می بیند: یكی همان
خود جسم ملوّن كه در داخل این بلور قرار گرفته است، یكی هم شبح این جسم
ملوّن كه به دیواره ی بلور منعكس می شود گفته اند حالت ذهن چنین حالتی است.
خود آن ماهیت در ذهن وجود پیدا می كند، كه همان «معلوم» است. ولی وجود پیدا
كردن آن سبب می شود كه یك كیفیتی كه قائم به ذهن است برای ذهن پیدا می شود،
آن «علم» است. پس در آن واحد علمی داریم و معلومی، و اشكال به این ترتیب حل
می شود.