در
کتابخانه
بازدید : 1438221تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
شرح مبسوط منظومه
Expand مقدمه مقدمه
Expand <span class="HFormat">مقصد اول: امور عامّه</span>مقصد اول: امور عامّه
Collapse <span class="HFormat">ادامه فریده اول وجود و عدم</span>ادامه فریده اول وجود و عدم
Expand <span class="HFormat">فریده ی دوم</span>مواد ثلاث<span class="HFormat">وجوب و امکان و امتناع</span>فریده ی دوممواد ثلاثوجوب و امکان و امتناع
Expand فریده ی سوم: حُدوث و قدم فریده ی سوم: حُدوث و قدم
فریده چهارم قوه و فعل
Expand فریده ی پنجم: ماهیت و لواحق آن فریده ی پنجم: ماهیت و لواحق آن
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
بحث جعل بحث رابطه ی علت است با معلول خودش. شک ندارد که علیت، نوعی رابطه است میان علت و معلول، و معلول «هویت» خودش را از علتش گرفته است.

بحث بر سر این است که آنچه که معلول از علت می گیرد چیست؟ .

ما کلمه ی مبهمی به کار بردیم به نام «هویت» و عمداً هم این کلمه ی مبهم را به کار بردیم. می دانیم هر هویتی تحلیل می شود به ماهیتی و وجودی، یعنی ذهن برای آن دو چیز تشخیص می دهد: ماهیت و وجود، و این مطلب محرز است- گرچه در اینجا ذکر نکرده اند و شاید ضرورتی ندیده اند که ذکر کنند- که علت در آنِ واحد دو کار در مورد معلول انجام نمی دهد که بگوییم علت، هم به معلول وجود می دهد و هم ماهیت؛ یک بار به معلول وجود می دهد و یک بار ماهیت [1]؛ وجود و ماهیت کثرتشان کثرت عقلی و ذهنی است، کثرت عینی نیست؛ درصورتی که علیت- یعنی آن دِهِشی که درواقع، علت نسبت به معلول دارد- عینیت است. وقتی در عالم عین، وجود و ماهیت دوچیز نباشد بلکه یک چیز باشد- همان طور که در باب اصالت.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 25
وجود این حرف را گفتیم [2]- علت هم همان یک چیز را به معلول می دهد نه دو چیز را. پس ما نمی توانیم بگوییم علت دو کار می کند و دو کنش انجام می دهد؛ هم به معلول وجود می دهد و هم ماهیت، زیرا در خارج وجود و ماهیت دو تا نیست.

از طرف دیگر این را هم نمی توانیم بگوییم که: «علت یک چیز می دهد که نه وجود است و نه ماهیت، چون ما می گوییم وجود و ماهیت هر دو در خارج یکی هستند، پس اساساً یک حیثیت است و اینها اسمهای مختلفی است که ما روی اینها می گذاریم. پس درواقع علت نه وجود می دهد و نه ماهیت، به معنای اینکه یک حیثیتی می دهد که بعد ما اسم وجود روی آن می گذاریم، اسم ماهیت هم می گذاریم» . این هم در محل خودش در باب اصالت وجود ثابت شده است که چنین نیست. بالاخره آنچه که تحقق دارد و هم آنچه که از ناحیه ی علت مجعول است یا عین واقعیت است یعنی حیثیت ذاتش حیثیت واقعیت است یا حیثیت ذاتش حیثیت چیزی است که آن چیز واقعیت دارد، و آن امری که عینیت را تشکیل می دهد باید یکی از ایندو را بالذات داشته باشد و دیگری را بالعرض؛ یعنی یا باید حیثیت ذاتش عین واقعیت باشد، واقعیت محض باشد، و ماهیت در درجه ی دوم انتزاع ذهن باشد، یا باید حیثیت ذاتش چیزی باشد غیر از واقعیت که واقعیت از آن انتزاع می شود، که این می شود «اصالت ماهیت» . بنابراین از ایندو یکی باید عین همان هویتی باشد که مرتبط با علت است و از ناحیه ی علت افاضه شده است و دیگری باید انتزاع ذهن باشد.

پس قهراً این بحث از یک طرف به بحث «وجود و ماهیت» مربوط می شود، چون بحث بر سر این است که آیا مجعول واقعی وجود است یا ماهیت. همان طور که در باب تحقق، بحث این بود که آیا اصالت از آنِ وجود است یا از آن ماهیت؛ در اینجا یعنی در باب مجعولیت هم بحثْ این خواهد بود که آیا مجعولیت از آنِ وجود است یا از آن ماهیت.

از طرف دیگر این بحث به باب «علت و معلول» مربوط می شود، زیرا جعل.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 26
یعنی علیت. پس درواقع بحث جعل، تحلیلی است از علیت، که اصلاً آیا علیت یعنی وجود دادن یا علیت یعنی ماهیت دادن؟ آیا علت، ماهیت می دهد به معلول، ماهیت که داد وجود از آن ماهیت انتزاع می شود؟ یا علت، وجود می دهد به معلول، وجود که داد ماهیت از آن وجود انتزاع می شود؟ .

پس در باب جعل بحث در این است که آیا جعل یعنی علیت، به وجود تعلق می گیرد یا به ماهیت؟ البته این، تعبیر ضعیفی است که می گوییم تعلق می گیرد یا نمی گیرد؛ باید بگوییم آیا مجعول واقعی و مُفاض واقعی از ناحیه ی علت، ماهیت معلول است که به تبع آن وجود انتزاع می شود؛ یا مُفاض واقعی وجود است و ماهیت از آن انتزاع می شود [3]؟ .

مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 27

[1] . حرفی به دکارت نسبت می دهند و فروغی هم در سیر حکمت در اروپا به همین تعبیر ذکر کرده است که «خداوند، هم جاعل وجودات است و هم خالق ماهیات» یعنی درست عکس آن جمله ی معروف بوعلی که «ما جعل اللّه المشمش مشمشاً بل أوجده» .
[2] . حتی ممکن است گفته شود که بحث اصالت وجود مغنی از بحث جعل است، که در جواب این حرف می گویند نه، .

بحث اصالت وجود مغنی از این بحث نیست. البته این دو بحث خیلی با یکدیگر توأم است به طوری که قائل به اصالت وجود در تحقق، قائل به اصالت وجود در جعل می شود؛ ولی درعین حال این دو مسأله از یکدیگر قابل تفکیک است.
[3] . - وقتی می گویند «علت» مراد ماهیت علت است یا وجود علت؟ .

استاد: قهراً این بحث در خود علت هم می آید که آیا جاعل واقعی و مفیض واقعی، وجود علت است یا ماهیت علت؟ ولی چون در علت العلل این بحثها نمی آید در اینجا هم نمی آید. سؤالتان سؤال درستی است. در علت، ما این بحث را نمی کنیم چون فرض این است که ما علت را موجود می دانیم، از این جهت بحث مربوط می شود به اصالت وجود و اصالت ماهیت. بحث را ما در ناحیه ی معلول می آوریم، ولی ایندو با یکدیگر ملازمند. آن کسی که می گوید مجعول وجود است می گوید جاعل هم وجود است و ماهیت اساساً از حوزه ی جاعلیت و مجعولیت بیرون است، چون امری است اعتباری و امری است منتزَع از جاعلیت و مجعولیت وجود؛ و آن کسی هم که می گوید مجعول ماهیت است می گوید جاعل هم ماهیت است. اگر ما در باب مجعولیت، ماهیت را مجعول دانستیم قهراً در باب جاعلیت هم باید ماهیت را جاعل بدانیم.

- چرا بحث اصالت وجود ما را بی نیاز از این بحث نمی کند؟ .

استاد: در حاشیه ی هیدجی و حاشیه ی دیگری، وجوهی برای این مطلب ذکر کرده اند. واقع مطلب این است که بی نیاز می کند؛ به این معنا که اینها دو بحث است ولی یکی کافی است برای دیگری. مدعا یک مدعا نیست ولی یکی که ثابت شد کافی است که دیگری هم ثابت شود؛ یعنی ما اگر وجود را امر حقیقی بدانیم چاره ای نداریم از اینکه بگوییم علت که معلول را ایجاد می کند «وجود» به آن می دهد. وقتی می گوییم علت معلول را افاضه می کند یعنی علت حقیقت بخش معلول است. حقیقت چیست؟ وجود، پس وجود به آن می دهد. اما اگر گفتیم وجود یک معنای انتزاعی ذهن است و ماهیت اصیل است و حقیقت شی ء همان ماهیت اوست، معلوم است که علت هم همان ماهیت معلول را به آن می دهد. علت آن چیزی را می دهد که واقعاً اصیل است. معنی ندارد که علت در عالم عین یک امر اعتباری را بدهد؛ اعتبار که مربوط به عالم ذهن است. بنا بر این فرض اگر «الف» را علت بگیریم و «ب» را معلول، اگر «الف» «ب» را می دهد ذات «ب» را می دهد، یعنی همان چیزی را می دهد که در مقابل «الف» تعریف می شود؛ وقتی که ذات «ب» را داد وجود برای این «ب» انتزاع می شود. پس این دو بحث در واقع ملازم و دست در گردن یکدیگر هستند و تفکیک آنها تفکیک چندان صحیحی نیست.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است