یكی از آن براهین این است:
فانّه علی جوازها حتم
فی الشّخص تجویز تخلّل العدم
مسأله این است كه آیا یك شی ء می تواند در دو زمان وجود داشته باشد یا نه؟
واضح است كه اگر یك وجود امتداد داشته باشد در زمان، مانعی ندارد. فرض كنید
یك شی ء وجودش یك ساعت امتداد داشته باشد. معنایش این است كه این
وجودی است ممتد به امتداد زمان به اندازه یك ساعت. و همچنین است اگر
وجودش یك سال امتداد داشته باشد، صد سال امتداد داشته باشد، هزار سال امتداد
داشته باشد. بالاخره یك وجودی است ممتد به امتداد زمان.
اما آیا ممكن است یك وجودی با امتداد زمانی معین معدوم شود و در یك
زمان دیگر عینا موجود شود، مثل اینكه یك حركتی با یك امتداد زمانی معین (مثلا
یك دقیقه) موجود شود و بعد سكون (مثلا به اندازه ی یك دقیقه) رخ بدهد و دو مرتبه
حركت ادامه پیدا كند [و در عین حال این دو حركت یك حركت باشد] ؟ آیا برای
یك شی ء معنا دارد كه نیستی میان خودش و خودش فاصله شود- نه اینكه نیستی
میان نیمی از خودش و نیم دیگر از خودش فاصله شده باشد- [به طوری ] كه در هر
دو حال خودش باشد؟
ممكن است بگویید كه عدم فاصله شده است میان نیمی از این حركت و نیم
دیگر از این حركت. جواب این است كه اولا این دو نیمه در واقع «نیم» نیست؛ یعنی
همین قدر كه نیم شد، دو شی ء می شود نه دو نیم از یك شی ء. این مطلب نباید اشتباه
شود، چون گاهی ما این دو شی ء را به صورت دو «نیم» تصور می كنیم و حال آنكه
همین قدر كه سكون متخلل بشود آن حركت به تمام وجودش منقضی شده است و
حركت دیگری از نو حادث شده است. اینها دو حركت است نه یك حركت.
ثانیا فرض می كنیم این را از شما بپذیریم؛ راجع به این جهت با شما بحث
نمی كنیم؛ فرض می كنیم تخلل عدم میان نیمی از وجود شی ء و نیم دیگر از وجود
شی ء از بحث ما خارج است؛ تخلل عدم میان تمام وجود شی ء و تمام وجود شی ء
را در نظر می گیریم. در اینجا چه می گویید؟ جایی كه عدم فاصله شده است میان
خود شی ء و خود شی ء، یعنی این حركت تا اینجا وجود دارد، بعد نیستی پدید
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 503
می آید و بعد دو مرتبه خود همان حركت تا اینجا به وجود می آید. مثلا این حركت
یك دقیقه ادامه داشت، بعد یك دقیقه سكون بود یعنی عدم حركت بود و بعد از
گذشتن این یك دقیقه باز یك دقیقه حركت ادامه پیدا كرد. پس این سكون (یعنی
عدم حركت) فاصله شد میان خود حركت و خود حركت، میان همین حركت و
همین حركت. بدیهی است كه چنین چیزی محال است. این مثل آن است و بلكه
عین آن است كه بگوییم یك شی ء خودش بر خودش تقدم زمانی دارد. اگر من
بگویم سعدی بر من تقدم زمانی دارد مانعی ندارد، ولی اگر بگویم خودم بر خودم
تقدم زمانی دارم این امری است محال. نه اینكه باز بگویم كه نیمی از عمرم بر نیم
دیگر تقدم دارد؛ نه، بگویم خودم به تمام عمرم، بر خودم به تمام عمرم تقدم زمانی
دارم. این قطعا امری است محال. همان طور كه تقدم ذاتی شی ء بر نفس كه در باب
«دور» می گویند محال است تقدم زمانی شی ء بر نفس هم محال است.
می گویند لازمه ی اعاده ی معدوم همان است كه عدم میان خود شی ء و خود شی ء
متخلل شده باشد و تقدم زمانی شی ء بر خودش تحقق پیدا كند كه امری است محال:
فانّه علی جوازها حتم
فی الشّخص تجویز تخلّل العدم
خلاصه ی برهان این است كه اعاده ی معدوم مساوی است با تخلل عدم میان شی ء
و خود شی ء، میان تمام وجود شی ء و تمام وجودش.
این، یك برهان بود بر امتناع اعاده ی معدوم. برهان دیگر را به درس بعد موكول
می كنیم.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 504