گفتیم كه فرضیه ای كه ما در اینجا داریم مشكل فلسفه ی جدید را حل می كند، و آن
این است كه این حرف درست است كه ما دو سنخ معلومات داریم: یك سلسله
معلوماتی كه مستقیما از راه حواس ظاهری و باطنی وارد ذهن ما شده است كه اینها
را می گوییم «معقولات اولیه» ، و یك سلسله معقولات و مفهومات دیگری كه از این
راه وارد نشده است؛ اما اینهایی كه از این راه وارد نشده است پیش ساخته ی ذهن
نیست. ذهن اساسا پیش ساخته ندارد، بلكه همین معقولات اولیه بعد از آنكه از
خارج وارد ذهن شدند وجود ذهنی آنها وضع دیگری به خود می گیرد؛ چون گفتم كه
وجود ذهنی بودن عین حكایتگر بودن از خارج است. این وجود ذهنی در همان
حالی كه حكایتگر از خارج است در ظرف ذهن این وضعیت را پیدا می كند. این
وضعیت وضعیتی است كه برای شیئی پیدا شده است كه در خارج وجود دارد، منتها
وضعیت اوست در ذهن. این در ظرف ذهن به شكلی است كه حكایتگر از خارج
است ولی آن چیزی كه حكایتگر است خود همان ماهیت است، این فقط نحوه ی
حكایت او را تغییر می دهد، حكایت از او را عمومیت می دهد.
مثلا وقتی شما می گویید «كلّ انسان» نیامده اید از دو چیز حكایت كنید، یكی از
«انسان» و یكی از «كل» كه بگویید «انسان» بر چیزی در خارج دلالت می كند و
«كل» یا «هر» هم بر چیز دیگری دلالت می كند كه آن هم در خارج هست. مثلا اگر
بگویید «مال الانسان» از دو چیز در خارج حكایت كرده اید، یكی از «انسان» و یكی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 387
هم از چیز دیگری در خارج به نام «مال» ؛ ولی اگر بگویید «كلّ انسان» اصلا از دو
چیز حكایت نكرده اید كه بعد بگویید یكی از آنها كه «انسان» باشد در خارج وجود
دارد و یكی دیگر كه «كل» باشد در خارج وجود ندارد؛ می گوییم «كل» یعنی توسعه ی
حكایت انسان از خارج. این كلیت چیزی نیست جز توسعه دادن حكایت انسان از
خارج. اگر این كلیت یك امری بود كه ضمیمه شده بود به انسان و وقتی كه می گفتید
«كلّ انسان» می خواستید از انسان و شی ء دیگری حكایت بكنید آن وقت كارتان به
اشكال بر می خورد كه ما «انسان» را در خارج داریم ولی آن چیز دیگرش را كه شما
با لفظ «هر» بیان می كنید نداریم؛ ما در خارج چیزی به نام «هر» یا «كلیت» نداریم؛
یعنی كلیت یك امری نیست كه ضمیمه شده باشد به انسان. می گوییم راست است،
ما در خارج «هر» نداریم ولی كار این «هر» یا «كلّ» این است كه حكایت انسان از
خارج را توسعه داده است، كار دیگری نكرده است؛ یعنی تا وقتی كه در ظرف حس
من وجود داشت نمی توانست بر بیش از یك فرد دلالت كند و بیش از یك فرد را
شامل شود ولی همین كه رفت در آن موطن ذهن و آن حالت كلیت را یافت دایره ی
شمولش وسیع می شود. پس این كلیت جز اینكه مشمول همین و حكایتگری همین
را توسعه داده است كار دیگری نكرده است. از این جهت است كه معقولات ثانیه-
كه فعلا معقولات ثانیه ی منطقی مورد نظر ماست- در عین اینكه مستقیما از خارج
گرفته نشده اند و در عین اینكه ذهنی هستند می توانند در معرفت ما دخیل باشند.
به هر حال این بحثی بود درباره مشكل شناخت كه تا حكایت از خارج نباشد
معرفت نیست. یك چیزی كه من پیش خودم ساخته ام نمی تواند علم و معرفت
باشد. علم و معرفت و آگاهی یعنی علم من به اشیاء خارج، معرفت من به اشیاء
خارج، آگاهی من از اشیاء خارج. از چیزهایی كه همه اش مربوط به ذهن است و
رابطه ای با خارج ندارد كه علم و معرفت درست نمی شود. این بحث بحث خیلی
خوبی است كه یك معضل بزرگی را از جلو پای فلسفه برمی دارد و شاید در بحثهای
آینده مجددا به آن اشاره كنیم، چون برای اولین بار كه یك بحث مطرح می شود و
ذهن با آن آشنا می شود باید یك مدتی در ذهن بماند تا به اصطلاح پخته شود، آن
وقت برای بار دیگر كه تكرار می شود بهتر درك می شود.
اكنون به بحث خود باز می گردیم و سخن خود را درباره معقولات ثانیه ی فلسفی
ادامه می دهیم.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 388