اگر بگویید پس جزء حركت باید قبل و بعد داشته باشد، می گوییم بله، قبل و بعد
دارد. می گویید اگر قبل و بعد داشته باشد، باید [در زمانی خاص ] «قبلِ» آن موجود
باشد و «بعدِ» آن معدوم باشد. می گوییم همین طور است. اصلاً معنای این كه شی ء
در زمان وجود دارد این است كه چیزی وجود و عدمش با یكدیگر متشابك و
آمیخته است.
این را خیلی باید دقت كنیم كه شی ء كه در زمان وجود دارد، یعنی هر مرتبه از
وجودش، در عین اینكه وجود است، عدم است، یعنی عدم مرتبه ی دیگر است و این
اعتبار وجود و عدم الی غیرالنهایه پیش می رود و در یك مرز قرار نمی گیرد كه
بگوییم این جزء، وجود است و جزء بعد عدم است ولی خود این جزء، منقسم به
وجود و عدم نمی شود. این اعتبار در هیچ جا نمی ایستد؛ هر جزئی را كه در نظر
بگیریم باز خودش دو جزء می شود كه یك جزء آن، عدم جزء دیگر است الی
غیرالنهایه.
این است كه ما می گوییم در حركت و زمان و اموری از این قبیل وجود و عدم با
یكدیگر درآمیخته و متشابك هستند. ذهن ما عدم را از وجود جدا می كند ولی بعد
كه جدا كرد، همان وجود، مجموع وجود و عدم است و همان عدم، مجموع عدم و
وجود است و باز هر جزء آن عدم، مجموع عدم و وجود است و هر جزء آن وجود،
مجموع عدم و وجود است و تا غیرالنهایه این اعتبار را می شود انجام داد. پس شما
ما را از این نترسانید كه این باید هم موجود باشد هم معدوم.
به این اعتبار است كه ما می گوییم حركت، هم موجود است هم معدوم. اگر مجموع
حركت را در مجموع زمان در نظر بگیرید می گوییم موجود است. ولی می توانیم آن
را تجزیه كنیم و یك جزء را در نظر بگیریم و بگوییم یك جزء، در
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 103
زمان خودش
موجود است و در زمان بعد معدوم است. باز خود آن جزء هم، هر جزئش در جزئی
موجود است و در جزئی معدوم است و این تشابك وجود و عدم تا بی نهایت پیش
می رود
[1].
ما در مقاله ی «اصل تضاد در فلسفه ی اسلامی» گفته ایم كه برخی می گویند كه در باب
حركت، نقیضین یعنی وجود و عدم با یكدیگر جمع می شوند. حركت و به تعبیر
امروزی ها «شدن» نه موجود است و نه معدوم، بلكه هم موجود است و هم معدوم.
برخی آمده اند میان «بودن» و «شدن» فرق گذاشته اند. بودن را ملازم با ثبات و
سكون دانسته اند و شدن را جمع میان بودن و نبودن. می گویند: شدن، تركیبی است از
بودن و نبودن. آنوقت در مورد این مسئله ی منطقی كه جمع میان نقیضین محال است
می گویند امتناع نقیضین در منطق ارسطویی از باب این است كه منطق ارسطویی
براساس اصلِ بودن بنا شده است و بودن و نبودن تناقض دارند. اشیاء یا هستند یا
نیستند. اگر هستند دیگر نمی شود گفت نیستند و اگر نیستند دیگر نمی شود گفت
هستند. اما شدن یا حركت، جمع بودن و نبودن است و بنابراین هر چیزی در عین
اینكه موجود است معدوم است. پس در این منطق كه منطق هگل و منطق دیالكتیك
است اجتماع نقیضین جایز است.
این را ما در آن مقاله روشن كرده ایم كه در حركت، وجود و عدم با یكدیگر جمع
می شوند، و ملاصدرا در اینجا و در چند جای دیگر می گوید كه در حركت وجود و
عدم توأم با یكدیگر است و بلكه وجود، عین عدم است؛ و این سخن درستی است.
اما نكته اینجاست كه این عدم غیر از عدم نقیض است. امثال هگل اعتبارات عدم را
خوب درك نكرده اند و خیال كرده اند هر عدم شیئی، همان عدمی است كه فیلسوفان
ما آن را «عدم بدیل» می گویند. آن عدمی كه نقیض وجود است عدمی است كه
جنبه اش صرفاً جنبه ی رفع است نه جنبه ی اثبات، و این عدم، عدم اثباتی است. عدم
اثباتی با وجود شی ء جمع می شود و قهراً نوعی اختلاف زمان و اختلاف مرتبه،
وجود دارد. این [جزء] در عین حال عدم خودش است از باب اینكه قابل تجزیه به
وجود و عدمی است. این است كه مرحوم آخوند تصریح می كند كه در.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 104
حركت و در
زمان وجود هر جزء عین عدم خودش است. در عین حال امثال مرحوم آخوند كه
این اعتبارات را می شناخته اند، نیامده اند بگویند كه در اینجا اجتماع نقیضین شده
است! در عین اینكه وجود عین عدم است، در عین حال اجتماع نقیضین نیست و
این از آن نكات بسیار لطیف فلسفه ی اسلامی است.
[1] . اینجا مرحوم حاجی حاشیه ای دارد كه این حاشیه تا حد زیادی بی ارتباط به مطلب است، ولی
حاشیه ای كه آقای طباطبایی دارند حاشیه ی خیلی خوبی است و مطلب مرحوم آخوند را بهتر از حاجی
تشریح كرده اند.