مرحوم آخوند به این اشكال هم جواب می دهد. این جواب را خوب توجه كنید چون
در خیلی جاهای دیگر هم به درد می خورد. من به بیان خودم عرض می كنم چون
می خواهم به بیان واضح تری عرض كرده باشم. می گوید فخر رازی گویی رابطه ی ماده
را با صورت و رابطه ی جنس را با فصل درست درك نكرده و خیال كرده است كه
رابطه ی فصل با جنس یا رابطه ی صورت با ماده از قبیل رابطه ی عرض شی ء با شی ء است
و لهذا آن تقسیمی را كه فقط در مورد اعراض می تواند صحیح باشد، در مورد
صورت و فصل آورده است. فرق اینها چیست؟ .
اعراض یعنی اموری كه خارج از ذات هستند ولی در خارج ملحق به ذات
می شوند كه بهتر است تعبیر «اعراض» بكنیم نه «عوارض»
[1]. اعراض نسبت به.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 151
معروضات خود این حالت را دارند كه معروض، مستقل از عرض تعین و تحقق
دارد. معروض در تحقق خودش مستغنی از عرض است و عرض در مرتبه ی بعد از
تحقق معروض، عارض معروض می شود. مثلاً اگر می گوییم جسم و سفیدی، درست
است كه هر جسمی رنگی دارد و یكی از رنگها هم سفیدی است ولی ما از آن جهت
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 152
جسم را موضوع می نامیم كه «محل مستغنی» است و لهذا در تعریف عرض
می گوییم: «الحال فی المحل المستغنی» . جسم در تحقق خودش و در تحصل خودش
نیازی به رنگ ندارد. در مرتبه ی قبل، جسم تحصل دارد و در مرتبه ی بعد سفیدی
عارض می شود. در این گونه موارد این تشقیق درست است كه آیا این سفیدی كه
عارض جسم شده است لازمه ی جسم است یا لازمه ی جسم نیست و امر مفارق است،
چون جسم به هرحال بی نیاز از این عرض است و از خودش تحصل و تحققی
مستقل از عرض دارد.
اما رابطه ی جنس با فصل یا ماده با صورت چنین نیست. آن چیزی كه واقعاً جنس
است تحققش به تحقق فصل است، بلكه به تبع تحقق فصل است، نه اینكه جنس
تحققی دارد و بعد آن چیزی كه مناط فصلیت است در خارج عارض آن می شود.
مثلاً نسبت رنگ را كه جنس است با انواعش مثل سرخی و سفیدی، یا عدد را كه
جنس است با انواعش مثل عدد دو، سه یا چهار بسنجید. این عددی كه جنس است
آیا این طور است كه در مرتبه ی اول (اولِ زمانی را نمی گوییم) عدد تحقق پیدا می كند
و بعد بر این عددِ تحقق یافته، دوتا بودن و یا سه تا بودن عارض می شود؟ یا نه، عدد
یك مفهوم مبهمی است كه تحققش به تحقق مثلاً دو تاست و این طور نیست كه اول
عدد محقق بشود و بعد بر این عددِ تحقق یافته دو تا بودن یا سه تا بودن عارض
شود؟ عدد، چیزی است مبهم الوجود كه نمی تواند یك وجود تمام داشته باشد.
همیشه وجودش در ضمن یك نوع است، در ضمن یك فصل و مضمَّن در آن است و
لذا به آن «ماهیت ناقص» می گویند، یعنی ماهیتی كه نمی تواند به خودی خود تحقق
داشته باشد.
[1] . گاهی خلط شدن اصطلاحات، منشأ اشتباهات خیلی بزرگ می شود. از اصطلاحاتی كه در مورد آن
میان ما هم این خلط و اشتباه در قدیم بوده ولی بعدها متأخرین آنها را از یكدیگر تفكیك كردند كه
دیگر در اصطلاح متأخرین اشتباه نمی شود [ «عرض» و «عرضی» است ] . در میان فرنگیها هم نظیر
این اشتباه را همیشه می بینیم. منطقیین و فلاسفه دو اصطلاح دارند. یك اصطلاح همان است كه در
باب كلیات خمس به كار می رود كه كلیات را به پنج قسم تقسیم می كنند: جنس، نوع و فصل (كه این
سه كلی را «ذاتی» می گویند) و عرض خاص و عرض عام كه این دو كلی را «عرَضی» می گویند. غالباً
می گویند «عرض خاص» و «عرض عام» ولی گاهی می گویند «عرضی خاص» و «عرضی عام» . البته
اگر عرضی خاص و عرضی عام بگویند بهتر است یعنی كمتر اشتباه می شود ولی معمولاً- از جمله در
حاشیه ی ملا عبداللّه - عرض خاص و عرض عام می گویند. این یك اصطلاح. در اینجا عرض (كه بهتر
است عرضی بگوییم) در مقابل چه چیز قرار می گیرد؟ در مقابل ذاتی؛ پس كلی یا ذاتی است یا
عرضی، و عرض در اینجا به معنی عرضی است.
فلاسفه و منطقیین اصطلاح دیگری دارند، آنجا كه ماهیات را به ده مقوله ی اصلی دسته بندی می كنند كه
یك مقوله جوهر است و نُه مقوله ی دیگر عبارتند از: كم، كیف، اضافه، أین، متی، وضع، جده، ان یفعل و ان ینفعل كه به آنها «مقولات عرضی» می گویند. در اینجا عرض یا عرضی در مقابل جوهر قرار
می گیرد در حالی كه در باب كلیات خمس در مقابل ذاتی قرار می گیرد و اینها با یكدیگر تفاوت دارند
و در واقع اصلاً ربطی به یكدیگر ندارند. آیا لازمه ی عرضی بودن و ذاتی نبودن امری در باب كلیات
خمس این است كه آن امر عرض باشد و جوهر نباشد؟ ممكن است امری، ذاتی باشد و در عین حال
عرض در مقابل جوهر باشد. چون ذاتی و عرضی در باب كلیات خمس امری نسبی یعنی مقایسه ای
است. ذاتی در باب كلیات خمس یعنی شی ء، خارج از ذات نباشد؛ خوب، هر عرض هم ماهیتی دارد،
جنسی دارد، فصلی دارد، نوعی دارد، جنس و فصل و نوعش ذاتی خودش است. ممكن است چیزی
جوهر باشد ولی از نظر باب كلیات خمس عرضی باشد. مثلاً جنس و فصلِ جوهرها، جوهر هستند اما
جنس، عرضی فصل است و فصل عرضی جنس است و هر دو آنها ذاتی نوع هستند. پس در عین
اینكه جنس در مقایسه ی با فصل، عرضی فصل است و ذاتی فصل نیست اما در عین حال جوهر است نه
عرض. آنوقت غیر از كلمه ی عرضی، كلمه ی «عارض» هم داریم كه جمع عارض می شود «عوارض» .
البته گاهی این اصطلاحات خیلی مشخص نیست و انسان بیشتر از روی قرینه باید مقصود را به دست
بیاورد.
در مورد خود ذاتی، باز دو اصطلاح داریم: ذاتی باب كلیات خمس و ذاتی باب برهان. ذاتی باب
كلیات خمس باید خارج از ذات نباشد كه می شود جنس و نوع و فصل، ولی ذاتی باب برهان یعنی
آنچه محال است از ذات منفك شود، اعم از اینكه ذاتی باب ایساغوجی باشد یعنی جنس و نوع و
فصل باشد یا عرضی باب ایساغوجی باشد اما عرضی لازم.
«عوارض» یك مفهوم اعم است. عوارض یعنی آن چیزی كه ذاتی باب ایساغوجی نباشد. وقتی فخر
رازی در باب جسم می گوید: «آن كه عارض جسم می شود» در اینجا بهتر است ما تعبیر به عرَض
بكنیم، چون تصور فخر رازی از جسم این بوده كه جسم یك ماهیتی است كه از خودش مستقلاً در
خارج وجود دارد، یعنی فكر نكرده است كه جسم مستقل از صورت نوعیه نمی تواند وجود داشته
باشد. چون فكر كرده كه جسم، خودش یك ماهیت تامّی است ناچار هرچه كه برای جسم فرض
كرده، آن را به منزله ی یك عرض برای یك جوهر فرض كرده است، در صورتی كه آنچه كه عارض بر
جسم می شود ممكن است از نوع صورت نوعیه باشد كه در این صورت جوهر است نه عرض.