سخن فخر رازی هنوز ادامه دارد، ولی مرحوم آخوند در همین جا در مقام جواب
فخر رازی برآمده و می گوید تشكیك فخر رازی در باب اینكه صورت جسمیه در
همه ی اجسام واحد است تشكیك در یك امر بدیهی و به قول مرحوم حاجی
«كالبدیهی» است. بعلاوه در محل خود، برهان هم بر این مطلب اقامه شده است.
مرحوم آخوند به این بیان نگفته اند ولی من عرض می كنم كه جای تشكیك نیست
كه چیزی در خارج وجود دارد كه آن چیز منشأ پیدایش ابعاد است و آن چیز است
كه مكان و فضا را اشغال كرده است.
تا اینجا را فخر رازی هم قبول دارد. یك وقت كسی مثل بعضی از ایده آلیستهای
غربی اصلاً منكر می شود كه جسم در خارج وجود دارد. این از بحث
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 140
ما خارج
است. ولی فخر رازی منكر وجود جسم و وجود مكان و فضا در خارج از ذهن كه
نیست. یك چیزی هست كه «فضا را اشغال كرده است» و در حقیقت، آن است كه
«فضا را تشكیل می دهد» . این دو تعبیر بنا بر یك اختلاف نظر در مورد مكان است
كه آیا فضا و مكان امری است غیر از اجسام، و اجسام در مكان شناورند، كه نظریه ی
اشراقیون است، و یا اصلاً مكان از خود جسم تشكیل می شود و وجود مجزایی از
اجسام ندارد، كه قول امثال بوعلی و مشائین است. هركدام كه باشد به هرحال در این
جهت شكی نیست كه چیزی در خارج وجود دارد كه فضا را تشكیل می دهد یا فضا
را اشغال كرده است. آن چیست؟ یا باید مثل متكلمین قائل شویم كه اشیائی كه در
خارج وجود دارند جسم نیستند لاجسم هستند، یعنی طول و عرض و عمق ندارند؛
ولی در عین اینكه لاجسمند مكان را اشغال كرده و قابل اشاره ی حسیه هستند. از
مجموع لاجسمها كه اموری هستند كه نه طول دارند و نه عرض و نه عمق، چیزی به
نام جسم به وجود آمده كه هم طول دارد و هم عرض و هم عمق. این نظر متكلمین با
براهین متقن ابطال شده است.
نقطه ی مقابل نظریه ی متكلمین، نظریه ی ذیمقراطیس و نیز نظریه ی فلاسفه است. نظریه ی
ذیمقراطیس در این جهت مخالف با نظریه ی فلاسفه نیست كه جوهری در خارج
وجود دارد كه آن جوهر در حد ذات خود پیوسته است. به عبارت بوعلی در
دانشنامه ی علایی كه حاجی، هم در اینجا و هم در
منظومه نقل كرده است «جسم در حد
ذات، پیوسته است كه اگر گسسته بودی قابل ابعاد نبودی»
[1]. چیزی در خارج
وجود دارد كه در حد ذات خود پیوسته بلكه عین پیوستگی و عین اتصال است. این
برهان در مورد همه ی اجسام است نه یك جسم خاص، چون همه ی اجسام مكان را
اشغال كرده اند و در مورد همه ی اجسام جزء لایتجزی ابطال می شود و لازمه ی ابطال
جزء لایتجزی اثبات صورت جسمیه است. بنابراین دیگر معنا ندارد كه بگوییم
صورت جسمیه در بعضی اجسام یك چیز است و در بعضی اجسام دیگر یك چیز
دیگر. همین قدر كه جزء لایتجزی ابطال می شود، اثبات می شود كه یك اتصال
جوهری در همه ی اجسام هست. پس همه ی اشیاء در صورت جسمیه با یكدیگر
اشتراك دارند.
پس این دیگر جای اشكال نیست كه شاید صورت جسمیه در هر جسمی غیر.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 141
از
[صورت جسمیه در] جسم دیگر است. البته همه ی اجسام در عین اینكه در این
اتصال و امتداد جوهری به حكم بدیهی به قول مرحوم آخوند و به حكم ابطال جزء
لایتجزی شریك هستند در صورت نوعیه با یكدیگر اختلاف دارند كه از بحث ما
خارج است. پس شبهه ی فخر رازی در مورد صورت جسمیه بی اساس است.
اما در مورد ایرادی كه فخر رازی خودش مطرح كرد كه «لازم واحد داشتن در همه ی
اجسام دلیل بر این است كه ملزوم هم واحد است» و خودش جواب داد كه «مانعی
ندارد كه ملزومهای متخالف بما أنه متخالف لازم واحد داشته باشند» مرحوم آخوند
می گوید این حرف هم غلط است زیرا هیچ وقت امكان ندارد كه ملزومهای مختلف
بما هی مختلف كه هیچ وجه مشتركی ندارند لازم واحد داشته باشند. از متباینات بما
هی متباینات یك مفهوم واحد و یك لازم واحد انتزاع نمی شود. پس این حرف فخر
رازی هم درست نیست.
[1] .
الاسفار الاربعه، ج 3، ص 43، انتهای پاورقی 1.