ماده و صورت هم همین طور است. البته ماده ای كه فیلسوف از آن تصوری دارد،
غیر از ماده ای است كه مورد نظر علمای طبیعی است و ایندو تفاوت اساسی دارند.
ماده ای كه علمای طبیعی در نظر دارند امری است كه از خودش وجود مستقل دارد
و بعد چیزی عارضش می شود. چنین ماده ای از نظر فیلسوف مجموعی از ماده و
صورت است. از نظر فیلسوف، ماده یعنی یك وجود ناقص كه امكان تحقق جز در
ضمن صورت ندارد.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 153
- شعری دارد حاجی در
منظومه ی منطق : «و الجنس مغمورٌ بكلّ الاوعیه» . جنس
حقیقت مبهم لامتحصلی است كه تحصلش به تبع فصل است و از خودش تحصلی
ندارد. فخر رازی خیال كرده كه وقتی می گویند «ماده» ، این ماده خودش وجود
مستقلی دارد مانند گِل. گل قبلاً وجود دارد و بعد به این گلی كه قبلاً وجود داشته
شكل می دهند. شكل عرض است و گِل قطع نظر از این شكل از خودش تعین و
تحقق دارد. اما ماده مبهم تر و لامتحصل تر از اینهاست.
برای تبیین این مطلب مثال به حروف تهجّی شاید از بهترین مثالها باشد. اگر
بپرسند حروف تهجی چیست، می گویید الف، ب، پ، ت، الی آخر. «الف» اسم
چیست؟ آیا الف اسم «اَ» است؟ آیا «اُ» الف نیست؟ آن هم الف است. «اِ» چطور؟ آن
هم الف است. همه ی اینها الف هستند. پس در الف بودن فتحه داشتن شرط نیست و الاّ
الف مضموم الف نبود. لفظ «الف» برای چه وضع شده است؟ برای الف مفتوح وضع
شده یا برای الف مضموم یا الف مكسور؟ برای هیچ كدام وضع نشده، برای جامع
مشترك اینها وضع شده است. می گوییم این جامع مشترك چیست؟ آیا شما
می توانید «الف» را بدون یكی از این شكلها حتی تصور كنید؟ آیا ذهن شما می تواند
به آن یك صورت مستقل بدهد؟ همان طور كه زبان شما قدرت ندارد الف را تلفظ
كند مگر به یكی از این شكلها و صورتها، و قدرت ندارد «ب» را تلفظ كند مگر در
ضمن یكی از این هجاها و صورتها و اعرابها، ذهن هم قدرت ندارد به آن صورتی
غیر از این صورتها بدهد. در عین حال ذهن انسان می تواند بگوید كه من اینقدر
می دانم كه در میان «اَ» و «اِ» و «اُ» چیزی وجود دارد كه آن غیر از چیزی است كه
میان «بِ» و «بَ» و «بُ» وجود دارد. این طور نیست كه آن چیزی كه در «بَ»
وجود دارد اول وجود پیدا می كند بعد فتحه عارضش می شود. حتی در مرتبه ی عقلی
این طور نیست كه آن امر مشترك كه مسمای ب است، اول در مرتبه ی قبل تحققی
دارد و در مرتبه ی بعد فتحه، ضمه یا كسره عارضش می شود. تحققش با تحقق شكلی
به نام فتحه، ضمه یا كسره است. همیشه این مندرج و مندمج در اوست.
آن ماده ای كه فلاسفه در عالم تشخیص می دهند چیزی است كه هیچ اسمی از
اسمهایی كه الآن ما در دنیا داریم بر آن صدق نمی كند. تالس می گفت آب ماده ی عالم
است. بعد به او جواب دادند كه اگر آب ماده ی عالم بود كه نمی توانست خودش مستقلاً
وجود داشته باشد. دیگری می گوید هوا ماده ی عالم است، آتش ماده ی عالم است، اتم
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 154
ماده ی عالم است. اگر چیزی خود، ماده ی عالم باشد، نمی تواند وجودی در مقابل
وجودهای دیگر داشته باشد. آن ماده ای كه فیلسوف وجود آن را كشف می كند،
آخرش می گوید آن چیزی كه در یك جا صورتش مثلاً اتم است، یك جا صورتش
هواست و در یك جا صورتش چیز دیگری است. دیگر بیش از این نمی تواند آن را
نشان بدهد؛ جز با این اشاره ی عقلی با هیچ چیزی نمی تواند آن را نشان دهد. لهذا ماده ی
مورد نظر فیلسوف را لابراتوارها نه می توانند اثبات كنند و نه نفی. چون لابراتوار
اشیائی را تجزیه یا تركیب می كند كه متصور به صورتها هستند. آن ماده ای كه
فیلسوف می گوید، اگر اثبات شدنی باشد با برهان عقلی اثبات می شود و اگر هم
نفی شدنی باشد با برهان عقلی باید نفی شود. ماده ی فلسفی چیزی نیست كه بتواند
منفكّ از صورتها وجودی داشته باشد تا بشود با حس به آن اشاره كرد. ماده آن
است كه در همه جا وجود دارد و در هیچ جا وجود ندارد. «در هیچ جا وجود ندارد»
یعنی از خودش وجود مستقل ندارد و «در همه جا وجود دارد» یعنی آن چیزی كه
اینجا هم هست آنجا هم هست؛ این شكلها عوض می شود و در عین حال یك چیز
است كه این شكلهای مختلف را به خودش گرفته است.