دیدیم كه فرض ما در مورد محركی نیست كه در زمان قبل وجود داشته است. روی
آن كسی بحث نمی كند چون آن محرك واقعی نیست. حركت كوچك برگ یك
درخت را در نظر بگیرید. اگر از جنبه ی طبیعی بخواهیم نظر كنیم می گوییم علت
حركت این برگ درخت مثلاً حركتی بوده كه در لحظه ی قبل هوا (باد) داشته است. باد
معلول حركت دیگری است كه مثلاً در زمان قبل در جوّ در اثر تغییر درجه ی حرارت
حاصل شده است. فیلسوف قبول ندارد كه اینها علت حركت برگ درخت باشند.
می گوید اینها معدّات هستند. آن كه این برگ را حركت می دهد نیرویی است در
درون خود برگ و آن نیرو چون در طبیعت است حتماً در درون خودش متحرك
است و آن هم محركی باید داشته باشد كه از درون خودش نمی تواند بیرون باشد. آن
هم اگر از سنخ طبیعت باشد حتماً متحرك است. پس تا آنجا كه به طبیعت تعلق دارد
حركتی است و حركتی علت حركتی، و حركتی علت حركتی، و. . . ولی تمام حركتها
همزمان هستند بدون اینكه از یكدیگر جدا باشند. این حركتهای همزمان باید به
قوه ای و به مبدئی كه خودْ متحرك نباشد منتهی شود.
در اینجا این سؤال پیش می آید كه محرك عقلی یا محرك اول كه خود تغییرناپذیر
است و حركت ناپذیر، چگونه حركت را در طبیعت ایجاد می كند؟ اینكه خود
طبیعت، حركت را در طبیعت ایجاد كند برای ما امری است معقول و مفهوم ولی غیر
طبیعت چگونه حركت را در طبیعت ایجاد می كند؟ این همان مسئله ای بود كه در
جلسه ی قبل اشاره كردیم. گفتیم یكی به آن معناست كه غیر طبیعت حكم غایت را
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 179
برای این حركت دارد و دیگر آنكه غیر طبیعت كه حركت را ایجاد می كند موجد
متحرك و حركت در آنِ واحد است كه مسئله ی حركت جوهری است كه بعدها بحث
می شود
[1].
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 181
[1] . سؤال: سنخیت علت و معلول استثنابردار نیست. در اینجا چگونه میان محرك عقلی و متحرك
طبیعی سنخیت برقرار است؟ .
استاد: تصور شما از سنخیتی كه فلسفه می گوید چیست؟ آیا معنای سنخیت علت و معلول این است
كه علت و معلول باید تحت یك نوع و یا یك جنس باشند؟ این طور نیست. سنخیتها همه به وجود
برمی گردد یعنی علت، درجه ی كاملتری از وجود و معلول درجه ی نازلتری از وجود است و این سنخیت
همیشه هست. بنا بر اصالت وجود و بنا بر وحدت تشكیكی وجود، دیگر مسئله ی سنخیت به طور كلی
حل شده است. این بی سنخیتی هایی كه ما می بینیم از ماهیات و جنس و فصلها ناشی می شود. مراتب
وجود و از جمله مادی و مجرد با یكدیگر سنخیت دارند اما این جور سنخیت دارند كه مادی در مرتبه ی
تكامل خودش به افق [تجرد] می رسد. زردی و سبزی دو نوع از رنگ هستند و سنخیتی با هم ندارند.
سبزِ سبز كجا و زردِ زرد كجا! ولی در عین حال همین رنگ سبز است كه تبدیل می شود به رنگ زرد
[مثلاً در میوه ی روی درخت، ] اما این طور تبدیل می شود كه تدریجاً به سوی آن نزدیك و نزدیكتر
می شود؛ یعنی سبزیِ رنگ سبز كم می شود و به رنگ زرد نزدیك می شود تا كم كم می رسد به حدی كه
مرزی میان آنها باقی نمی ماند. این است كه در باب قوه و فعل گفتیم كه میان قوه و فعل مرز نیست و
میان ماده و صورت هم مرز نیست، همچنان كه میان مادی و مجرد هم مرز نیست. مسئله ی سنخیت این
گونه حل می شود.