با این بیان یك مطلب روشن شد و آن این است كه این چهار قولی كه مرحوم آخوند
در اینجا ذكر كرد، هركدام به وجهی درست است. می توانیم بگوییم مقوله موضوع
حركت است، اما نه موضوع اصطلاحی (قابل) بلكه به این معنا كه آن مقوله ای كه
حركت به آن منتسب است متحرك است. . .
[1]اگر بگوییم أین متحرك است،
حركت دیگر صفت عارضی أین نخواهد بود بلكه صفت ذاتی أین خواهد بود كه این
همان چیزی است كه مرحوم آخوند در باب حركت جوهری می گوید كه در آنجا
حركت صفت ذاتی مقوله است.
حق این بود كه مرحوم آخوند از ابتدا از همین راه وارد می شد، یعنی می گفت
حركت صفت ذاتی مقوله است و آنجا كه حركت صفت ذاتی یك مقوله است
معنایش این است كه متحرك عین حركت است، یعنی واقعاً دو چیز نداریم: متحركی
و حركتی، بلكه تحلیلاً دو چیز داریم. پس فاعل و علتی كه این حركت را ایجاد.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 322
می كند، همان علتی است كه خود مثلاً أین را ایجاد می كند، به این معنا كه فاعل،
أین را ایجاد می كند كه لازمه ی ذات أین حركت است.
پس به این معنا نسبت حركت به مقوله این است كه مقوله موضوع است؛ یعنی
مقوله شیئی است متجدد و در عین حال عین تجدد.
همچنین درست است كه بگوییم مقوله جنس است، اما نه به معنای اینكه حركت،
نوع یا فصل است، بلكه به معنای اینكه حركت دارای دو نحوه وجود است؛ جنس
مقوله دارای دو نحوه وجود است: وجودی كه عین قرار و عین قار است، و وجودی
كه عین عدم القرار است.
قول چهارم هم كه به طریق اولی درست است. در اینجا مقوله را موضوع به
اصطلاحِ خودمان می گیریم یعنی آن چیزی كه حركت را قبول می كند كه ماده است با
صورة مّا، كه موضوع در حركات عرضی جسم است. در اینجا كه جسم حركت را
قبول می كند مقوله حكم مسافت را پیدا می كند، یعنی این جسم است كه در مراتب
این مقوله در حركت است.
پس این چهار قول هركدام به نحوی درست است. قول دوم عین قول اول است و
لذا آن را مستقلاً بررسی نكردیم
[2].
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 323
[1] . [افتادگی از اصل نوار است. ]
[2] . سؤال: قول سوم كه می گوید مقوله جنس است و حركت فصل یا نوع، چگونه توجیه می شود در
حالی كه اعراض بسیطند؟ .
استاد: اولاً اینكه می گویند اعراض بسیط هستند، یعنی بسیط خارجی هستند یعنی ماده و صورت
ندارند نه اینكه جنس و فصل ندارند. ثانیاً این حرف دیگران بود كه گفته بودند تقسیم كیف به قارّ و
غیر
قارّ از قبیل تقسیم جنس است. مرحوم آخوند كه این نظر را تصحیح كرد نگفت كه این تقسیم از قبیل
تقسیم شی ء است به جنس و فصل؛ گفت به آن معنا این حرف درست نیست ولی در عین حال
این
تقسیم به این نحو درست است كه «الكیف منه موجودٌ بوجودٍ قارّ، و منه موجود بوجود غیر قارّ» . پس
مرحوم آخوند این تقسیم را پذیرفت نه به معنای اینكه حركت، فصل یا نوع باشد، بلكه بحث را به باب
وجود برد. پس تقسیم بنا بر قول مرحوم آخوند این شد: «الكیف منه موجودٌ بوجود قارّ، ای بوجودٍ هو
عین القرار، و الكیف منه موجودٌ بوجودٍ غیر قارّ، ای بوجود هو عین عدم القرار» .
اشكال: اگر این طور بگوییم باز هم وجود منوع است چون وجود در اینجا فصل است.
استاد: وجود فصل نیست.
اشكال: مقوم جنس بالاخره نحوه ی وجود است.
استاد: هیچ وجودی مقوم ماهیت نیست چون «الوجود زائد علی الماهیه» . اگر ما این فرض مرحوم
آخوند را قبول كنیم- كه بعد آن را اثبات خواهیم كرد- كه یك ماهیت نوعیه می تواند به دو نحو
موجود شود، این دیگر منوع نیست. عیناً مثل آن است كه ماهیت را تقسیم می كنیم به دو وجود، یكی وجود
ذهنی و دیگری وجود عینی. آنجا چه می گوییم؟ آیا می گوییم این تقسیم شی ء است به منوعاتش؟ ! .
اشكال: بحث در جنس است كه دو نحوه وجود پیدا می كند.
استاد: وقتی نوع به دو نحو وجود محقق می شود به طریق اولی جنس محقق شده است. من مثال را در
نوع عرض كردم تا مطلب واضحتر باشد. وقتی نوع موجود به دو نحو وجود باشد جنس به طریق اولی
موجود به دو نحو وجود است. وقتی گفته می شود: «الانسان إمّا موجودٌ بوجودٍ ذهنی و إمّا موجودٌ
بوجودٍ عینی» لازمه اش این است كه «الجوهر إمّا موجودٌ بوجودٍ ذهنی و إمّا موجودٌ بوجودٍ عینی» . .
از اینجا، هم باب وسیعی در فلسفه باز می شود و هم مشكلاتی در باب وجود ذهنی حل می شود. در
همه ی تقسیماتی كه ما در گذشته می گفتیم كه مثلاً «الانسان علی قسمین: إمّا بالقوة و إما بالفعل»
هیچ كدام از بالقوه و بالفعل، مقوم نیستند چون تقسیم ماهیت در اینجا از حیث وجود است و به همین
دلیل است كه هم مسئله ی وجود ذهنی حل می شود و هم مسئله ی مُثل افلاطونی. مسئله ی مثل افلاطونی كه
امثال شیخ در آن گیر هستند، بنا بر اصالت وجود حل می شود، به این معنا كه مانعی ندارد كه مثال
افلاطونی از نظر ماهیت مثل انسان باشد. آن انسانی كه مثال این انسان است از نظر تمام اجناس و
فصول با انسانهای خاكی و زمینی عین یكدیگر هستند، در عین اینكه مثال افلاطونی موجود به وجود
مجرد است و این، موجود به وجود مادی است. این برای این است كه وجود، منوع نیست با اینكه
تفاوت این وجود با آن وجود، از زمین تا آسمان است.
به عقیده ی مرحوم آخوند یك ماهیت، در ممكنهای مختلف وجودهای مختلف پیدا می كند. آنوقت یكی
از مسائل بسیار اساسی كه خیلی باید در اطراف آن توضیح داده شود این است كه وقتی ماهیت از نظر
وجود تقسیم می شود و مثلاً گفته می شود «الماهیة إما موجودٌ بوجودٍ قارّ و إمّا موجودٌ بوجودٍ سیّال»
این تقسیم، منوع نیست.
پس اشتباه نشود؛ مرحوم آخوند نمی خواهد این مطلب را تأیید كند كه در «الأین منه قارّ و منه غیر
قارّ» مقوله واقعاً جنس است بلكه می خواهد بگوید این تقسیم به نحوی می تواند درست باشد، كه
توضیح دادیم و باز هم در اطراف این مطلب توضیح خواهیم داد.