مرحوم آخوند در اواخر مبحث الهیات، فصل دوم از موقف عاشر، برهان دیگری ذكر
كرده، ولی خوشبختانه آن بیان را خود مرحوم آخوند منقح و به تفصیل ذكر كرده
است و ما ندیده ایم كه حتی خود ایشان در كتابهای دیگر خود و یا كس دیگری به
آن برهان استدلال كرده باشد و حال آنكه برهان بسیار محكمی است. در این برهان
ایشان از راه زمان وارد شده است
[1].
معنای زمانی بودن چیست؟ ایشان در اینجا دو مقدمه ذكر می كند.
یك مقدمه این است كه اگر شیئی، چه در مرحله ی عقل و چه در مرحله ی خارج،
متصف به صفتی شود باید در مرتبه ی ذات خود، متصف به عدم آن صفت نباشد، كه.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 547
حرف درستی هم هست. معلوم است كه جسم اگر بخواهد متصف به بیاض شود
نمی تواند در مرتبه ی ذات متصف به سواد باشد. ماهیت اگر در مرتبه ی ذات متصف به
عدم باشد محال است وجود را قبول كند، پس باید در مرتبه ی ذات لااقل لابشرط از
وجود و عدم باشد. این یك مقدمه.
مقدمه ی دوم این است كه هر چیزی كه در مرتبه ی ذات، لابشرط است از اینكه
متصف به صفتی بشود، آن صفت برای این شی ء به دو نحو متصور است: گاهی آن
صفت صفتی است كه مقوّم ذات شی ء است و گاهی مقوّم ذات شی ء نیست. به
عبارت دیگر گاهی صفت به نحوی است كه می شود شی ء را عاری از آن فرض كرد
و گاهی به نحوی است كه نمی شود شی ء را عاری از آن فرض كرد؛ با اینكه در مرتبه ی
ذاتش عاری از آن صفت است ولی امكان تحقق آن شی ء بدون آن صفت نیست. اگر
چنین صفتی داشته باشیم این صفت باید از مرتبه ی وجود شی ء و از حاقّ وجود شی ء
نه از مرتبه ی ماهیت شی ء انتزاع شود؛ یعنی وجود شی ء باید آمیخته به آن صفت باشد.
به عنوان مثال حرارت و برودت را در نظر بگیرید. جسم همان گونه كه در مرتبه ی
ذات لابشرط از حرارت و برودت است در مرتبه ی تحقق هم هیچ استلزامی ندارد كه
حتماً حارّ یا بارد باشد. ممكن است كه یك جسم نه حارّ و نه بارد باشد، ولو در
خارج چنین جسمی نداشته باشیم. به عقیده ی قدما اجسام فلكیّه اینچنین اند، یعنی نه
حارّند و نه بارد. به هر حال اینچنین نیست كه جسم از آن جهت كه جسم است
اقتضای حرارت یا برودت داشته باشد.
ولی مكان این طور نیست. جسم احتیاج به یك عرض به نام مكان دارد ولی
این گونه نیست كه جسم می تواند در ذات خودش محقق شود در حالی كه مكان
نداشته باشد؛ مكان لازمه ی وجود جسم است. پس معلوم می شود كه جسم در مرتبه ی
ذات خودش به گونه ای است كه اقتضای مكان را دارد نه اینكه مكان در مرتبه ی زاید
بر ذاتش بر جسم عارض شده است. (منظور از ذات در اینجا وجود است. ) .
بعد بحث را روی زمان می برد. می گوید زمان هم مثل مكان است. اگر از شما
بپرسیم (در واقع امثال شیخ مخاطب مرحوم آخوند هستند) فلان حركت، زمانی
است یا زمانی نیست، می گویید: بله، زمانی است. فرض كنید رفتن از یك نقطه به
نقطه ی دیگر دو ساعت طول كشیده است. این كشش می توانست بیشتر باشد همچنان
كه می توانست كمتر مثلاً یك ساعت باشد. پس یك كشش دیگری ورای كشش
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 548
مسافت وجود دارد و به این اعتبار این حركت زمانی است. سكون یعنی چه؟
می گویید «سكون دارد» یعنی شأنیت حركت در آن هست، چون به هر لاحركتی
سكون نمی گوییم. این شی ء دو ساعت سكون دارد یعنی اگر حركت می كرد این
مقدار طول می كشید.
برای روشن شدن این مطلب چند مثال دیگر عرض می كنم. اگر می گویید این
طاقه ی شال ده متر است، یعنی كششی دارد كه اگر این كشش را منطبق كنیم با آنچه كه
مثلاً نیم متر است، بیست نیم متر از آن در می آید. اگر این پارچه در ذات خودش
كشش نمی داشت «بیست تا نیم متر است» درباره اش غلط بود؛ همان طور كه اگر
كسی از شما بپرسد كه زرد چوبه كه زرد است چقدر زرد است و شما در جواب
بگویید بیست متر زرد است درست نیست، چون زرد چوبه در ذات خودش كششی
ندارد كه با متر قابل انطباق باشد. یا اگر كسی بیاید در قم ده سال تحصیل كند و بعد
پدرش به او بگوید چقدر درس خوانده ای؟ بگوید ده تُن درس خوانده ام درست
نیست چون علم با واحد وزن قابل تقدیر و اندازه گیری نیست.
بعد می رویم سراغ جوهرها. می گوییم آیا من به عنوان یك جوهر یك موجود
زمانی هستم یا نیستم؟ متی دارم یا ندارم؟ كسی نمی گوید متی ندارم. اگر بگویم
عمرم پنجاه سال است، یعنی واقعاً بر من این مقدار زمان گذشته است و واقعاً من
خودم در زمانم، نه اینكه من در زمان نیستم ولی سخنم در زمان است یا مثلاً
راه رفتنم كه حركت است در زمان است؛ نه، من خودم در زمانم. اگر در طول عمر
خود حرف هم نزده باشم و یا راه هم نرفته باشم پنجاه سال در زمان بوده ام.
حال می گوییم معنای اینكه من زمانی هستم چیست؟ آیا زمان جز مقدار حركت
چیز دیگری است؟ خود شیخ هم قبول دارد كه زمان جز مقدار حركت نیست. منتها
شیخ و امثال او خیال می كنند كه در مثال اخیر، من حركت ندارم و مقدار حركت هم
ندارم و فقط با مقایسه ی با اشیاء دیگر زمانی هستم. می گوییم نه، مسئله ی مقایسه مطرح
نیست. من چیزی دارم كه به خاطر آن چیز با اشیاء دیگر قابل مقایسه هستم. اگر من
پنجاه سال دارم و معنی پنجاه سال این است كه زمین پنجاه بار دور خورشید
چرخیده است، من در باطن ذات خودم و در حاقّ وجود خودم یك كشش منطبق با
آن كشش دارم [و این جز با حركت جوهری قابل توجیه نیست. ]
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 549
تا اینجا به یك اعتبار دو برهان و به اعتبار دیگر [یعنی اگر برهان علامه ی
طباطبایی را برهان مستقلی به حساب آوریم ] سه برهان
[2]ذكر شد.
[1] . این برهان را هم به اجمال عرض می كنم. البته اگر بخواهیم هر كدام از این براهین را به تفصیل وارد
شویم چندین جلسه باید بحث كنیم.
[2] . [غیر از سه برهانی كه در مبحث قوه و فعل
اسفار آمده و قبلاً توضیح داده شد. ]