دیدیم مرحوم آخوند هم در این دو برهان اخیر كوشش دارد كه هرچه بیشتر جوهر
و عرض را در یكدیگر ادغام كند. ایشان در برهان دوم چنین گفت كه اموری كه ما
خیال می كنیم اعراضند درواقع مراتب خود جوهر و به تعبیر دیگر جزء شخصیت
جوهر هستند. آن حرفها كه رابطه ی عرض و جوهر یك رابطه ی انضمامی است و عرض
به جوهر ضمیمه می شود و فقط وجودش در وجود جوهر حلول می كند [اعتبار خود
را از دست می دهد. ] اگر ما عرض را از مراتب جوهر دانستیم پس ایندو تا حد زیادی
در یكدیگر ادغام شده اند و این گامی است به سوی قول به وحدت میان جوهر و
عرض.
در برهان سوم مرحوم آخوند برای اینكه اثنینیّت و دوگانگی جوهر و عرض را از
بین ببرد كوشش بیشتری كرده است. همان طور كه عرض كردم در فلسفه ی غرب به
نفع عرض عمل شده است، یعنی در وجود جوهر تشكیك شده است ولی در فلسفه ی
امثال مرحوم آخوند از عرض مایه گذاشته شده است نه از جوهر. عرض به تدریج به
صورت جلوه ای از جوهر و امری كه از مراتب جوهر است و نمی تواند هیچ حكم
مستقلی داشته باشد درآمده و بلكه امری دانسته شده است كه خودش عنوانی از
عناوین جوهر است. به عبارت دیگر همین شی ء از سر تا پا جوهر است و همین
شی ء از سر تا پا متكمم و متكیف است.
آن حرف معروفی كه اغلب می گوییم و خود مرحوم آخوند هم در بسیاری
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 535
مواضع به تبع قوم می گوید كه مقام عرض مقام جداگانه ای از مقام جوهر است و مثلاً
بیاض ابیض بالذات است و جوهر ابیض بالعرض است درست نیست زیرا دیگر در
اینجا بالذات و بالعرض در كار نیست. این جوهر به تمام وجودش متكیف و به تمام
وجودش متكمم است، یعنی یك واقعیت است كه ماهیات متعدد و متكثر بر آن
صدق می كند ولی نه به این معنا كه همه ی این ماهیات، ذاتی آن جوهر باشند، بلكه این
ماهیات عناوین متعدد و متكثری هستند كه یك مصداق دارند و آن یك مصداق از
سر تا پا مصداق همه ی اینهاست. پس باز این قدم بزرگی در راه یگانگی جوهر و
عرض است.
البته اینكه مرحوم آخوند از «یگانگی» میان جوهر و عرض سخن می گوید
معنایش این نیست كه عرض به كلی نفی می شود. ایشان حتی در مورد «كم» هم- به
همان معنا كه گفتیم- باز شخصیتی قائل است اما نه اینكه وجود كم در خارج بر
جوهر عروض داشته باشد بلكه وجود كم در خارج لااقل به صورت تعین جوهر
است. جوهر در خارج تعینهایی دارد، نه اینكه وجودهایی عارض جوهر شده
باشند. تعین شی ء بیرون از وجود شی ء نیست و در عین حال عین وجود شی ء هم
نیست، زیرا تعینات كه عوض می شود خود شی ء همچنان هست.
در باب كم مثال معروفی ذكر می كنند كه در مورد شكل هم این مثال می آید. به
شمعه مثال می زنند. شما می توانید به شمعه شكلها و تعینهای متعددی بدهید و آن را
به شكل كُره، مكعب و سر انسان و چیزهای دیگر درآورید. یك چیز است كه
تعینهای مختلف پیدا می كند. وقتی كه كروی است تعینی دارد و وقتی مكعب می شود
تعین دیگری دارد. این تعینها به چه معناست؟ آیا به این معناست كه وقتی شمعه
كروی می شود چیزی از بیرون به آن ضمیمه می شود و وقتی مكعب می شود آن چیز
را برمی داریم و یك چیز دیگر به آن ضمیمه می كنیم؟ نه، انضمامی در كار نیست. از
كجا كه همه ی كیفیات از این قبیل نباشد؟ شكل قطعاً از این قبیل است. ما شكل را یك
كیفیت می دانیم. مثلاً می گوییم شكل این جسم كروی است. شكل برای جوهر جز
یك تعین چیز دیگری نیست. با اینكه این تغیرات در شكل رخ می دهد و تعینی
می رود و تعین دیگر می آید ولی جوهری نرفته و جوهر دیگری نیامده است.
با این بیان، برهان مرحوم آخوند را بهتر می شود تقریر كرد كه وقتی همه ی اعراض
در واقع تعینات وجود هستند امكان اینكه در جوهر هیچ تغییری پیدا نشود
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 536
و در
مقام خودش ثابت باشد و در عین حال تعینها عوض شود وجود ندارد. این امر [یعنی
ثبات جوهر در عین تغیر تعینات ] در فرضی درست است كه تعین یك وجودی باشد
كه ضمیمه ی جوهر شده باشد و الاّ تغیراتِ تعینات عین تغیرات جوهر است با این
تفاوت كه تغیرات جوهر سبب نمی شود كه ذات این جوهر از بین برود، ولی وقتی
ذات این تعین می رود ذات تعین دیگری در كار می آید.
بعد مرحوم آخوند وارد مطلب دیگری می شود و بحثی از گذشته را دوباره مطرح
می كند؛ همان بی نظمی هایی كه همیشه گفته ایم. می رود سراغ شیخ و ایرادی را كه او
بر حركت جوهری بر اساس لزوم بقای موضوع گرفته، تكرار می كند و به بیانهای
دیگری جواب می دهد و پس از دو فصل دیگر وارد بحث زمان می شود. در لابلای
این مباحث بعضی براهین دیگر بر حركت جوهری اقامه می كند و بعضی برهانها هم
در غیر باب قوه و فعل آمده است كه آنها را هم ان شاء اللّه عرض می كنیم.