فی أن المبدء القریب لهذه الافاعیل و الحركات المخصوصة لیس أمرا
مفارقاً عن المادة.
فنقول: إختصاص هذا الجسم بقبول هذا التأثیر عن مفارق لا یخلو إمّا لأنّه جسم أو
لقوّة فیه أو لقوّة فی المفارق
[1]أمّا الأول فیلزم أن یشاركه فیه كل جسم كما عرفت و
لیس الأمر كذا. و أمّا الثانی و هو أن یكون بقوة
[2]فیه
[3]فهو المطلوب. و أمّا الثالث
فتلك القوة فی المفارق
[4]إمّا أن یكون نفسها یوجب هذا التأثیر فیكون الكلام فیه
كالكلام فی المفارق و قد مرّ، و إن كان علی سبیل الإرادة فلا یخلو إمّا أن یكون.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 623
الإرادة میّزت هذا الجسم بخاصیة فیه أو لا، بل أثّر فیه جزافاً، فإن كان تأثیره جزافاً
كیف اتفق لم یستمر أوضاع العالم سیّما الأفلاك علی هذا النظام الدائمی أو الأكثری إذ
الاتفاقیات كما ستعلم
[5]لیست بدائمة و لا أكثریة، لكنّ الامور الطبیعیة أكثریّة أو دائمة
و لیس فیها شی ء بالاتفاق و الجزاف
[6]كما ستعلم أنّ جمیعها متوجهة نحو أغراض
كلیّة فلیست إذن باتفاقیة. فبقی أن یكون بخاصیة فیه، و یكون تلك الخاصیة لذاتها
موجبة للحركة و هی القوة و الطبیعة و هی الّتی بسببها یطلب الجسم بالحركة كمالاتها
الثانیة
[7]من أحیازها و أشكالها و غیر ذلك، و سنتكلم فیها فی باب الصور
الجسمانیة
[8]، و مثل هذه الطبیعة
[9]إذا عرضت للأجسام حالة غریبة كالماء إذا سخن
[10]،
و الأرض
[11]إذا ارتفعت و الهواء إذا انضغط بالقسر
[12]، ردتها الطبیعة بعد زوال المبدء
الغریب و القاسر إلی حالتها الطبیعیة
[13]و حفظت علیها تلك الحالات
[14]فردت الماء
إلی.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 624
برودته، و الأرض إلی مكانها الأسفل، و الهواء إلی قوامه و رقته، و كذا الأبدان إذا
انحرفت امزجتها و مرضت باستیلاء بعض العناصر، فاذا قویت الطبیعة المدبرة إیاها
ردتها إلی المزاج الموافق. و من هاهنا أیضاً یعلم أنّ النفس لیست بمزاج
[15]فانّ المزاج
المعدوم لا یعید ذاته إلی الحالة الأصلیة لاستحالة إعادة المعدوم.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 625
[1] . حاجی در توضیح «لقوة فی المفارق» می گوید: «كالقوی الثلاث العقلیة للعقل النظری
بل كالعقل المستفاد» . مقصود آخوند اینها نیست. ایشان «لقوة فی المفارق» را فقط از آن
جهت آورده است كه سخن كسانی را جواب دهد كه می گویند چه مانعی دارد مفارق به
حكم آنكه شاعر و مرید است اراده اش به صورت قوه ای در مفارق، اختصاص دهنده
باشد، كه مرحوم آخوند در توضیح، همین را می گوید. پس «لقوة فی المفارق» نظر به
چیزی مثل اراده دارد.
[2] . «لقوة» صحیح است، اگرچه در نسخه ی چاپ سنگی هم «بقوة» آمده است.
[3] . یعنی آن قوه ای كه در جسم است منشأ باشد. این منشأ را می توان منشأ فاعلی و یا
قابلی گرفت. گرچه منشأ فاعلی است ولی بعدها خواهیم گفت كه از یك نظر آن را
می توان منشأ قابلی هم شمرد.
[4] . گفتیم كه در اینجا نظر به اراده دارد.
[5] . این مطلب در بحث علت و معلول گذشته است و لذا «كما علمت» صحیح است. در
جلسه ی اول گفتیم كه اینها دلیل بر این است كه خود مرحوم آخوند موفق نشده است
اسفار
را تنظیم نهایی بكند.
[6] . اصلاً اتفاق و جزاف در واقع وجود ندارد و در جای خود گفته شده است كه اتفاقها
اموری نسبی هستند.
[7] . مراد از «كمال اول» صورت نوعیه و مراد از «كمال ثانی» چیزهایی است كه شی ء در
مرتبه ی بعد از وجودش به دست می آورد. البته كمال اول و كمال ثانی، در فلسفه اصطلاح
دیگری هم دارد كه همان است كه در اول باب حركت مطرح كردیم. در اول بحث نفس
اسفار ، مرحوم آخوند این دو اصطلاح را توضیح می دهد.
[8] . بحث قوای طبیعیه در باب صور جسمانیه یعنی در مبحث «صور نوعیه» مطرح
خواهد شد.
[9] . مراد از طبیعت در اینجا طبیعتی است كه غیر نفس باشد. بسیاری اوقات «طبع» را در
مقابل «نفس» به كار می برند. در حركت نفسانی هم طبیعت هست ولی طبیعت، مسخَّر
نفس است كه از محل كلام ما خارج است. اینجا بحث در طبیعتی است كه مسخّر نفس
نباشد؛ به عبارت دیگر، بحث در مورد حركتی است كه طبیعی باشد ولی نفسانی نباشد.
[10] . اینها معتقدند كه طبیعت آب بر برودت است، و گرمی حالتی غیرطبیعی برای آب
است.
[11] . مقصود، كل زمین نیست. جزئی از زمین ولو یك سنگ مراد است. «إذا ارتفعت»
یعنی هنگامی كه از مركز خودش دور می شود.
[12] . یعنی وقتی هوا توسط قوه ی خارجی تحت فشار قرار گیرد.
[13] . و لذا می گویند: «القسر لایدوم» .
[14] . طبیعت، حالات موجود را حفظ كرده، حالات غریب را دفع كرده و یك سلسله
حالات جدید را هم جستجو می كند.
[15] . [استاد در اینجا توضیحات مفصلی داده اند كه در اواخر جلسه ی چهاردهم تحت عنوان
«گریزی به یكی از راههای اثبات نفس» (صص 188- 190) آورده شد. ]