إنّ كل جوهر جسمانی له طبیعة سیالة متجددة، و له أیضاً أمر ثابت مستمر باق نسبته
إلیها نسبة الروح إلی الجسد
[1]و هذا كما أنّ الروح الانسانی لتجرده باق و طبیعة البدن
أبداً فی التحلل و الذوبان و السّیلان و إنما هو متجدد الذات الباقیة بورود الأمثال علی
الاتصال
[2]، و الخلق لفی غفلة عن هذا
[3]بل هم فی لبس من خلق من جدید
[4]، و
كذلك حال الصور الطبیعیة للأشیاء، فإنها متجددة من حیث وجودها المادی الوضعی
الزمانی و لها كون تدریجی غیرمستقر بالذات و من حیث
[5]وجودها العقلی و صورتها
المفارقة الأفلاطونیة باقیة أزلاً و أبداً فی علم اللّه تعالی، و لست أقول إنها باقیة ببقاء
أنفسها بل ببقاء اللّه تعالی لا بابقاء اللّه تعالی إیاها
[6]، و بین المعنیین فرقان كما سیأتی.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 686
لك تحقیقه فی موضعه. فالأول
[7]وجود دنیوی بائد داثر لا قرار له، و الثانی
[8]وجود
ثابت عند اللّه غیرداثر و لا زائل
[9]لاستحالة أن یزول شی ء من الأشیاء عن علمه تعالی
أو یتغیر علمه تعالی
[10]؛
إِنَّ فِی هذا لَبَلاغاً لِقَوْمٍ عابِدِینَ [11].
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 687
[1] . مقصود از آن امر ثابت، همان مثال افلاطونی آن است.
[2] . باقی است به معنای اینكه مثلش [باقی است ] آنهم به نحو اتصال نه انفصال، یعنی
چون حركت است مجموعاً وجود واحد ممتد را تشكیل می دهد.
[3] . خلق از این حدوث دائمی و فنای دائمی غافلند كه اشاره به آیه ی 97 سوره ی انبیاء
دارد.
[4] . بلكه مردم در اشتباهند از خلق جدیدی كه دائماً پیدا می كنند، یعنی مردم از نظر بدنی
دائماً در حال خلق جدید هستند.
[5] . اما از آن حیث دیگر، آنها روح مجرد ندارند و چون روح مجرد ندارند آن جنبه ی
ثابتشان همان مثال افلاطونی شان است.
[6] . حرفی است كه مرحوم آخوند همیشه دارد، گاهی به این تعبیر می گوید كه این عقول
مجرده از صقع ربوبی هستند. در واقع باز هم یك نوع تشبیه و تمثیل است. می خواهد
بگوید در آنها جنبه ی وجوب بر جنبه ی امكان غلبه دارد به طوری كه آنها را دیگر جزء خلق
نمی شود شمرد، جزء شئون حق و صفات حق باید شمرد. اما این در عین حال فقط یك
تعبیر است؛ نه، آنها هم به یك اعتبار جزء مخلوقات هستند؛ یعنی به اعتبار آنچه كه ما
می گوییم، جزء مخلوقات اند؛ ولی به اصطلاح اینها كه خلق را در مورد امور تدریجی
به كار می برند، جزء عالم امرند نه عالم خلق.
[8] . یعنی مثال افلاطونی.
[9] . چرا؟ چون آنها جزء شئون حق هستند و مناط علم حق اند، یكی از مراتب علم حق
همانها هستند.
[10] . چون در باب علم گفته خواهد شد كه آنها از مراتب علم اند.