در انتهای این فصل مطلب دیگری تحت عنوان «بحثٌ و تحصیلٌ» آمده كه انسان
گمان می كند ادامه ی مطالب همین فصل است در صورتی كه به یكی از فصول
گذشته
[1]راجع به اینكه علت مباشر حركت چیست باز می گردد
[2]. در گذشته
خواندیم كه به.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 488
عقیده ی حكما علت مباشر حركات عرضی، خود طبیعت است. در
اینجا دو اشكال بر آن مطلب ذكر می كند و جواب می دهد.
توضیح اینكه در بدن انسان انواع حركات و تغییرات پیدا می شود، اعم از
حركات ارادی و اختیاری مثل حركت دست و زبان، و حركات طبیعی و غیر ارادی
مثل حركت قلب. مستشكل می گوید شما فلاسفه معتقد هستید كه مبدأ تمام حركات
انسان، خود طبیعت موجود در اعضاست و این حركات مقتضای طبیعت است.
همچنین به اصل دیگری قائلید و آن این است كه اگر فاعل، فعل را به اقتضای
خودش انجام دهد، به حكم اینكه این فعل، طبیعی است به هیچ وجه تضادی میان
طبیعت و فعلش وجود ندارد و در نتیجه طبق اصول فلسفی، كندی و خستگی برای
فاعل در فعلی كه مقتضای ذاتش است معنی ندارد. مطابق آنچه قدما می گفتند،
جسم كه به طرف پایین می آید مقتضای طبیعت است. آیا چنین فرضی معنی دارد كه
بگوییم جسم كه به طبیعت خود مایل است كه به مركز زمین برسد از نیرویش كاسته
شده و خسته می شود؟ ! همین طور در مورد قوه ی مغناطیس و نظایر آن.
اما ما می بینیم در افعال طبیعت خستگی هست. شما می گویید كاری كه من انجام
می دهم، خود طبیعت انجام می دهد. اگر این كار، طبیعیِ این طبیعت است باید هر
مقدار كه كار كنم خسته نشوم در حالی كه چنین نیست. مستشكل می گوید این
اعیاها و خستگیها نشان دهنده ی یك نوع عدم توافق میان طبیعت و كارش است. این
مسئله ی خستگی بود.
اشكال دیگر در مورد «رعشه» است. این چه حالتی است كه در بدن پیدا
می شود كه مثلاً دست برخی افراد، بی اختیار مرتعش است؟ ارتعاش، دو حركت
متضاد به سمت مثلاً بالا و پایین یا چپ و راست است. قوه ی واحد از آن جهت كه
واحد است، امكان ندارد كه منشأ دو حركت متضاد باشد. بنابراین رعشه چگونه
قابل توجیه است؟ .
توجیهی كه اطبای قدیم- كه فیلسوف هم بودند- در باب رعشه دارند این است
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 489
كه دو نیروی متضاد دائماً در حال تصاحب این حركت هستند. مثلاً وقتی دست از
یك طرف حركت می كند یك نیرو سبب این حركت است و وقتی در جهت مخالف
حركت می كند نیروی دیگری سبب آن است. این امر چگونه صورت می گیرد؟
می گفتند اگر دست به كلی لمس و فلج شود، در این حالت رابطه ی میان نفس و قوای
طبیعی دست به كلی قطع شده است و طبیعت، همان حالت اولیه ی خودش را پیدا كرده
است به این معنا كه دست مثل یك جسم عادی می شود كه با قوه ی ثقل به روی زمین
می افتد. دست فلج، دیگر اطاعت نفس را نمی كند و این ارتباط كه شخص اراده كند
و اعصاب به تبع این اراده به حركت درآیند دیگر برقرار نیست. اما حالت رعشه
یك حالت بینابین است از این جهت كه نوعی خلل در رابطه ی میان نفس و طبیعت
پیدا می شود. طبیعت از چنگال نفس رها می شود و یك حركت پیدا می شود؛ نفس
دوباره به طبیعت چنگ می اندازد و می خواهد آن را در اختیار بگیرد و لذا حركت
دیگری پیدا می شود. بر اثر كشمكش میان نفس و طبیعت، دو حركت متضاد پدید
می آید. این فرضیه ای بوده است كه اطبای قدیم می گفتند. مستشكل می گوید اگر
قرار است كه طبیعت مسخر نفس باشد و آنچه كه طبیعت انجام می دهد به مقتضای
ذات خودش باشد این تنازع و كشمكش میان نفس و طبیعت برای چیست؟ این دو
ایراد در مورد اعیا و رعشه در اینجا مطرح شده است.
[1] . [این مطلب در فصل 15
اسفار در جلسه ی چهاردهم مورد بحث قرار گرفته است. ]
[2] . همچنان كه قبلاً هم عرض كردیم، در
اسفار نوعی بی نظمی از نظر ترتیب مطالب دیده می شود،
بی نظمی هایی كه كاملاً محسوس و مشهود است. یا مرحوم آخوند خودش این كتاب را تنظیم نكرده
است و دیگران آن را بدون توجه و دقت تنظیم كرده اند و یا اینكه مرحوم آخوند از ابتدا مطالب را به
صورت یادداشت نوشته و دیگران آنها را جمع كرده اند. فصول و ابواب این كتاب تقدیم و تأخیرهایی
دارد كه امكان ندارد یك مؤلف به كتاب خود چنین نظم دهد. از همه روشنتر اینكه در برخی جاها
می گوید ما مطلب را در گذشته گفته ایم، در صورتی كه در این نظم موجود، مطلب در آینده می آید؛ یا
می گوید در آینده خواهیم گفت، در صورتی كه مطلب در گذشته گفته شده است. خیلی مطالب و حتی
ابواب مهمی را وعده داده است كه در كتاب خواهد آمد در حالی كه آن مطالب در این كتاب وجود
ندارد. مثلاً مكرراً وعده می دهد كه ما در بحث نبوات
اسفار چنین خواهیم گفت، در صورتی كه بر
خلاف
مبدأ و معاد كه بحث نبوات را دارد
اسفار این بحث را ندارد.