در اینجا ممكن است چنین اشكال شود- و آقای طباطبایی هم اشاره ای به این
مطلب دارند- كه چرا مثل مرحوم آخوند خودش را به این مخمصه گرفتار كرده و در
صدد توجیه موضوع باقی بر آمده است؟ چرا ایشان در اینجا به نحوی به اشكال
شیخ جواب داده است كه كأنّه حرف شیخ را كه ما در تمام حركتها نیازمند به
موضوعی هستیم كه آن موضوع غیر از «ما فیه الحركه» بوده و نیز باقی و مستمر
باشد قبول دارد و همان توجیهی را كه آنها در باب كون و فساد كرده اند توجیه كننده ی
حركت جوهری و نیز حركت كمّی دانسته است؟ .
ممكن است به این ایراد این طور پاسخ داد- البته آقای طباطبایی به صورت
ایراد نگفته اند و فقط راه حل مورد نظر خود را گفته اند- كه غالباً بنای مرحوم آخوند
در مسائل این طور است كه از راههای مختلف وارد یك مطلب می شود در حالی كه
به بعضی از آن راهها نیازی نیست و احیاناً بر خلاف مبانی خودش است. در واقع
می خواهد بگوید شما كه این ایراد را می گیرید ایرادتان حتی بر مبنای خودتان هم
جواب دارد. پس ارزش جواب مرحوم آخوند در اینجا این مقدار است كه به شیخ
بگوید كه بقای موضوع در حركت جوهری ایرادی عظیم تر و بیشتر از كون و فسادی
كه خود شما به آن قائل هستید ندارد. چرا در اینجا این اشكال در نظر شما چنین مهم
آمده است؟ ! همان طور كه در آنجا قائل به موضوع باقی مستمری هستید كه آن
موضوع باقی «غیر ما فیه الكون و الفساد» است، در اینجا هم به همان شكل موضوع
باقی مستمر داریم. مغایرت موضوع با «ما فیه الحركه» در حركت جوهری به اندازه ی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 463
مغایرت موضوع در آن جایی است كه كون و فساد واقع می شود.
پس اینكه حرفهای مرحوم آخوند پایین و بالا دارد، نه به این دلیل است كه
ایشان از حرفهای خودش غفلت می كرده بلكه از این جهت است كه روی مسلك
قوم حرف می زده است. حتی خود مرحوم آخوند در بعضی از سخنانش، ولو به
ندرت، گفته است كه كون و فساد محال است، به همین دلیل كه ماده نمی تواند در
ضمن «صورةٌ ما» باقی باشد. ماده اگر بخواهد باقی باشد فقط در ضمن صورت واحد
متدرج و یا در ضمن یك صورت ساكن و ثابت می تواند باقی باشد.
پس در مورد اینكه مرحوم آخوند در باب حركت در جوهر به لزوم بقای
موضوعی كه مغایر با جوهر (ما فیه الحركه) بوده و مستمرالوجود هم باشد قائل شده
است، چاره ای نداریم جز اینكه بگوییم این فقط به عنوان مماشات با قوم است و
ایشان خواسته است مطلب را حتی بر مبنای خود شیخ و امثال او تمام كرده باشد.
گذشته از این، مرحوم آخوند در چند فصل پیش گفت كه هیچ چیزی در طبیعت،
حتی ماده ی اولی باقی نیست و ماده ی اولی هم باقی و مستمر نیست چون اصلاً از
خودش حكمی ندارد و مثل معنای حرفی است كه تابع اسم است. ماده ی اولی باقی
است به بقای صورت و فانی است به فنای آن؛ متدرج است به تدرج صورت و ثابت
است به ثبات آن. شما به تبع هیولی «صورةٌ مّا» یی فرض می كنید در حالی كه هیولی
حكمی ندارد. حال كه مرحوم آخوند حتی برای هیولی ثبات و استمرار قائل نیست،
آنچه در اینجا می گوید از باب مماشات با قوم بوده و خواسته بگوید بر مبنای خود
شیخ هم ایراد وارد نیست.