بسم اللّه الرحمن الرحیم.
فی هدم ما ذكره الشیخ و غیره من أن الصور الجوهریة.
لایكون حدوثها بالحركة بوجه آخر.
«حاصل ما ذكروه كما مرّ أن الصورة لاتقبل الاشتداد و ما لایقبل الاشتداد. . . »
[1].
مطالب این فصل بازگشت به مطلبی است كه در فصل 24 گفته شد اگرچه در عنوان
فصل چنین آمده: «فی هدم ما ذكره الشیخ و غیره من أن الصور الجوهریة لایكون حدوثها
بالحركة بوجه آخر» . آنچه مرحوم آخوند در فصل 24 از شیخ نقل كرده و جواب دادند،
با آنچه كه اینجا نقل كرده اند كم و بیش یكی است و تفاوت زیادی ندارد ولی اینجا
غیر شیخ را هم داخل كرده اند: در هدم آنچه كه شیخ و غیر شیخ ذكر كرده اند. بعد هم
با قید «بوجه آخر» می خواهند بگویند به بیانی دیگر این مطلب را رد می كنیم ولی
اگر آنچه را كه در گذشته گفته اند با آنچه كه در اینجا گفته اند مقایسه كنیم تنها كمی با
یكدیگر اختلاف دارند، یعنی چیزی در اینجا گفته شده كه در آنجا گفته نشده است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 556
اگر ایندو با یكدیگر ادغام شده بود بهتر بود.
اشكال شیخ این بود كه حركت در جوهر به این دلیل امكان ندارد كه اگر جوهر
بخواهد تغییر كرده و اشتداد پیدا كند، در حال اشتداد یا نوع باقی است و یا باقی
نیست. به عبارت دیگر این جوهر كه متغیر است یا در آن، تبدل نوع واقع می شود و
یا نمی شود. اگر بگویید نوع باقی است، در این صورت تغییری كه پیدا شده در خود
نوع نیست یعنی در خود جوهر نیست بلكه در عوارض و لوازم است. پس این
حركت در جوهر نیست، حركت در عرض است كه اسمش را حركت در جوهر
گذاشته اید.
مثلاً انسان نوع واحد است. شما می گویید كه این انسان حركت جوهری دارد.
می گوییم آیا این انسان در خلال حركت جوهری خودش، به انسانیت خودش كه
نوعیت و ماهیت جوهری او را تشكیل می دهد باقی است؟ آنِ اول مصداق نوع
انسان بود، آیا در آنِ دوم و سوم هم همان نوع بر او صدق می كند؟ اگر بگویید نوع
باقی است و این جوهر قبلاً ماهیتش انسان بوده و در آنات بعدی هم ماهیتش انسان
است، در این حالت تغییراتی كه پیدا شده، در انسانیت كه جوهریت شی ء است
نیست بلكه در عوارض و لوازم است. اما اگر بگویید كه در خلال حركت، این
نوعیت باطل می شود یعنی در آنِ اول مصداق نوع انسان هست ولی در آن دوم
مصداق نوع دیگری است- اعم از اینكه اسم آن نوع دیگر را بدانیم یا ندانیم- در این
صورت باید قائل شویم كه آن صورتی كه ملاك نوعیت انسانی بود از بین رفت و
صورتی دیگر پیدا شد.
حال آن صورت دیگر كه پیدا شده است چگونه است؟ اگر بیش از یك آن باقی
می ماند، پس ساكن است و اگر فقط در یك آن باقی می ماند، لازم می آید كه در هر
آن، یك صورت جداگانه ای وجود داشته باشد یعنی مصداق یك نوع باشد. پس در
هر آن، دارای ماهیتی است جدا از ماهیتی كه در آنِ قبل داشته و جدا از ماهیتی كه
در آنِ بعد دارد. وقتی كه ماهیتها جدای از یكدیگر باشند پس در اینجا یك وجود
نیست، بلكه مجموع وجودهای متتالی یعنی انواع كثیره ی متتالی و حتی غیرمتناهی
است كه در كنار یكدیگر واقع شده اند و این، تتالی اشیاء است نه حركت، زیرا
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 557
حركت نوعی اتصال و ارتباط است
[2].
[1] .
اسفار، ج 3، مرحله ی 7، فصل 27، ص 105.
[2] . قسمتی از این ایراد كه مسئله ی تتالی آنات باشد ظاهراً كلام غیر شیخ است و [شاید] از این جهت
كل این ایراد در این فصل تكرار شده است.