تا اینجا ما در باب ملاك بقای موضوع دو مطلب را بیان كردیم. یكی اینكه هیولی
باقی است به بقای صورةٌ مّا، كه مراد از «صورةٌ مّا» همان صورتهای متوسط است كه
فردش عوض می شود و فرد دیگر می آید، همانها كه به یك اعتبار ماده اند و به یك
اعتبار صورت.
مطلب دوم این بود كه هیولی باقی است به بقای صورت اخیر و فصل اخیر.
بعد مرحوم آخوند كلمه ی «ایضاً» را آورده كه مشعر به این است كه می خواهد
مطلب سومی را در باب ملاك بقای موضوع مطرح كند و آن این است كه می گوید ما
قائل به مثالهای افلاطونی هستیم (ایشان تعبیر به مثالهای افلاطونی نمی كند ولی
مقصود همان است) و معتقدیم كه هر حقیقتی و هر نوعی در عالم ماده و طبیعت، ظلّ
یك حقیقت دیگری در عالم ماورای طبیعت است كه نسبت ایندو نسبت ظل و
ذی ظل و نسبت «فی ء» و شی ء است. ما ایندو را نباید دو امر جداگانه فرض كنیم،
بلكه مثل دو چهره از شی ء واحد است، به این معنا كه همه ی حقایق عالم، یك وجهه ی
ثابت و یك وجهه ی متغیر دارند. وجهه ی ثابتشان همان وجهه ی غیبی و ملكوتی یا
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 476
افلاطونی است و وجهه ی متغیرشان، وجهه ی مادی و طبیعی است. بنابراین هر چیزی در
آنِ واحد، هم زایل است و هم باقی؛ از وجهه ی مادی متصرم، زایل و غیر باقی است و
از وجهه ی غیرمادی باقی است.
حال ببینیم اصلاً ما چرا نیاز به موضوع داریم؟ برای اینكه اگر موضوع در كار
نباشد، وحدتی محفوظ نیست. مرحوم آخوند می گوید این وحدت محفوظ است و
ضرورتی ندارد كه یك امر مادی این وحدت را حفظ كند. بنابراین اگر از جنبه ی مادی
هیچ وحدتی هم در كار نباشد باز مشكلی پیش نمی آید زیرا از جنبه ی غیرمادی،
وحدت و تشخص محفوظ است. در واقع این طور است كه ما موضوع را هیولی در
نظر می گیریم. حال اگر صورةٌ مّا نتواند هیولی را بشخصیته محفوظ نگه دارد و اگر
فصل اخیر نتواند هیولی را بشخصیته محفوظ نگه دارد، آن عقل مجرد و مثال
می تواند حافظ وحدت و شخصیت باشد، نه از این باب كه حافظ وحدت، چیز
دیگری باشد بلكه از این جهت كه همین شی ء یك نحو وجود باقی در عالم دیگر
دارد و همان نحوه ی وجود باقی در عالم دیگر، كافی است برای اینكه حافظ وحدت
باشد. این هم بیان دیگری برای بقای موضوع در حركت جوهری است. بیان
چهارمی هم هست كه در جلسه ی بعد توضیح می دهیم.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 477