ما قبل از اینكه سخن مرحوم آخوند در ردّ استدلال بالا را ذكر كنیم مطلبی درباره ی
بحث گذشته در باب اشتداد عرض می كنیم كه هم مكمل بحث گذشته خواهد بود و
هم مكمل بحث این جلسه. می خواهیم ببینیم آیا واقعاً این مسئله كه هر حركتی
ملازم با اشتداد است درست است یا درست نیست و اگر درست است به چه معنا
درست است؟ البته این مطلب به آن معنا كه آقای طباطبایی بیان كرده بودند درست
است.
توضیح اینكه حركت یعنی خروج از قوه به فعل. این اصل را بعداً بیشتر تشریح
خواهیم كرد كه قوه و فعلیت یك شی ء از یكدیگر منفصل نیستند بلكه مراتب وجود
یك شی ءاند. این طور نیست كه قوه چیزی است و فعلیت چیز دیگری است كه
روی قوه می آید. قوه مرتبه ای از مراتب شی ء است و فعلیت مرتبه ای دیگر. هر
قوه ای در عین اینكه قوه است مرتبه ای از فعلیت است و هر فعلیتی در عین اینكه
فعلیت است مقرون به قوه است. هر قوه ی قبلی خودش فعلیتی است نسبت به فعلیت
بعدی و در واقع یك فعلیت ضعیف در برابر یك فعلیت قوی است. پس حركت كه
خروج از قوه به فعلیت است قهراً خروج از نقص به كمال و خروج از ضعف به شدت
است. پس به این معنا هر حركتی ملازم با تكامل است.
اصطلاح تكامل در عصر امروز به معنی دیگری به كار برده می شود و آن این
است كه وقتی فعلیتها با یكدیگر مقایسه می شود اگر فعلیت بعدی نسبت به فعلیت
قبلی نوعی افزایش داشته باشد آن را «تكامل» می گویند نه اینكه نسبت میان قوه و
فعلیت را در نظر بگیرند. مثلاً می گوییم جنین در رحم متكامل است. جنین در
مراحل ابتدایی به صورت یك سلول واحد است و بعد به تعداد سلولها اضافه
می شود و كم كم این سلولها به اعضا تبدیل می شوند تا آنجا كه جنین این قابلیت را
پیدا می كند كه دارای نفس ناطقه یا نفس بالقوه ناطقه شود. در اینجا معنی تكامل این
است كه جنین در هر زمان بعدی آنچه بالفعل در زمان قبل داشته است [در ضمن
یك فعلیت جدید] دارد. همچنین معنای تكامل در «حركت در كیف» این است كه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 375
یك شی ء كه در ابتدا مثلاً دارای رنگ قرمزی بود در زمان بعد آن درجه ی قبل را با
یك امر اضافه ای دارد.
حال سؤال این است كه آیا ما باید قائل شویم كه هر حركتی ملازم با تكامل
است؟ آیا لازمه ی هر حركتی این است كه همیشه فعلیتهای مرتبه ی بعد، از فعلیتهای
مرتبه ی قبل اشد باشد؟ نه، اگر هم چنین چیزی باشد نمی شود آن را با آن برهان [كه
اشتداد به معنای اول در هر حركتی را اثبات می كند] اثبات كرد.
البته تنقص به این معنا كه فعلیت شی ء به قوه ی قبلی تبدیل شود محال است. این
مثل آن است كه زمان بخواهد به عقب برگردد و مثلاً امروز به دیروز واقعی برگردد.
از محالات مسلّم عقلی بازگشت یك شی ء به فعلیت قبلی و بازگشت زمان به
گذشته ی خود است. ولی تنقص به معنی دیگر امكان پذیر است، به این معنا كه اَمَد
[یعنی مدت ] یك فعلیت محدود باشد و این غیر از این است كه یك فعلیت به قوه ی
قبلی خود بازگردد. لازمه ی حركت و لازمه ی زمانی بودن این است كه فعلیتهای زمانی
امدشان محدود باشد.