پس در جعل تألیفی یك «مجعول» داریم و یك «مجعولٌ له» ، كه «مجعول له» قطع
نظر از جعل، تحقق و تعینی دارد ولی در جعل بسیط مجعول و «مجعول له» نداریم؛ .
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 244
فقط جعل ذات شی ء است، جعل وجود شی ء است. این شبیه همان حرفی است كه
[در علم نحو] در مورد جعل متعدّی به واحد و جعل متعدّی به اثنین می گوییم. در
قرآن هم جعل به دو صورت آمده است: جعل در آیه ی شریفه ی
«اَلْحَمْدُ لِلّهِ اَلَّذِی خَلَقَ
اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ جَعَلَ اَلظُّلُماتِ وَ اَلنُّورَ» [1]جعل بسیط است: ظلمتها را جعل
كرده است و نور را جعل یعنی خلق كرده است. اما در جای دیگر می فرماید:
«هُوَ
اَلَّذِی جَعَلَكُمْ خَلائِفَ فِی اَلْأَرْضِ» [2]، این
«جَعَلَكُمْ خَلائِفَ» جعل تألیفی است غیر از
«جعَلكم» است و غیر از «جعَل الخلافة» است. در
«جَعَلَكُمْ خَلائِفَ» «كُم» (شما)
موضوع است. وقتی جعل، جعل تألیفی است موضوع از مجعول جداست، زیرا
موضوع «مجعول له» است. اگر جعل، جعل بسیط باشد تفاوت میان موضوع و
مجعول، تفاوت اعتباری و ذهنی می شود، فرق تحلیلی می شود. مثلاً می گوییم: «اللّه
خلق الانسان» ، نه «خلق هذا الشی ء انساناً» . در مورد نطفه یا علقه كه می فرماید:
«ثُمَّ
خَلَقْنَا اَلنُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا اَلْعَلَقَةَ مُضْغَةً» [3]در آنجا جعل تألیفی است. اگر ما كل عالم را
در نظر بگیریم و اشیاء را به خدا نسبت دهیم- چون ماده و صورت به یك نسبت به
خدا نسبت داده می شود- این می شود جعل بسیط. اما اگر صورتِ تنها را به خدا
نسبت دهیم، این می شود جعل تألیفی.
در باب حركت همین طور است. یك وقت جعل تألیفی است، یعنی «جعل هذا
الشی ء متحركاً» . شی ء شیئیتش تمام است و یك موضوع تام التحصل است و بعد
جاعل «یجعل له الحركه» ؛ این می شود جعل تألیفی. اینجاست كه موضوع لازم است
و اینجاست كه «علة المتغیر متغیر» . پس آنجا كه ما نیازمند به موضوع هستیم- كه
آن موضوع مركب از ما بالقوه و ما بالفعل است- حركت به نحو جعل تألیفی به اشیاء
داده می شود كه در حركات عرضی چنین است. اما یك وقت هست كه حركت كه به
اشیاء داده می شود به نحو جعل بسیط است، یعنی چیزی جعل می شود كه ذاتش
عین حركت است. در این حالت، جاعل «یجعل الذات الذی یُنتزع منه أنه متحرك»
نه اینكه ذات مفروضی را متحرك قرار می دهد. در این صورت، حركت یا باید عین
ماهیت آن شی ء باشد (كه اینچنین نیست چون حركت عین ماهیت اشیاء نیست) و.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 245
یا باید عین وجود آن شی ء باشد.
حرف مرحوم آخوند این است كه در باب طبیعت، این طور نیست كه قبلاً چیزی
وجود دارد آن طور كه در نظریه ی محرك اول ارسطویی، ابتدا چیزی وجود دارد بعد بر
آن چیز حركت وارد می شود مثل همان چرخ نخریسی؛ بلكه ماوراء طبیعت، نفس
طبیعت را جعل می كند ولی این نفس طبیعت، وجودش به گونه ای است كه از آن
حركت انتزاع می شود. در این صورت نسبت حركت به متحرك، نسبت تحلیلی
است نه نسبت خارجی
[4].
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 246
[4] . سؤال: اشكال سابق كه در حركات عرضی آمد، اینجا هم می آید. باز هم اینجا ذات كه خودِ حركت
است تدریجی و ذومراتب است. وقتی مرتبه ی اول معدوم می شود مرتبه ی دوم به وجود می آید. باز
می توان پرسید الآن مرتبه ی قبلی كه معدوم شده، علت تامه اش وجود دارد یا نه.
استاد: در فصل بعد اینها توضیح داده می شود كه آن اشكال در اینجا نمی آید. آنجا كه باید علت به تبع
حركت متغیر باشد فقط و فقط در جایی است كه جعل تألیفی باشد. در جایی كه جعل بسیط باشد
علت متغیر نیست كه دلیل این مطلب بعد توضیح داده می شود. این فصلی است كه خیلی باید روی آن كار
كرد تا خوب حل بشود.