ممكن است اشكال شود كه امثال بوعلی مطلب را به این شكل نگفته اند كه طبیعت به
علاوه ی مراتب قرب و بعد علت حركت است یعنی حركت را فقط در مرتبه ی معلول در
نظر بگیرند و تجدد مراتب قرب و بعد را در مرتبه ی علت. آنها ایندو را دو چیزی كه
یكی تماماً بر دیگری تقدم دارد در نظر نمی گیرند بلكه در واقع به یك علیت
متداخل قائل هستند. بنابراین طبیعت با شطری از مراتب قرب و بعد، علت برای
شطری از حركت است و طبیعت با شطری از حركت، علت برای شطری از قرب و
بعد است. پس قرب و بعد به همراه طبیعت، علت حركت می شود و نیز طبیعت به
همراه حركت، علت قرب و بعد می شود. البته «شطر» كه در اینجا گفته می شود منظور
این نیست كه اینها در خارج مجزای از یكدیگر هستند.
اگر بخواهیم سخن مستشكل را روی مثال پیاده كنیم این طور می گوییم كه سنگ
كه از بالا به سمت پایین حركت می كند طبیعت سنگ به همراه درجه ای از قرب،
علت درجه ای از حركت است. حال كه درجه ای از حركت پیدا شد، طبیعت سنگ به
همراه این درجه ی از حركت، علت درجه ی جدیدی از قرب است و باز طبیعت به همراه
این درجه ی جدید قرب، علت مرتبه ی دیگری از حركت می شود.
مرحوم آخوند می گوید این توجیه مشكلی را حل نمی كند زیرا اولاً در این جهت
فرق نمی كند كه ما مراتب قرب و بعد را یكسره در مرتبه ی علت، و مراتب حركت را
یكسره در مرتبه ی معلول در نظر بگیریم و یا اینكه چنین فرض كنیم كه مراتبی از
قرب، علت مرتبه ای از مراتب حركت، و مرتبه ای از حركت، علت مرتبه ای از
مراتب قرب است.
مرحوم آخوند این را ذكر نكرده ولی این توجیه اساساً بی معنی است. چه
اولویتی در كار است كه حركت این سنگ را شطرْ شطر كرده، بگوییم مثلاً در
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 271
میلی متر اول، طبیعت به همراه قرب، علت حركت سنگ است و در میلی متر دوم
طبیعت به همراه حركت، علت برای درجه ی دوم قرب است؟ این تشطیر كردن
بی معناست چون اولویتی در كار نیست. اگر هم تشطیری بخواهد در كار بیاید باید
ایندو- یعنی مرتبه ای از قرب و مرتبه ای از حركت- هم علت باشند و هم معلول، كه
چنین چیزی محال است؛ یعنی باید بگوییم طبیعت به انضمام مراتب قرب و بعد،
علت مراتب حركت است و باز طبیعت به انضمام مراتب حركت، علت مراتب قرب
و بعد است. پس لازم می آید مراتب قرب و مراتب حركت، هم علت و هم معلول
یكدیگر باشند.
ثانیاً خود مراتب قرب و بعد چیست؟ شما خیال كرده اید كه طبیعت كه به سمت
پایین حركت می كند دو كار صورت می دهد؛ یك كار، حركت است و كار دیگر این
است كه به مراتب قرب، تجدد می بخشد، در حالی كه مراتب قرب چیزی جز مراتب
حركت نیست. مثلاً شما از اینجا به سمت درب مدرسه می روید. آیا شما در آنِ واحد
دو كار انجام می دهید، یكی اینكه به سوی درب مدرسه حركت می كنید و كار دوم
شما این است كه به درب مدرسه نزدیك می شوید و این دو كار را در عرض
یكدیگر انجام می دهید؟ ! چنین نیست. قرب و بعد امری است نسبی. در باب تقدم و
تأخر گفتیم كه اگر یك مبدأ خاص و دو نقطه در نظر بگیریم و جسمی از این مبدأ و
آن دو نقطه عبور كند، وقتی جسم از یكی از این دو نقطه عبور می كند می گوییم
نزدیكتر است و وقتی از نقطه ی دیگر عبور می كند می گوییم دورتر است. قرب و بعد
مفهوم نسبی است. وقتی شی ء حركت می كند دائماً تغییر مكان می دهد و مراتب
مكان خود را تغییر می دهد. وقتی مراتب مكان را با درب مدرسه می سنجیم
می گوییم فاصله ی بعضی از این مراتب مكان تا یك مبدأ یا مقصد خاص از برخی
دیگر از مراتب مكان بیشتر است یعنی این نسبت چنین است.
پس جسم جز اینكه مكان را طی می كند كار دیگری انجام نمی دهد. قرب و بعد
تنها در اینجا «انتزاع» می شود. قرب و بعد مثل فوقیت و تحتیت است یعنی از
معقولات ثانیه است نه از معقولات اولیه كه در خارج ما بازاء داشته و نیازمند علت
باشد. «معقولات ثانیه» اموری انتزاعی هستند. وقتی منشأ انتزاعشان در خارج
موجود شود آنها هم قهراً انتزاع می شوند. اربعه كه وجود پیدا كند زوجیت قهراً از آن
انتزاع می شود نه اینكه امر دیگری غیر از اربعه واقعاً وجود پیدا می كند. پس این
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 272
مراتب قرب و بعدی كه شما فرض كردید، در واقع و نفس الامر چیزی جز مراتب
حركت نیست یعنی از مراتب حركت انتزاع می شود. البته این مطلب را مرحوم
آخوند در انتهای كلام خود آورده اند كه من به جهت خاصی آن را تحت عنوان ثانیاً
ذكر كردم
[1].
[1] . اشكال: امر انتزاعی بالاخره یك حیثیتی می خواهد تا منشأ انتزاع داشته باشد. فوقیت مگر تحت
یكی از مقولات نیست؟ فوقیت ولو انتزاع از یك فوق می شود ولی خارجاً حیثیتی قائم به شی ء است.
استاد: مراد شما از «خارجاً» چیست؟ یعنی آن حیثیت، جدای از منشأ انتزاعش است؟ نه. اگر جدا
باشد، دیگر حیثیتی انتزاعی نیست.
اشكال: بالاخره شی ء باید خاصیتی در خارج داشته باشد تا حیثیتی انتزاع شود.
استاد: اگر خاصیتی در خارج باشد دیگر انتزاع نیست. انتزاع یعنی تحلیل ذهن. ذهن كه جنس و
فصل را در خارج از یك شی ء انتزاع می كند آیا شی ء در خارج به دو نیمه تجزیه می شود. . .
اشكال: بالاخره حیثیت قوه و حیثیت فعل دارد كه از آن جنس و فصل انتزاع می شود.
استاد: آیا این دو حیثیت انضمامی است؟ آیا نیمی از شی ء قوه است و نیمی از آن فعلیت، یا شی ء به
تمام وجودش قوه و به تمام وجودش فعلیت است؟ آیا این شی ء كه «حیوان ناطق» است نیمی از آن
«حیوان» و نیمی از آن «ناطق» است یا سراپایش حیوان و سراپایش ناطق است؟ .
اشكال: در مورد مقوله ی اضافه چه می گویید؟ .
استاد: در گذشته گفتیم كه از مقوله ی اضافه تنها اسمش باقی مانده است و بسیاری از مقولات ارسطویی
در واقع مقوله نیستند از جمله مقوله ی اضافه. حاجی هم تصریح می كند كه اضافه داخل در معقولات
ثانیه است. البته شیخ و دیگران كوشش كرده اند برای اضافه مابازایی در خارج قائل شوند. مقوله ی
اضافه در واقع مقوله نیست. مقوله از ماهیت حكایت می كند و اگر چیزی بخواهد ماهیت باشد باید از
خودش مابازاء داشته باشد در حالی كه اضافه از خود مابازاء ندارد و در واقع تحلیل ذهن است. وقتی
تحلیل ذهن شد پس امر انتزاعی است.
شما مگر در مورد كثرت وجود و ماهیت چه می گویید؟ وقتی برای شی ء، هم وجود و هم ماهیت
اعتبار می كنید آیا وجود مابازایی دارد و ماهیت مابازای دیگری؟ اگر این طور باشد هر دو اصیل اند
كه محال لازم می آید. یا مثلاً می گویید این انسان شی ء است. آیا شیئیت انسان غیر از انسانیت اوست
یعنی در خارج، به انسانیت این موجود، شیئیت آن ضمیمه شده است و از آن چیزی كه علاوه بر
انسانیت دارد شیئیت انتزاع می شود؟ در این صورت باید دو چیز در خارج وجود داشته باشد.