در اینجا مرحوم حاجی حاشیه ی توضیحی خوبی دارند. می گویند یك وقت توهم
نشود كه این مطلب كه موضوع حركت در جمیع زمان حركت، ثابت و مستمر است با
آنچه كه قبلاً گفتیم در تناقض است. توضیح توهم این است كه از یك طرف گفته
می شود كه جسم چون موضوع حركات عارضی است ثابت و مستمر است و از.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 258
طرف دیگر گفته می شود كه بنا بر حركت جوهری، جسم ثبات ندارد چون حركت،
در جوهر جسم است. مرحوم حاجی می گوید- و حرفشان هم درست است- كه
مقصود از این ثبات، ثبات نسبی است كه با حركت داشتن منافات ندارد؛ مقصود این
است كه حركت نیازمند به موضوع واحدی است كه وحدتش باقی باشد.
توضیح اینكه همچنان كه در جلسه ی گذشته عرض كردیم، اینكه جسم حركت
واحدی داشته باشد- مثلاً حركت مكانی واحدی داشته باشد- دائر مدار این است
كه جسم واحدی این حركت را انجام بدهد و الاّ اگر دو جسم داشته باشیم و از اینجا
تا نصف راه را یك جسم طی كند و بعد آن جسم معدوم شود و جسم دیگری به جای
آن حركت را ادامه بدهد این دو حركت است نه یك حركت واحد و مستمر. بنابراین
تا جسم وحدت نداشته باشد حركتش نمی تواند واحد باشد.
جسم اگر بخواهد جسم واحدی باشد به این معنا كه یك وحدت شخصیه ی باقی
داشته باشد، به دو نحو ممكن است. یكی اینكه جسم در درون خود حركت نداشته
باشد و دیگر اینكه در درون خودش حركت داشته باشد، ولی این حركت در درون
جسم، یك حركت متصل واحد باشد كه در این صورت وحدت شخصی جسم از
بین نمی رود زیرا خود آن جسم هم یك واحد حركت مستمر است. وحدت یك
حركت، مثلاً حركت از این دیوار تا آن دیوار وابسته به آن است كه متحرك، واحد
مستمر باشد به طوری كه متحرك در نقطه ی اول و متحرك در نقطه ی آخر یكی باشد.
این درست است. اما آیا خود متحركی كه این حركت قائم به آن است باید در ذات
خودش ساكن باشد؟ نه، این طور نیست. پس اگر متحرك در ذات خودش متحرك
باشد، این طور می شود كه یك متحرك بالذات متحرك بالعرض است؛ شیئی كه
متحرك بالذات است، این حركت واحد عرضی را انجام می دهد. این متحرك
بالذات خودش یك واحد مستمر است، ولی یك واحد حركتی است كه استمرار
دارد. پس یك حركت ذاتی، موضوع یك حركت عرضی واقع شده است. بنابراین
دو مطلب بالا كه در ابتدای توضیح حاشیه ی مرحوم حاجی ذكر كردیم با هم منافات
ندارند و توضیحی كه ایشان دادند توضیح درستی است
[1].
%IRAHATOMG12G%
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 259
- اما سؤال دوم. باز در فصل گذشته گفتیم كه حركت نیازمند به موضوعی است كه مركب از «ما بالقوه» و «ما بالفعل» باشد. سؤال دوم این است كه تكلیف این مطلب در حركت ذاتی چه می شود؟
[1] . سؤال: آیا آمدن كلمه ی «بوجه» در كلام مرحوم آخوند به همین دلیل بود؟ .
استاد: بله، البته آن فصل تقریباً توضیح نظر قدما بود ولی اینكه مرحوم آخوند این «بوجه» را كه با
فلسفه ی خودشان جور درمی آید در آنجا گنجاندند برای همین نكته بود.