اولین دلیل این است كه حركت عرض است و انواع جوهرند و عرض نمی تواند منوّع
جوهر باشد بلكه صورت نوعیه یا صورت منوّع جوهر باید جوهر باشد. طرف
مخالف در این مطلب، شیخ اشراق است. نه طرف مخالف در آن جهت كه شیخ
اشراق حركت را منوع دانسته باشد بلكه در این اصل كلی كه آیا عرض می تواند
منوّع جوهر باشد یا نه. شیخ اشراق برخلاف قوم، معتقد است كه هیچ مانعی ندارد كه
عرض منوّع جوهر باشد و ایشان اساساً منكر ماده و صورت جوهری است و
اختلاف انواع را به اختلاف اعراض می داند. در مباحث جواهر و اعراض
اسفار ،
مفصلاً در این باره بحث شده است و نظر شیخ اشراق را رد كرده اند. پس اولین برهان
بر اینكه حركت نمی تواند منوّع جواهر باشد و اختلافات نوعیِ جواهر را نمی توان از
راه حركت توجیه كرد این است كه حركت بنا بر آنچه در اینجا گفته شده خودش
عرض است و عرض نمی تواند منشأ تنوع جواهر باشد.
برهان دوم بر این مطلب كه حركت نمی تواند منوّع باشد این است كه ما ثابت
كردیم كه حركت نیازمند به موضوع است و گفتیم كه موضوع حركت باید امری باشد
مركب از ما بالقوه و ما بالفعل، كه همان جسم است. پس در واقع اثبات كردیم كه
جسم از ابتدا باید متعین باشد، یعنی قبلاً باید جسمی وجود داشته باشد تا بعد
حركت عارض آن بشود؛ در صورتی كه اگر حركت منوّع باشد، تحقق و تحصل
جسم به حركت خواهد بود كه با اصلی كه در اینجا تأسیس كردیم منافات دارد.
در اینجا حاجی نكته ی خوبی ذكر كرده است و آن این است كه ما گاهی صور مترتّب
داریم نه صور متكافئ. صور متكافئ یعنی صور هم عرض و صور مترتب
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 234
یعنی
صور طولی. حاجی می گوید این برهان قابل خدشه است از این نظر كه مانعی ندارد
كه جسم به واسطه ی صورت جسمیه یا بعضی صور نوعیه، در یك درجه متعین شده
باشد و در درجه ی بعد به وسیله ی خود حركت متنوع بشود. مثلاً در مورد انسان كه
فصلش ناطق است، می گوییم «ناطق» از صورت نوعیه ی او كه نفس ناطقه است انتزاع
شده است. ولی انسان كه الآن منوّعش نفس ناطقه است قبل از مرحله ی نفس ناطقه،
منوعهای دیگری به نحو طولی داشته است: نفس حیوانی، نفس نباتی، صورت
معدنی. اینها همه یك سلسله صور طولی هستند كه قبلاً به انسان، نوعی تعیّن
داده اند.
برهان سوم بر اینكه حركت نمی تواند منوع باشد این است كه در هر چیزی ماده
ملاك ما بالقوه ی آن است و صورت ملاك ما بالفعل آن. چیزی می تواند صورت منوع
باشد كه بالفعل باشد. حركت امری است مابین قوه و فعلیت. در حركت، قوه و فعل با
یكدیگر متحدند به این معنا كه حركت یك نحوه وجودی است كه شی ء نه بالقوه ی
بالقوه است و نه بالفعلِ بالفعل. پس یك شی ء نمی تواند به چیزی تنوع پیدا كند كه
فعلیت خود آن چیز ناتمام است. این هم برهان سوم.
برهان چهارم می گوید: حركت، یك امر ناپایدار و موقت در اجسام است. اگر
حركت، صورت نوعیه باشد لازم می آید كه با پایان پذیرفتن حركت جسم، اصلاً
حقیقت آن جسم معدوم شده و آن نوع به كلی فانی شود و حال آنكه اینچنین نیست
زیرا با پایان یافتن حركاتی كه در عالم رخ می دهد انواع از بین نمی رود.
به این برهان این طور می توان خدشه كرد كه اگر ما بگوییم هر حركتی منوع است
اشكال وارد است زیرا لازمه اش این است كه این انسان كه دارد راه می رود، راه
رفتنش كه پایان پذیرفت تبدیل به نوع دیگر بشود. اما اگر كسی بگوید بعضی از
حركات منوع است مثل نظریه ای كه امروز می گویند، این ایراد وارد نیست. مطابق
این نظریه، حركت درون اتم صورت منوع و صورت نوعیه ی اشیاء است نه حركت
بیرون از آن. مثلاً آنچه كه ملاك نوعیت اكسیژن است، آن حركت خاص درونی
اتمهای اكسیژن است كه اگر آن را تغییر دهیم دیگر اكسیژن اكسیژن نیست. اما اینكه
اكسیژن را در محفظه ای قرار بدهیم و آن را از نقطه ای به نقطه ای دیگر انتقال دهیم
باعث تغییر نوع نمی شود.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 235