در اینجا چهار نظریه ابراز شده است. نظریه ی اول این است كه معنای انتساب حركت
به یك مقوله این است كه آن مقوله موضوع حركت است. اگر جسمی حركت می كند
و از نقطه ای از مكان به نقطه ی دیگر می رود، می گوییم حركت أینی كرده است. معنای
حركت أینی این است كه «أینِ» این جسم، متغیر و متجدد و به تعبیر دیگر متحرك
شده است. در اینجا فرقی نمی كند كه كلمه ی متحرك، متغیر و یا متجدد را به كار ببریم.
نظریه ی دوم می گوید كه وقتی حركت به مقوله ای نسبت داده می شود مقصود این
است كه جوهر توسط آن مقوله حركت می كند. (البته در اینجا حركت در جوهر
مطرح نیست چون این حرفی است كه قدما هم می گفتند و لذا نقض به حركت
جوهری نكنید. فعلاً آن چهار حركت دیگر محل بحث است. ) در حركت در هریك
از چهار مقوله، آن كه متغیر و متحرك است جوهر است ولی جوهر به تبع آن مقوله
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 291
متحرك است. مقصود از این تبعیت، تبعیت تعلیلی نیست تا لازم بیاید دو متغیر
داشته باشیم یكی مقوله و دیگر جوهر به تبع مقوله، بلكه مقصود حیثیت تقییدی و
واسطه ی در عروض است. آن كه موضوع واقعی حركت است و متغیر واقعی است خود
مقوله است ولی ما ثانیاً و بالعرض حركت را به موضوع آن نسبت می دهیم همان
طور كه عرض را به عنوان یك صفت به موضوع آن نسبت می دهیم. در مورد جسم و
ابیض می گوییم: جسم ابیض است به تبع بیاض. نه این است كه در اینجا دو ابیض
داریم: یكی جسم و دیگری بیاض، بلكه مقصود این است كه بیاض، ابیض بالذات
است، ولی به سبب ملابستی كه بین بیاض و جسم هست كه وجود بیاض، «وجود
ناعت» نسبت به جسم است، همین ابیضیّت بیاض را به جسم هم نسبت می دهیم.
پس تبعیت، تبعیت در عروض است نه تبعیت در ثبوت.
به همین دلیل این نظریه در مقایسه با نظریه ی اول نظریه ی جدیدی نیست. نظریه ی
اول هم می گفت وقتی می گوییم حركت أینی، موضوع حركت خود أین است و نظریه ی
دوم هم می گوید موضوع حركت خود أین است و آن را مجازاً به جوهر هم نسبت
می دهیم. قول اول هم انتساب مجازی به جوهر را نفی نمی كرد. بنابراین مستقل
شمردن این قول، خالی از مسامحه نیست.
نظریه ی سوم كه نظریه ی نسبتاً قابل توجهی است می گوید معنای حركت در یك
مقوله این است كه حركت به منزله ی «نوع» آن مقوله است و مقوله به منزله ی «جنس» آن
حركت. مقولات- چنانكه گفتیم- جنس الاجناس هستند. از ضمیمه شدن یك
سلسله فصول به این مقولات نوع به وجود می آید. (این مسئله كه اجناس متوسط
داریم یا نداریم در بحث ما تأثیری ندارد. ) مثلاً كیف جنس الاجناس است و نوعی از
انواع كیف حركت است. أین جنس الاجناس است و نوعی از انواع أین حركت است.
پس تقسیم كیف به ساكن و سیال، از قبیل تقسیم جنس به انواع خودش است. پس
حركت در اینجا به منزله ی نوعی از انواع كیف است.
نظریه ی چهارم نظریه ای است كه معمولاً مورد پذیرش حكماست. می گویند وقتی
حركت را به مقوله ای نسبت می دهیم معنایش این است كه موضوع حركت، موضوع
این اعراض است نه خود این اعراض. (موضوع را قبلاً تعریف كرده ایم، یعنی آن
چیزی كه حركت را قبول می كند و به تعبیر دیگر آن چیزی كه به حركت متصف
می شود. ) آن چیزی كه موضوع حركت است، موضوع عرض است نه خود
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 292
عرض.
پس عرض چیست؟ عرض مسافت این حركت است. مثلاً حركت در أین به این
معناست كه این جسم است كه در أین حركت می كند نه اینكه «أین» متحرك یا متغیر
است.
«مسافت» یعنی چه؟ در اصطلاح فلسفی مسافت اختصاص به مكان ندارد و در
حركت كیفی، كمّی یا وضعی هم مسافت داریم. وقتی جسم، متحرك در كیف است
مقوله ی كیف مسافت این حركت است و زمانی كه جسم متحرك در وضع است وضع،
مسافت این حركت است. عرف مسافت را فقط در مورد مكان می شناسد ولی عقل
عین همین را در حركت در كیف هم می بیند، در كم و یا وضع هم می بیند و در جای
دیگر هم اگر قائل به حركت بشود می بیند.
جسمی كه دارای عرضی مثل أین است، دو حالت دارد: وقتی ساكن است، یك
فرد و یك نوع از این عرض را دارد و همان را برای خود نگه می دارد. آن فرد از أین
را كه دارد، همان فرد در دو زمان برای آن باقی است و به طریق اولی نوعش هم باقی
است. اما همینكه جسم در أین حركت می كند دائماً از فردی از افراد أین به فردی
دیگر خارج می شود. فردی را كه متلبّس به آن است رها می كند و فرد دیگری
می گیرد و باز آن فرد را رها می كند و فرد دیگری می گیرد. در بعضی از موارد فقط
فرد رها می شود، بدون اینكه صنف تغییر كرده باشد ولی گاهی از صنفی خارج شده
و به صنف دیگر وارد می شود. حتی گاهی در حركات اشتدادی، جسم از نوعی
خارج و وارد نوع دیگر می شود و باز از نوعی خارج و وارد نوع دیگر می شود كه
توضیح آن خواهد آمد
[1].
مسافت را كه بشكافیم به معنای آن چیزی است كه طی می شود و ابعاض آن
دائماً متبدل می شود؛ آن چیزی است كه موضوع حركت دائماً متلبس به بعضی از آن
است و بعد آن را رها كرده و متلبس به بعضی دیگر می شود. پس این است معنای
حركت در مقوله، حال می خواهد آن مقوله أین باشد یا امر دیگر.
گفتیم حكما معمولاً و بلكه عموماً نظریه ی چهارم را پذیرفته اند. حال باید ببینیم كه
آن سه نظریه ی دیگر و در واقع دو نظریه ی دیگر- چون نظریه ی اول با نظریه ی دوم تفاوتی
نداشت- چه ایرادی دارند؟ باز یادآوری می كنیم كه كلمه ی «فی» در اینجا.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 293
موضوعیت ندارد. ما تابع كلمه ی «فی» نیستیم تا بخواهیم «فی» را توجیه كنیم.
به كارگیری كلمه ی «فی» برای حركت در مقوله [مانند «حركت در كیف» ] اصطلاحی
است كه حكما آورده اند. ما همین قدر می دانیم كه نوعی حركت داریم كه با أین
انتساب دارد. آیا اینجا درست است كه كلمه ی «فی» را به كار ببریم؟ عرف كلمه ی «فی»
به كار می برد و می گوید: جسم «در» مكان حركت می كند ولی این مسئله در بحث ما
اهمیتی ندارد. مسئله این است كه حركت در هریك از این اقسام، نسبتی با مقوله ای
خاص دارد. ما معنای این را می خواهیم به دست بیاوریم.
گفتیم قول اول می گوید كه مقوله، موضوع حركت است. اگر می گوییم «جسم در
أین حركت می كند» معنایش این است كه این أین است كه حركت می كند. اگر
حركت را كمال اول بدانیم، معنای حركت در أین این است كه این أین، متلبس به
كمال اول شده است و چون در اینجا حركت با تجدد و تغیر به یك معناست می توان
گفت كه این خود أین است كه تجدد و تغیر را آناً فآناً قبول می كند.
[1] . [این توضیح در جلسه ی بیست و ششم ذیل عنوان «توضیح نظریه ی چهارم» آمده است. ]