جواب امثال میرزای جلوه هم همین است. اینها در باب ربط متغیر به ثابت و ربط
حادث به قدیم، به حركت عرضی تمسك كرده می گویند هرچه شما در باب حركت
در جوهر می گویید كه متحرك و حركت در آنجا یك چیز است، ما در باب حركت
عرضی (حركت وضعی فلك) می گوییم.
جواب این است كه شما برای چیزی كه وجود نفسی ندارد وجود نفسی فرض
كرده اید. وقتی وجود چیزی وجود رابطی است به این معناست كه تعلق و اضافه ی به
موضوع عین وجودش است. در تشبیهی كه كردیم گفتیم كه در معانی حرفی، عدم
استقلال، عین ذات معنای حرفی است، یعنی عین ماهیت آن است و همین قدر كه آن
را مستقل بدانیم، دیگر معنای حرفی نیست. معنای «مِن» در «سرت من البصرة الی
الكوفة» معنای حرفی است ولی اگر بگوییم «الابتداء» ماهیت دیگری به جای آن در
نظر گرفته ایم. در مورد وجود عرض و جوهر مطلب مشابهی صادق است. عرض و
جوهر از نظر ماهیت مستقلند، یعنی هر دو معنای اسمی هستند ولی نحوه ی وجود آنها
فرق می كند. نحوه ی وجود جوهر وجود مستقل است و نحوه ی وجود عرض وجود
تعلقی است. تعلق به موضوع، عین وجود عرض است، نه اینكه عرض وجودی دارد
و این وجود نسبتی با موضوع دارد. بنابراین نمی شود تعلق و ناعتیّت را از عرض
گرفت. پس اگر بخواهیم عرض را متحرك بدانیم، معنایش این است كه جوهر در آن
حركت می كند. پس در حركت در مقولات عرضی، موضوع واقعی یعنی آن كه
حركت را قبول كرده است و متصف به آن است و منعوت به این نعت است خود
جوهر است و لاغیر.
این بیان مطلب تا اینجا بود. اگر این مطالب را خوب نشكافیم بحثهای بعدی
آنچنان كه باید، روشن نخواهد شد. البته مسائل باب حركت مثل مسائل الهیات تیغ
دو دم نیست كه اگر كسی آنها را درست نفهمید خطری ایجاد كند.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 301