مطلب دیگر در مورد یكی از مسائل مهم در فلسفه ی قدیم به نام «صورت نوعیه» است
كه در فلسفه ی جدید به نحوی نفی و رد شد ولی باز نظریاتی برای اثبات آن پیدا شد
اما به هر حال بحثی فلسفی است و بحثی علمی نیست كه در لابراتوارها بخواهند آن
را اثبات كنند.
بسیاری از مسائل منطق و فلسفه ی قدیم مبتنی بر قبول صور نوعیه است. مثلاً در
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 183
منطق در باب كلیات خمس از جنس و نوع و فصل سخن می گوییم و اشیاء را
تنویع كرده می گوییم انسان یك نوع است و از خود یك ماهیتی دارد و گوسفند نوع
دیگری از حیوان است و این دو ماهیت با هم فرق دارند ولی در جزء ماهیت
شریكند. ممكن است كسی بگوید انواع یعنی چه؟ اینها انواع نیستند. از كجا می دانیم
كه همه ی این اشیائی كه ما «انواع» مختلف می نامیم «افراد» نیستند؟ چه مانعی دارد كه
ما همه ی آنچه را كه در طبیعت وجود دارد «افراد» نوع واحد بنامیم؟ البته كسی نباید
بگوید كه چون در علوم اینها را انواع نامیده اند و مثلاً زیست شناسی هم از انواع
سخن می گوید بنابراین اینها انواع هستند. آنها خیلی در این مسائل دقیق
نمی اندیشند چون برای آنها این امور، ارزشی بیش از ارزش اصطلاحی ندارد. اگر
بپرسیم چرا در زیست شناسی انسان را یك نوع می شمارید و میمون را نوع دیگر،
می گویند این یك اصطلاح است؛ وقتی كه تفاوت زیاد شد، می گوییم انواع.
استدلال این نظریه كه می گوید ما افراد داریم نه انواع، این است كه تمام بافت
اشیایی را كه در عالم وجود دارند اجزای مادی تشكیل می دهند و نه چیز دیگر. شما
كه انسان هستید انبوهی از ذرات هستید و آن حیوان هم انبوهی دیگر از ذرات. ولی
فرق این انبوه با آن انبوه این است كه [آرایش و] تشكیلات این ذرات با یكدیگر
فرق می كند. تفاوت اینها با یكدیگر نظیر تفاوت چند ساختمان است كه نام یكی
مدرسه است و دیگری مسجد و سومی مغازه. اینها كه سبب نمی شود كه ماهیتها
اختلاف داشته باشند. تنها این ظاهرها و صورتها یعنی شكلها اختلاف دارد.
نظریه ی صور نوعیه- كه اكنون در مقام اثباتش نیستیم و خواستیم فقط اشاره ای
كرده باشیم- می گوید كه در هریك از اشیاء، غیر از تشكیلات مادی و جنبه ی
جسمانی چیزی وجود دارد كه آن چیز مبدأ آثار و حركات در اشیاء است و چون ما
نمی توانیم آن را جز این تعریف كنیم كه بگوییم در هریك از اینها قوه ای وجود دارد،
این اسامی را روی آنها می گذاریم. پس انسان كه با آن حیوان متفاوت است، نه این
است كه تار و پود انسان و آن حیوان همان تشكیلات مادی است تا بگویید این
اختلاف ظاهری است، بلكه قوه ای در اینجا وجود دارد كه غیر از قوه ای است كه در
آنجا وجود دارد. بعد اثبات می كنند كه آن قوه ها عرض نیستند بلكه جوهرند، و نیز
اثبات می كنند كه نسبت این قوه های جوهری به موادشان نسبت فعلیت است به قوه.
به این مبدأ آثار گاهی «طبیعت» می گویند، گاهی «قوه» و گاهی «صورت نوعیه» .
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 184