در
کتابخانه
بازدید : 381586تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
اصالت روح
قرآن و مسأله ای از حیات
توحید و تكامل
Expand پرسشهای فلسفی ابوریحان از بوعلی پرسشهای فلسفی ابوریحان از بوعلی
Collapse پرسشهای فلسفی ابوریحان از بوعلی (1) پرسشهای فلسفی ابوریحان از بوعلی (1)
Expand پرسشهای فلسفی ابوریحان از بوعلی (2) پرسشهای فلسفی ابوریحان از بوعلی (2)
Expand اصل تضاد در فلسفه ی اسلامی اصل تضاد در فلسفه ی اسلامی
Expand بحث حركت بحث حركت
Expand روابط فلسفه و عرفان روابط فلسفه و عرفان
فلسفه ی اسلامی پیش از ملا صدرا
فلسفه ی اسلامی از میر داماد تا عصر حاضر
Expand حكمت صدر المتألّهین حكمت صدر المتألّهین
Expand فلسفه ی ملا صدرا فلسفه ی ملا صدرا
Expand وجود ذهنی وجود ذهنی
ادلّه ی وجود ذهنی
Expand خدا و جهان دیگرخدا و جهان دیگر
یادداشتهای مقاله ی توحید
Expand ادلّه ی توحیدادلّه ی توحید
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
سؤال اول: چرا ارسطو به عذر اینكه فلك نه حركت به سوی مركز دارد و نه حركت از مركز، مدعی شده است كه فلك نه سنگین است و نه سبك؟ چه مانعی دارد كه فرض كنیم فلك سنگین ترین اجسام است و كشش رو به پایین دارد ولی نظر به اینكه كروی الشكل است و این كشش همه سویی است و در همه اجزاء فلك به طور متساوی وجود دارد، و از طرف دیگر جسم فلك پیوسته است، منتجه ی نیروها این است كه فلك در جایی كه قرار گرفته قرار گیرد.

و هم ممكن است فرض كنیم كه فلك سبك ترین اجسام است یعنی پرفشارترین اجسام و شدید المیل ترین جسم به سوی بالا (جهت مخالف مركز) است ولی چون این كشش و فشار همه جانبه است و جسم فلك پیوسته است، حركت فلك به سوی خارج مركز، مشروط به دو شرط است كه هر دو محال است: یكی گسسته شدن فلك و دیگر وجود «خلأ» در خارج فلك. فرضا گسسته شدن فلك بلا اشكال باشد، نبودن فضای خالی در خارج مانع این است كه فلك تغییر مكان دهد. حالت فلك در این فرض شبیه توده ای آتش است كه در فضایی محصور است و به سوی بیرون فشار می آورد اما راهی به بیرون ندارد. علیهذا می توان برای فلك حركت طبیعی مستقیم، به دو صورتی كه گفته شد فرض كرد.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 88
اما اینكه گفته شده است حركت مستدیره ی فلك حركت طبیعی است، می توان در آن مناقشه كرد. چه مانعی دارد كه حركت مستدیره غیر طبیعی باشد، مثلاً ستاره به طور طبیعی (به تبع فلكی از افلاك) از مغرب به مشرق حركت می كند و در همان حال به تبع فلك الافلاك به صورت عرضی و قسری و غیر طبیعی از مشرق به مغرب حركت می كند. حركت دوم در عین اینكه مستدیره است، غیر طبیعی است. چه مانعی دارد كه همه حركات مستدیره غیر طبیعی باشد و حركت طبیعی فلك (كه لازمه هر جسم این است كه دارای یك میل طبیعی و یك مبدأ حركت طبیعی بوده باشد) همان حركت مستقیمه باشد كه ما فرض كردیم.

اگر گفته شود: حركت ستاره از مشرق به مغرب، قسری و غیر طبیعی نیست زیرا حركت قسری حركتی است كه میان آن و حركت طبیعی «تضاد» وجود داشته باشد و میان حركات مستدیره «تضاد» وجود ندارد.

جواب می گوییم این یك سفسطه است، چرا میان حركات مستدیره «تضاد» وجود ندارد؟ آیا ممكن است یك جسم در آن واحد با حركت مستدیره هم به سوی مشرق حركت كند و هم به سوی مغرب؟ این سخن كه میان حركات مستدیره تضاد نیست، نوعی بازی با لفظ و اصطلاح و نوعی نامگذاری است كه یك جا را «تضاد» بنامیم و جای دیگر را ننامیم.

جواب: خدا تو را توفیق دهد، تو با بیان خودت مقدماتی را پذیرفتی كه همانها برای حل اشكال كافی است. گفتی محال است كه فلك رو به بالا برود به خاطر عدم خلأ (فضای خالی) و گفتی محال است رو به مركز حركت كند به خاطر پیوستگی اجزاء. اكنون من می گویم فرضا جسم فلك پیوسته نبود و تكه تكه شدن اجزائش ممكن بود، بازهم محال بود كه در فلك قوه ی میل به مركز وجود داشته باشد، زیرا اگر فلك به سوی مركز حركت كند یا این است كه عناصر تغییر مكان می دهند و مواضع طبیعی خود را خالی می كنند و یا آنها نیز در موضع طبیعی خود باقی می مانند (با نوعی تكاثف) . در صورت اول لازم می آید كه عناصر دائما در حال «قسر» باشند و قسر چیزی است كه هم اصول علم الهی و هم اصول علم طبیعی آن را محال می داند، و در صورت دوم مستلزم خلأ است كه اصول علم طبیعی آن را باطل شناخته است (زیرا فضایی كه قبلا فلك پر كرده بود خالی می ماند) . پس فلك، نه در پایین مكانی كه قرار دارد و نه در بالای آن، محل طبیعی ندارد، و بلكه امكان آن هم نیست، یعنی محال است كه داشته باشد زیرا مستلزم محالاتی است كه بدان اشاره شد: یا خلأ و یا لزوم خروج دائمی عناصر از موضع طبیعی.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 89
اكنون كه معلوم شد فلك نه در پایین و نه در بالا موضع طبیعی ندارد، یك مطلب به صورت یك قیاس منطقی ضمیمه می كنم و آن اینكه:

«هر جسمی موضع طبیعی دارد (كبرا) .

فلك جسم است (صغرا) .

فلك یك موضع طبیعی دارد (نتیجه) . »
این قیاس كه ضرب اول از شكل اول از قیاس اقترانی است و هر دو مقدمه اش قطعی است نتیجه اش قطعی است.

این نتیجه را جزء یك قیاس شرطی قرار می دهیم به این صورت:

«موضع طبیعی فلك یا همانجاست كه هست و یا پایین تر و یا بالاتر (شق چهارم ندارد) ، لكن پایین تر و بالاتر محال است، پس موضع طبیعی فلك همانجاست كه قرار دارد. »
این نتیجه را اینچنین مورد استفاده قرار می دهیم كه:

«فلك در موضع طبیعی خود قرار دارد (صغرا) .

هر چه در موضع طبیعی خود قرار دارد نه ثقیل است و نه خفیف، بلكه بی وزن مطلق است (كبرا) .

فلك بی وزن مطلق است (نتیجه) . »
اینجا لازم است كبرای این قیاس اثبات شود و آن اینكه: «هر چه در موضع طبیعی خود قرار دارد نه ثقیل است و نه خفیف» .

این هم روشن است، زیرا ثقل و خفّت هر دو عبارت است از كششی كه جسم در حالی كه از موضع طبیعی بیرون است به سوی موضع طبیعی خود نشان می دهد، چیزی كه هست اجسامی كه میل طبیعی آنها به سوی مركز زمین (مركز عالم) است، در حالی كه از مركز جدا هستند فشارشان رو به مركز است و اصطلاحا این را «ثقل» می نامیم، مانند آب و خاك و آنچه از تركیب اینها به دست می آید، اما بعضی اجسام دیگر فشار و میل طبیعی آنها به سوی خارج مركز زمین است و در حالی كه از محل طبیعی خود كه در خارج مركز است جدا هستند، فشار و میلشان به سوی آنجاست. اصطلاحا این فشار «خفّت» نامیده می شود، مانند هوا و آتش. علیهذا خفت نیز، به مفهومی كه گفته شد، نوعی وزن است اگر چه در عرف به آن گفته نشود. پس فلك به دلیل اینكه در مركز طبیعی خویش قرار دارد نه ثقیل است و نه خفیف.

فلك نه تنها بالفعل ثقیل و خفیف نیست، بالامكان ثقیل و خفیف نیست.

توضیح اینكه: عناصر در حالی كه در موضع طبیعی خود قرار دارند بالفعل نه ثقیلند و نه خفیف، زیرا قبلا گفتیم كه ثقل یا خفت فشاری است كه جسم در حال خروج از
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 90
موضع طبیعی وارد می آورد؛ ولی بالامكان یا ثقیلند و یا خفیف، یعنی ممكن است از مواضع طبیعی خود خارج گردند و در نتیجه یا ثقیل گردند (در مورد آب و خاك) و یا خفیف (در مورد هوا و آتش) ؛ ولی در فلك این امكان وجود ندارد، زیرا ثقیل و یا خفیف بالامكان دو گونه است: یا به تمام وجودش چنین است و یا به بعض وجودش. آنكه به تمام وجودش این امكان را دارد مانند جزئی از هر یك از عناصر (مثلاً یك قطعه سنگ) در حالی كه در خارج از موضع طبیعی قرار گیرد. در این صورت تمام قطعه سنگ دارای ثقل است. و آنكه به بخشی از وجودش امكان ثقل دارد، مانند «كل» هر یك از عناصر (مثلاً تمام كره خاك) . كل هر یك از عناصر به دلیل كروی بودن آن، اگر تغییر مكان بدهد، صعود قسمتی از آن مستلزم هبوط قسمت دیگر است، یعنی در حالی كه بخشی از موضع طبیعی خارج می شود، بخشی دیگر به سوی مركز طبیعی می رود؛ مثلاً اگر زمین به طرف بالای سر ما حركت كند، در حالی كه نیمی از كره خاك از مركز دور می شود، نیم دیگر زمین به سوی مركز حركت می كند، پس در حالی كه قسمتی از زمین در اثر دور شدن از مركز دارای ثقل می گردد، قسمت دیگر به حالت بی ثقلی درمی آید.

برای فلك هیچكدام از این دو فرض ممكن نیست، نه ثقل و خفت به تمام وجود و نه به بخشی از وجود؛ اما اول به دلائلی كه خودت نیز ضمن سخن اعتراف كردی، اما دوم به دلیل اینكه مستلزم این است كه یك نیروی خارج، فلك را قسر كند و برای فلك فرض قاسر محال است.
بوعلی اینجا فرضها و احتمالات زیادی در مورد قاسر ذكر می كند و همه را ابطال می كند و بالاخره نتیجه می گیرد كه فلك نه بالفعل خفیف یا ثقیل است و نه بالامكان. ما برای پرهیز از تطویل از ذكر آنها خودداری می كنیم.

بوعلی آنگاه وارد بحث درباره حركت مستدیره می شود؛ می گوید:

«اما اینكه گفتی چه مانعی دارد كه حركت مستدیره غیر طبیعی باشد، بعد خودت به خودت اعتراض كردی و جواب دادی، باید بگویم آنان كه برای فلك حركت مستدیره ی طبیعی اثبات كرده اند نه به آن دلیل است كه تو در ضمن اعتراف به خودت بیان كردی، بلكه به دلائل دیگری است كه اگر خوف اطاله نمی بود و بعلاوه این مطلب را تو جداگانه سؤال نكرده بودی، بیان می كردم.

اما مسأله تضاد حركات منشأ تضاد حركات نه فاعل حركت است و نه موضوع آن و نه مسافت و نه زمان و نه مبدأ؛ تنها منشأ تضاد، غایت و نهایت حركت است. به عبارت دیگر حركت وابسته به شش چیز است: «ماعنه» (فاعل) ، «ما منه» (مبدأ) ،
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 91
[ «ما فیه» (مسافت) ] ، «ما به» (موضوع) ، «ما علیه» (زمان) ، «ما الیه» (مقصد و غایت) . تضاد هیچیك از این شش چیز، منشأ تضاد حركات نمی شود مگر تضاد مقصدها و غایتها. اگر دو حركت از نظر مقصد و غایت تضاد نداشته باشند «متخالف» شمرده می شوند نه متضاد. بیان این مطلب در مقاله پنجم كتاب «سماع طبیعی» آمده است. مقصد و غایت حركات مستدیره قراردادی است نه طبیعی و به همین دلیل دو حركت مستدیره كه یكی از مشرق به مغرب است و دیگری از مغرب به مشرق متضاد شمرده نمی شوند. »
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است