در
کتابخانه
بازدید : 381552تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
اصالت روح
قرآن و مسأله ای از حیات
توحید و تكامل
Expand پرسشهای فلسفی ابوریحان از بوعلی پرسشهای فلسفی ابوریحان از بوعلی
Collapse پرسشهای فلسفی ابوریحان از بوعلی (1) پرسشهای فلسفی ابوریحان از بوعلی (1)
Expand پرسشهای فلسفی ابوریحان از بوعلی (2) پرسشهای فلسفی ابوریحان از بوعلی (2)
Expand اصل تضاد در فلسفه ی اسلامی اصل تضاد در فلسفه ی اسلامی
Expand بحث حركت بحث حركت
Expand روابط فلسفه و عرفان روابط فلسفه و عرفان
فلسفه ی اسلامی پیش از ملا صدرا
فلسفه ی اسلامی از میر داماد تا عصر حاضر
Expand حكمت صدر المتألّهین حكمت صدر المتألّهین
Expand فلسفه ی ملا صدرا فلسفه ی ملا صدرا
Expand وجود ذهنی وجود ذهنی
ادلّه ی وجود ذهنی
Expand خدا و جهان دیگرخدا و جهان دیگر
یادداشتهای مقاله ی توحید
Expand ادلّه ی توحیدادلّه ی توحید
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
این سؤال ابوریحان مربوط است به ماهیت جسم. می دانیم كه جواهر محسوسی كه ما آنها را «جسم» می خوانیم دارای ابعاد سه گانه اند؛ یعنی در هر جسمی امكان فرض سه بعد كه یكدیگر را به طور عمودی قطع كنند وجود دارد. این اندازه بدیهی است و محل خلاف نیست.

آنچه محل خلاف بوده این است كه حقیقت جسم چیست؟ آیا هر جسمی (جسم بسیط یا جسم مفرد) در حاقّ حقیقت خود جوهری پیوسته است و آن جوهر پیوسته است كه به ما امكان می دهد سه بعد متقاطع در آن فرض كنیم؟ و یا حقیقت جسم این است كه مجموعی از اجزاء ناپیوسته است و آنچه به ما امكان مزبور را می دهد اجتماع یك سلسله اجزاء ناپیوسته است؟ بنابر فرض دوم خود اجزاء ناپیوسته چه وضعی دارد؟ آیا هر یك از آنها در ذات خود یك حقیقت پیوسته و دارای كشش و امتداد است یعنی طول و عرض و عمق دارد و پیوستگی هر جزء به ما امكان می دهد كه سه بعد متقاطع در خود آن جزء فرض كنیم؟ و یا خود جزء در ذات خود فاقد هر گونه پیوستگی و امتداد و كشش است، نه طول دارد و نه عرض و نه عمق، خاصیت نقطه هندسی را دارد با این تفاوت كه نقطه هندسی یكی از عوارض جسم است و قائم به جسم است ولی این اجزاء قائم به ذات و فراهم آورنده جسمند و به عبارت دیگر جوهرند (جوهر فرد) .

اگر فرض اول را بپذیریم و هر جزء را در ذات خود پیوسته و ممتد [و] دارای طول و عرض و عمق بدانیم، از نظر حقیقت و ماهیت جسم با نظریه ی اول كه مدعی بود جسم محسوس یك واقعیت پیوسته است و مركب از اجزاء نیست، تفاوتی ندارد. در هر دو نظریه حقیقت جسم عبارت است از جوهر پیوسته و متصل و كشش دار و همان پیوستگی و یكپارچگی خاصش امكان فرض ابعاد متقاطع را می دهد. تفاوت دو نظر از جهت تعیین واحد جسم است. بنابر یك نظر واحد جسم همین است كه محسوس است و بنابر نظر دیگر واحد جسم ذرات نامحسوس است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 112
به عبارت دیگر: جسم مفرد بسیط بنابر هر دو نظریه عبارت است از جوهری ممتد و پیوسته كه امكان فرض خطوط متقاطعه ی عمودی در آن هست. اختلاف دو نظریه در مصداق جسم بسیط مفرد است. بنابر یكی از دو نظریه هر یك از اجسام محسوسه ی بسیطه- مثل آب، هوا و غیره- جسم مفردند، و بنابر نظریه دیگر هیچكدام از اینها جسم مفرد نیستند بلكه مجموعی از اجسام مفرده اند.

پس مجموعاً درباره ماهیت جسم سه نظریه اساسی وجود داشته است:

1. هر كدام از اجسام محسوسه، مخصوصا اجسام بسیط یعنی عناصر، یك واحد پیوسته است و واحد جسم همین است كه محسوس و ملموس است. این همان نظریه معروف حكما و فلاسفه قدیم است كه از زمان افلاطون و ارسطو تا قرن هجدهم اكثریت قریب به اتفاق فلاسفه یونان، فلاسفه اسكندرانی، فلاسفه اسلامی، فلاسفه اروپا تابع آن بوده اند.

2. هر كدام از اجسام محسوسه مجموعه ای از ذرات كوچك نامحسوسند و هر یك از آن ذرات دارای طول و عرض و عمقند؛ واحد حقیقی جسم همان ذرات است نه جسم محسوس. بسیاری از حكمای یونانی قبل از سقراط، و قلیلی در دوره های بعد تابع این نظریه بوده اند. آن كس كه بیش از همه این نظریه به او نسبت داده می شود ذیمقراطیس است. در جهان اسلام تنها كسی كه گفته می شود متمایل به این نظریه بوده است محمد بن زكریای رازی [1]است.

ذیمقراطیس و پیروانش آن ذرات را غیر قابل شكست می دانستند؛ یعنی معتقد بودند كه محال است آن ذرات به دو قسمت یا بیشتر منقسم شوند و این غیر قابل شكست بودن ذرات ربطی به قدرت و امكانات بشر ندارد بلكه چیزی است كه در ذات خود محال است، نظیر اجتماع نقیضین. ذرات ذیمقراطیسی به حكم اینكه كوچك و غیر قابل شكست فرض می شدند به عنوان «ذرات صغار صلبه» معروف شدند.

3. هر جسم محسوس مركّب است از مجموعه ای از ذرات كه آن ذرات در عین اینكه شاغل مكان و فراهم آورنده جسمند، فاقد هر گونه ابعاد ریاضی می باشند. این نظریه منسوب به متكلمین اسلامی است و از اركان كلام عقلی به شمار می رود. این نظریه در اوایل قرن دوم هجری كه هنوز كتب و افكار فلسفی شایع نشده بود به وجود
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 113
آمد. ابوالهذیل علاّف و معمر بن مثنّی و هشام فوطی از مدافعان این نظریه اند.

متكلمین این ذرات را «جوهر فرد» و «جزء لا یتجزّی» می خوانند. این جوهرهای فرد نه تنها عملا قابل تقسیم نمی باشند بلكه با فرض ذهنی نیز نتوان برای آنها ابعاد فرض كرد.

تفاوت نظر متكلمین با نظر ذیمقراطیس در همین جاست كه از نظر ذیمقراطیس ذرات فراهم آورنده ی جسم دارای ابعاد ریاضی می باشند ولی از نظر متكلمین فاقد ابعاد ریاضی می باشند.

در اصطلاح حكمای اسلامی هر وقت نام «جزء لایتجزی» برده می شود مقصود جوهر فرد متكلمین است نه ذرات صغار صلبه ذیمقراطیس. كسانی كه اطلاع صحیحی از این نظریه ها ندارند غالبا این دو نظریه را با یكدیگر اشتباه می كنند.

آیا متكلمین این نظریه را از خود اختراع كردند و یا این فكر از دنیای یونان یا هند به آنها رسید؟ مطلبی است كه پاسخی قطعی نمی توان به آن داد. آنچه گفته شده است از حدود حدس تجاوز نمی كند. ظاهراً آنچه در دنیای یونان وجود داشته همان نظریه «ذرات صغار صلبه» بوده نه نظریه «جوهر فرد» . شاید در هند نیز چنین بوده است. از ظاهر سخن بوعلی در جواب ابوریحان برمی آید كه نظریه ی جوهر فرد قبل از ارسطو وجود داشته و ارسطو آن را رد كرده است؛ اما با مراجعه به كتاب الطبیعه [2] ارسطو روشن می شود كه چنین نیست. ارسطو در آنجا بحثی كلی كرده است كه یك شئ «متكمّم» - اعم از سطح و خط و حركت و زمان- امكان ندارد كه از اجزائی تشكیل شده باشد كه فاقد كمیت بوده باشد. از سخن ارسطو هیچ به دست نمی آید كه چنان عقیده ای در باب ماهیت جسم قبلاً وجود داشته است.

بنابر نظریه ی اول، یك سؤال اساسی اینجا مطرح می شود و آن اینكه هر جسم در عین اینكه یك واحد است قابل این هست كه به دو جزء منقسم شود. آیا این قابلیت انقسام حد معینی دارد یا نه؟ یعنی اگر یك جسم را دو قسم كردیم، و هر قسم را دو قسم، و باز هر یك از اقسام كوچك تر را به دو قسم كوچك تر تقسیم كردیم، آیا به مرحله ای خواهیم رسید كه دیگر قابل تقسیم نباشد یعنی جزء فرضی ما حالت ذره ی ذیمقراطیسی و یا حالت جوهر فرد كلامی را پیدا كند و دیگر محال باشد كه به دو قسم منقسم گردد؟
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 114
یا هرگز به چنین مرحله ای نخواهیم رسید؛ خاصیت ذاتی جسم انقسام پذیری است؛ اگر كوچك ترین اجسام عالم را با وسیله ای به دو جزء تجزیه كنیم و باز هر یك از دو جزء را به دو جزء كوچك تر تقسیم كنیم و فرض كنیم كه در هر ثانیه صد هزار بار این عمل تكرار شود و از حالا تا میلیاردها سال دیگر این عمل ادامه یابد بازهم ذراتی كه به دست می آید و از نهایت كوچكی برای ما قابل تصور نیست قابل انقسام به دو جزء كوچك ترند؛ به عبارت دیگر دنیای بی نهایت كوچك ها در حد خاصی متوقف نمی شود.

حكمای اسلامی عموما معتقدند كه قابلیت انقسام جسم در حدی متوقف نمی شود، هر چه تقسیم صورت گیرد باز جسم در ذات خود قابلیت انقسام دارد، اما اینكه امكانات بشر در یك حد معین متوقف گردد ربطی به قابلیت جسم برای انقسام ندارد. تنها كسی كه معتقد است قابلیت جسم در یك حد معین متوقف می شود، محمد شهرستانی صاحب كتاب الملل و النحل است.

البته حكما اینجا یك توضیح اساسی می دهند كه نقطه ی حساس مسأله است و ایراد ابوریحان بر ارسطو مربوط به همین نقطه است و آن اینكه این مطلب را با یك مطلب دیگر نباید اشتباه كرد؛ نباید پنداشت كه چون قابلیت جسم برای تقسیمهای متوالی در یك عدد معین متوقف نمی شود- و لو آن عدد را رقمی فرض كنیم كه صفرهای طرف راست آن از زمین تا كهكشان ادامه یابد- پس جسم قابل این است كه تبدیل شود به ذرات غیرمتناهی. خیر، چنین نیست؛ لازمه ی قابلیتهای متوالی لا یقفی این نیست كه ممكن باشد جسم تبدیل گردد به ذرات غیرمتناهی، زیرا این تقسیمهای متوالی تا ابد هم كه ادامه یابد باز همیشه ذرات جسم متناهی است. این لا یتناهی لا یتناهای لا یقفی است، نظیر لا یتناهی بودن خود اعداد كه هر عددی را فرض كنیم، آخرین عدد نخواهد بود، عددی و بلكه اعدادی دیگر بیشتر از آن عدد مفروض قابل فرض است و در عین حال هرگز به عددی نخواهیم رسید كه غیرمتناهی باشد.

از همین جا پاسخ ابوریحان روشن می شود. اگر عقیده ی حكما این می بود كه جسم، بالفعل دارای لایتناهی اجزاء است و یا اگر لااقل معتقد بودند كه جسم، بالقوه دارای لایتناهی اجزاء است یعنی ممكن است كه تبدیل شود به لایتناهی اجزاء، ایراد ابوریحان قابل توجه بود؛ اما برخلاف تصور ابوریحان لازمه ی عقیده ی حكما مبنی بر اینكه هر جسم قابل انقسامات متوالی و پی درپی غیرمتناهی است این نیست كه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 115
ممكن است جسم واحد تبدیل شود به اجزاء لایتناهی، و به طریق اولی لازمه اش این نیست كه هیچ گاه سریع به بطی ء ملحق نشود.

این اندیشه كه اگر اجزاء و ذرات نامتناهی باشند و بلكه اگر جسم قابلیت انقسام داشته باشد و این قابلیت در حدی متوقف نشود، لازم می آید كه سریع به بطی ء هرگز نرسد همان است كه ارسطو در كتاب الطبیعه به زنون الیائی در اثبات نفی حركت نسبت داده است. زنون به تقریبی شبیه آنچه در بیان ابوریحان آمده است استدلال كرده كه اساساً تحقق حركت محال است زیرا مستلزم عبور از نقاط غیرمتناهی در زمان غیرمتناهی است.

ریشه ی این اندیشه این است كه چنین فرض شده كه چون فاصله ی سریع و بطئ را اجزاء غیرمتناهی پر كرده است و سریع اگر بخواهد آن فاصله را به صفر رساند باید از غیرمتناهی اجزاء عبور كند، عبور از غیرمتناهی اجزاء مستلزم لحظات و آنات غیرمتناهی است و هر چه زمان بگذرد بالاخره از اولین لحظه كه شروع شده تا لحظه ی مفروض متناهی است، پس هیچ گاه سریع به بطئ نمی رسد؛ با این تفاوت كه زنون مدعی است اساساً حركت محال است، خواه آنكه مسافت را مركّب از اجزاء غیرمتناهی بالفعل بدانیم و خواه از اجزاء غیرمتناهی بالقوه و خواه آنكه قابلیت انقسام جسم را صرفاً ریاضی و ذهنی فرض كنیم و خواه عینی و خارجی، ولی مورد شبهه ابوریحان آنجاست كه جسم را دارای اجزاء غیرمتناهی بالفعل بدانیم و یا لااقل قابلیت انقسام جسم را به اجزاء غیر متناهی، عینی و خارجی بدانیم نه صرفاً ریاضی و ذهنی. ابوریحان در شبهه ی خویش مدعی نیست كه اگر قابلیت انقسام را صرفاً ریاضی و ذهنی بدانیم باز هم لازم می آید كه سریع به بطئ نرسد.

پاسخی كه بوعلی داد، مبنی بر این بود كه آری اگر اجزاء جسم، بالفعل غیرمتناهی باشد اشكال وارد است ولی چون جسم هیچ گاه دارای اجزاء بالفعل غیرمتناهی نیست پس اشكالی وارد نیست.

ولی حقیقت این است كه اگر به فرض محال اجزاء جسم را غیرمتناهی بدانیم باز اشكال وارد نیست، زیرا یا این است كه اجزاء نامتناهی سبب شده كه حجم غیرمتناهی به وجود آید و فاصله سریع و بطئ غیرمتناهی باشد، و یا این است كه اجزاء غیر متناهی در فاصله و بعد تأثیر نبخشیده است یعنی با اینكه اجزاء و ذراتی كه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 116
در وسط قرار گرفته اند غیرمتناهی هستند فاصله و بعد متناهی است [3]؛ اگر اجزاء نامتناهی سبب شده كه حجم غیرمتناهی پدید آید و فاصله ی سریع و بطئ غیرمتناهی شود چه مانعی دارد كه سریعی كه با بطئ غیرمتناهی فاصله دارد هرگز به آن نرسد؟ ولی این خلاف فرض است؛ فرض ابوریحان این است كه با اینكه اجزاء و ذرات كه در وسط قرار گرفته اند غیرمتناهی می باشند فاصله محدود و متناهی است؛ یعنی فرض بر این است كه محالی صورت گرفته و غیر متناهی محصور بین حاصرین واقع شده است؛ و اگر فاصله ی میان سریع و بطی ء متناهی است سریع به بطی ء می رسد؛ و اینكه گفته شد چون ذرات وسط غیرمتناهی است لازم است كه حركت در لحظات و آنات غیرمتناهی صورت گیرد، باطل است.

این توهم از آنجا پیدا شده كه فرض شده لازمه حركت این است كه متحرك در هر «آن» در یك «نقطه» «بودنی» داشته باشد و هر حركت مجموع «بودن» ها در «نقطه» ها در «آن» ها باشد و به عبارت دیگر چنین فرض شده كه اگر فاصله را ذرات غیرمتناهی به صورت نقطه های غیرمتناهی پر كرده باشد لازم می آید هر حركتی مجموع «وصولات» پی درپی و غیرمتناهی در «آن» های پی درپی و غیرمتناهی و در «نقطه» های پی درپی و غیرمتناهی بوده باشد و چون نقطه ها غیرمتناهی است پس «آن» ها نیز باید غیرمتناهی باشد.

در حركت، «آن» و «نقطه» و همچنین «وصول» در یك «آن» به یك نقطه، یك سلسله امور فرضی است و در نتیجه غلط است كه حركت را مجموعی از این گونه «بودن» ها بدانیم. حركت، «شدن» و «صیرورت» است و البته برخلاف زعم هگلیستها «شدن» حاصل جمع بودن و نبودن نیست؛ شدن خود نوعی خاص از هستی است كه خاصیتش كشش و امتداد زمانی است، نه مجموعی از هستی و نیستی. شئ متحرك در حال حركت از لحاظ مقوله ای كه در آن مقوله حركت می كند دارای فرد كشش دار زمانی است نه فرد آنی؛ آنچه برای متحرك در حال حركت تحقق دارد «عبور» است نه «وصول» . «وصولها» - یعنی بودنها در نقطه ها در «آن» ها- همه فرضی و اعتباری است. آن فرد از حركت كه بر حسب بعد زمانی دارای امتداد است منطبق است بر بعدی كه مسافت را تشكیل می دهد و چون بعدی كه مسافت را تشكیل می دهد علی الفرض
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 117
محدود است، حركت و زمان حركت هم محدود می شود. اینكه ارسطو در كتاب الطبیعه [4]- و به تبع او بوعلی- چنین فرض كرده اند كه لازمه تركّب مسافت از اجزاء غیرمتناهی این است كه حركت نیز تبدیل شود به مجموع وصولات، و زمان نیز به نوبه خود تبدیل شود به مجموع آنات، صحیح نیست.

علیهذا تسلیم بوعلی به این فرض كه اگر اجزاء بالفعل، غیرمتناهی باشد لازم می آید كه هیچ سریعی به هیچ بطیئی نرسد، درست نیست.

صدرالمتألهین در جلد دوم اسفار، مباحث مربوط به «جزء» ، همین ایراد را از ابوریحان به عنوان اعتراض بر ارسطو نقل می كند، آنگاه جواب بوعلی را نقل می كند و در پایان بدون آنكه اظهار نظری درباره جواب بوعلی بكند نظر خویش را درباره حركت به نحوی كه ما اشاره كردیم ذكر می كند و تلویحا به بوعلی اعتراض می كند.

اختلاف صدرا و بوعلی در این جهت كه موجود متحرك در حین حركت از لحاظ مقوله ای كه در آن حركت می كند (مافیه الحركة) افرادی آنی دارد و حافظ وحدت آنها موضوع حركت است، و یا فردی زمانی ممتد به امتداد زمان دارد و افراد آنی افراد بالقوه اند و نیاز به موضوع از لحاظ حفظ وحدت كثرات نیست، از لحاظی دیگر است، یك اختلاف اصولی است و در مبحث «حركت جوهریّه» مطرح است. یكی از عللی كه موجب شده بوعلی منكر حركت جوهریه شود همین است كه گمان كرده متحرك در حین حركت در هر «آن» دارای یك فرد از مقوله ای است كه در آن مقوله حركت می كند و صدرا با استدلالی قوی آن را رد كرده است. از نظر صدرا شئ متحرك در حال حركت دارای فرد آنی از ما فیه الحركة نیست مگر به نحو اجمال و انطواء نه به نحو تفصیل و كثرت. اصطلاحا گاهی از این اجمال و انطواء كه نقطه ی مقابل كثرت و تفصیل است و به معنی وجود كثرت در وحدت است، به «بالقوه» تعبیر می شود، ولی در اینجا مقصود از «بالقوه» آن نیست كه مقابل «بالفعل» اطلاق می شود. از نظر صدرا شئ متحرك در حال حركت از نظر مقوله ای كه در آن مقوله حركت می كند دارای هیچ ماهیت بالفعلی نیست در عین اینكه بالقوه یعنی بالاجمال و الانطواء در آن واحد مصداق ماهیات غیر متناهیه است. شئ متحرك از نظر مقوله ای
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 118
كه در آن حركت می كند، تا ساكن فرض نشود، برایش ماهیت خاص نمی توان فرض كرد؛ از نظر ماهیت حالتی لغزان دارد، دائما در حال عبور از ماهیات متفاوت است.

برای شئ متحرك بی نهایت حد فرض می شود و بی نهایت «آن» و بی نهایت ماهیت. شئ متحرك در حال حركت از لحاظ مقوله ای كه در آن حركت می كند داخل هیچ «نوع» از انواع نیست، بلكه بی نهایت انواع را به نحو اجمال- و نه تفصیل- و به نحو انطوا در بر دارد. اینكه شئ، بالفعل داخل در یك نوع خاص باشد، خاصیت فرد آنی و یا یك فرد مافوق زمانی است؛ اما خاصیت فرد زمانی این است كه حتی یك لحظه هم در قالب یك نوع خاص قرار نمی گیرد و در عین حال جامع بی نهایت انواع است [5].

مجموعاً تا اینجا چهار نظریه درباره حركت روشن گشت به این ترتیب:

1. حركت مطلقا محال است، به دلیل اینكه باید مسافت طی شود و چون مسافت از لحاظ ریاضی، غیرمتناهی قسمت می پذیرد و هر قسمت باید قبل از قسمت دیگر به طور متوالی طی شود، هیچ وقت به منتها نمی رسد، پس حركت از نقطه ای به نقطه دیگر محال است (نظریه زنون الیائی) .

2. اگر جسم را صرفاً از نظر ریاضی قابل انقسام بدانیم، حركت و یا لحوق سریع به بطئ محال نیست؛ اما اگر جسم را قابل انقسامهای عینی غیرمتناهی بدانیم، لحوق سریع به بطئ- بلكه مطلق حركت- محال است (شبهه ی ابوریحان) .

3. اگر جسم را از نظر ریاضی قابل انقسامات غیر متناهیه بدانیم و یا از نظر عینی قابل انقسامات غیر متناهیه بدانیم حركت و لحوق سریع به بطئ محال نیست؛ اما اگر جسم را بالفعل دارای اجزاء غیرمتناهی بدانیم حركت و لحوق سریع به بطئ محال است هر چند مجموع فاصله ای كه به وسیله اجزاء غیرمتناهی پر شده محدود و متناهی باشد (نظریه ارسطو و ابن سینا و پیروانشان) .

4. فرضا جسم را دارای اجزاء غیرمتناهی بالفعل بدانیم، مادام كه فرض این است كه فاصله ای كه به وسیله اجزاء غیرمتناهی پیدا شده متناهی است، نه حركت محال است و نه لحوق سریع به بطئ (نظریه صدر المتألهین) .

با بیان صدرا جواب زنون الیائی و هم جواب شبهه ابوریحان به نحوی دیگر كه رساتر است و از تحلیل ماهیت حركت ناشی می گردد داده می شود.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 119
این نحو تحلیل در ماهیت حركت و هم اینكه هر طبیعتی دارای دو نوع فرد است: «آنی» كه بالقوه و بالفرض است، و «زمانی» كه بالفعل و عینی است، و اینكه طبیعت در حالی كه ساكن است (هر چند سكون در طبیعت یك امر نسبی است) دارای یك نحو وجود است و در حالی كه متحرك است دارای نحوه دیگر از وجود، و هم اینكه فرد مادی كه متعلق به عالم مكان و زمان است همواره وجودی است ممتد و كشش دار به امتداد زمان، و این فرد در محدوده ی هیچ نوع از انواع، محبوس نیست و در عین حال جامع مراتب انواع لایتناهی است؛ یكی از مهمترین مسائل فلسفی و از مفاخر فلسفه اسلامی است.

این نقطه ضعف در جواب بوعلی عجیب نیست زیرا با آنچه در كتبش مانند شفا و اشارات ذكر كرده مباینتی ندارد؛ ولی در جواب بوعلی نقاط ضعف دیگری دیده می شود كه موجب شگفتی است زیرا با تحقیقات دیگری كه برای خود او مسلّم است و در كتبش آنها را ذكر كرده مباینت دارد.

مثلاً اجزاء بالفعل و اجزاء بالقوه را این طور تعریف می كند:

«. . . هر جزء دارای وسط و دو طرف است. بعضی از این اجزاء ممكن است كه به دو قسمت منقسم شوند و اینها اجزاء بالفعلند و بعضی به علت كمال كوچكی ممكن نیست كه به دو قسمت منقسم شوند و اینها اجزاء بالقوه اند. »
این جهت كه عملاً ممكن باشد یك جزء به دو جزء تقسیم شود ملاك بالفعل بودن نیست، همچنانكه بالقوه بودن یك جزء ربطی ندارد به اینكه به واسطه كوچكی فوق العاده عملاً قابل انقسام نباشد، بعد می گوید:

«آن كس كه مدعی است برای اجزاء جسم امكان تجزیه ی بالفعل هست اعتراض بر او وارد است و اما آن كس كه مدعی است كه در بعضی مراتب، انقسام بالفعل است و در بعضی مراتب دیگر (به واسطه كمال كوچكی) انقسام بالقوه است اعتراض وارد نیست. »
این نیز درست نیست. خود بوعلی در همه كتبش مدعی است كه همواره برای اجزاء جسم امكان تجزیه بالفعل هست؛ و همچنانكه قبلاً گفتیم امكان تجزیه های متوالی و متعاقب بالفعل مستلزم هیچ محالی نیست زیرا چون تجزیه ها متعاقباً و در
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 120
طول زمان صورت می گیرد، اگر تا ابد هم ادامه یابد همواره اجزاء حاصله ی بالفعل متناهی اند و هیچ گاه سر به بی نهایت نمی زنند. آنچه محال است و مستلزم محال است این است كه جسم تبدیل شود به اجزاء غیرمتناهی بالفعل. مگر اینكه مقصود بو علی كه می گوید: «این اعتراض بر كسانی وارد است كه قائل به امكان تجزیه بالفعل هستند» كسانی باشند كه فكر می كنند معنی امكان انقسامات غیر متناهیه، امكان فعلیت انقسامات غیر متناهیه و تبدیل شدن جسم به ذرات غیر متناهیه باشد.

در مجموع این سؤال و جواب، نه سؤال در خور شأن ابوریحان است و نه جواب در خور شأن بوعلی.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 121

[1] . مذهب الذرة عند المسلمین ص 41.
[2] . كتاب الطبیعه، چاپ عبدالرحمن بدوی، ج /2ص 605- 616.
[3] یعنی محالی صورت گرفته و غیرمتناهی محصور بین حاضرین واقع شده است.
[4] . كتاب الطبیعه، چاپ عبد الرحمن بدوی، ج /2ص 606.
[5] . اسفار، مباحث «قوه و فعل» .
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است