در
کتابخانه
بازدید : 381549تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
اصالت روح
قرآن و مسأله ای از حیات
توحید و تكامل
Expand پرسشهای فلسفی ابوریحان از بوعلی پرسشهای فلسفی ابوریحان از بوعلی
Expand پرسشهای فلسفی ابوریحان از بوعلی (1) پرسشهای فلسفی ابوریحان از بوعلی (1)
Expand پرسشهای فلسفی ابوریحان از بوعلی (2) پرسشهای فلسفی ابوریحان از بوعلی (2)
Expand اصل تضاد در فلسفه ی اسلامی اصل تضاد در فلسفه ی اسلامی
Collapse بحث حركت بحث حركت
Expand روابط فلسفه و عرفان روابط فلسفه و عرفان
فلسفه ی اسلامی پیش از ملا صدرا
فلسفه ی اسلامی از میر داماد تا عصر حاضر
Expand حكمت صدر المتألّهین حكمت صدر المتألّهین
Expand فلسفه ی ملا صدرا فلسفه ی ملا صدرا
Expand وجود ذهنی وجود ذهنی
ادلّه ی وجود ذهنی
Expand خدا و جهان دیگرخدا و جهان دیگر
یادداشتهای مقاله ی توحید
Expand ادلّه ی توحیدادلّه ی توحید
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
هگل می گوید پس توضیح اساسی جهان توضیح از راه دلیل است نه از راه علت. فرق است میان علت و معلول و میان دلیل و نتیجه. دلیل آوردن و نتیجه گرفتن، آن نوع عملی است كه ذهن انسان انجام می دهد. مثلاً می گوییم: «زاویه الف با زاویه ب و زاویه ی ب با زاویه ج مساوی است» ، بعد از این مقدمه فورا نتیجه می گیریم كه: «زاویه الف با زاویه ج مساوی است» . اینجا رابطه علت و معلولی نیست. نه زاویه «الف» علت است از برای «ب» و نه زاویه «ب» علت است از برای «ج» و نه آن دو مقدمه علت است از برای اینكه زاویه «الف» مساوی زاویه ی «ج» باشد. ولی آن دو مقدمه یعنی «مساوی بودن زاویه الف با زاویه ب» و «مساوی بودن زاویه ب با زاویه ج» منطقا نمی تواند غیر از این نتیجه بدهد كه زاویه الف مساوی با زاویه ج باشد چون
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 196
دلیل (مقدمات و ترتب آنها) ، نتیجه را در بطن خودش دارد یعنی عقل حكم می كند كه نمی تواند غیر از این باشد.

2. هگل می گوید فلاسفه در امور جزئی هم اشتباه می كنند كه خیال می كنند علیت می تواند آن امور را توضیح دهد؛ آن توضیح، كاذب است. وقتی از شما می پرسند كه «چرا آب یخ بسته است؟ » اشتباه است اگر جواب دهید كه «چون درجه ی حرارت زیر صفر است» . اگر كسی بپرسد چرا اگر درجه حرارت زیر صفر باشد آب باید یخ ببندد؟ چرا بر خلاف این نیست؟ و اگر بر خلاف بود چطور می شد؟ آیا اگر اینجور می شد تناقضی در جهان بود؟ اگر زیر صفر می بردیم و تبدیل به بخار می شد چه ایرادی داشت؟ برای عقل هیچ فرقی نمی كرد منتها چون ما اینطور تجربه كرده ایم می گوییم اینطور هست. اما «اینطور هست» غیر از این است كه اینطور باید باشد. علیت را ما از راه تجربه به دست آورده ایم. چون دیده ایم «الف» علت است از برای وجود «ب» و «ب» علت است از برای وجود «ج» ، چون همیشه اینطور دیده ایم اینطور قضاوت می كنیم. عكسش هم اگر می بود طوری نمی شد و عقلا محال نبود كه بر خلاف آن باشد. پس این هم اشتباه است كه خیال كرده ایم علم و تجربه می تواند جهان را توضیح دهد. نه، آن هم نتوانسته توضیح دهد و فقط آنچه را كه وجود داشته بیان كرده است بدون اینكه نشان دهد چرا باید چنین باشد و چرا منطقا غیر از این نمی تواند باشد.

از نظر هگل توضیح آنجاست كه ضرورت منطقی در كار بیاید و نتیجه در بطن دلیل مستقر باشد و از تحلیل دلیل به نتیجه برسیم. آنجا كه می گوییم زاویه «الف» با «ب» و زاویه «ب» با زاویه «ج» مساوی است و بالنتیجه زاویه «الف» با «ج» مساوی است، نه از آن روست كه ابتدا زاویه «الف» و بعد زاویه «ب» را اندازه گیری كرده و دیده ایم كه زاویه «الف» با زاویه «ب» برابر است و بعد زاویه «ج» را اندازه گیری كرده و در مقایسه با زوایای «الف» و «ب» دیده ایم كه با هم برابرند و آنگاه گفته ایم پس «الف» با «ج» برابر است؛ نه، مطلب این است كه اگر زاویه «الف» با زاویه «ب» برابر باشد و زاویه «ب» با زاویه «ج» برابر باشد منطقا باید زاویه «الف» با زاویه «ج» برابر باشد نه اینكه چون دیده ایم كه هست می گوییم هست، بلكه منطقا باید اینطور باشد.

هگل ادعا كرد فلسفه هایی كه تاكنون در جهان بوده فلسفه نبوده چون تكیه همه آنها بر اصل علیت است در حالیكه تكیه بر علیت كار علم است، علم است كه یك توجیه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 197
جزئی می كند و فقط به درد عمل می خورد ولی فلسفه می خواهد جهان را توضیح بدهد و كاری كه علم می كند توضیح نیست.

در همین زمینه ی دلیل، فیلسوفان اسلامی مثل بوعلی سینا هم مطالبی گفته اند كه در اینجا از بیان آن مطالب صرف نظر می شود.

حرف دیگر هگل این بود كه هیچ گونه تفاوتی میان جهان عینی و جهان ذهنی نیست. فیلسوفان جهان می گفتند كه درست است كه ما شناخت داریم و شناخت ما هم مطابق است با جهان عینی، اما این استدلال و قیاس و نتیجه گیری كه ما می كنیم در عالم شناخت خودمان است و آنچه در جهان عینی جریان دارد علیت و معلولیت است. البته یك نوع تطابقی هست میان عین و ذهن ولی طرز عملكرد ذهن یك نوع است و جریان عالم عین نوع دیگر؛ یعنی ما در ذهن برای اینكه به نتیجه برسیم به قول هگل از راه دلیل به نتیجه می رسیم ولی عالم عین، دیگر مقدمه و نتیجه تشكیل نمی دهد. باید پرسید آیا طبیعت در جریاناتی كه در نباتات و انسان و حیوان وجود دارد از مقدمات به نتیجه سیر می كند، یا این گونه سیر طرز عملكرد ذهن است؟ فیلسوفان گذشته حساب ذهن را از عالم عین جدا می كردند و می گفتند از مقدمه به نتیجه رسیدن كه یك ضرورت منطقی غیر معلّل است كار ذهن و طرز عملكرد ذهن است. كار عالم ذهن استدلال است و كار عالم عین علیت. هرچند ما استدلال می كنیم، در طبیعت، استدلال جریان ندارد، در عین حال نوعی تطابق میان ذهن و عین هست.

بنابر نظر هگل جدایی میان ذهن و عین غلط است؛ ما دو چیز نداریم كه یكی ذهن باشد و یكی عین، در یكی جریان علیت باشد و در دیگری جریان استدلال، در یكی ضرورت منطقی و لا معلّلیت حكمفرما باشد و در دیگری معلّلیت، و آنگاه فیلسوفی قائل به اصالت عین بشود و فیلسوفی دیگر قائل به اصالت ذهن. ذهن همان عین و عین همان ذهن است. موجود مساوی است با معقول و معقول مساوی است با موجود. بنابر این آنچه كه در خارج و در عالم عین هست به همین شكل دلیل و نتیجه است و جریان جهان هم عبور از دلیل به نتیجه است. خود علیت یك جزء كوچكی است در درون این جریان استدلالی عینی و طبیعی. هگل، دیالكتیكی را بنیاد كرد كه بر اساس استدلال و استنتاج استوار بود و در آن به حكم ضرورت منطقی و بدون استناد به اصل علیت، از دلیل به نتیجه سیر می شد و همین سیر را مطابق جریان خارج می دانست.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 198
اینجا مطلب مهمی كه مطرح می شود این است كه فیلسوفان پیش از هگل می گفتند: در عالم ذهن، آنجا كه ذهن چیزی را مقدمه می گیرد و چیز دیگری را از آن استنتاج می كند، رابطه ی ضروری حكمفرماست، مانند انتزاع یك معنا از معنای دیگر. اگر از فیلسوف گذشته می پرسیدند عدد 4 چرا چهارتاست؟ می گفت چرا ندارد، لازمه ی عدد 4، 4 تا بودن است و اگر عدد 4 باشد نمی تواند زوج بودنش وجود نداشته باشد. به عبارت دیگر زوج بودن ذاتی عدد 4 است «و الذاتی لا یعلّل» . وقتی می پرسیدند پس عدد 4 را چه كسی زوج كرده است؟ می گفتند این یك امر انتزاعی است و لازم لا ینفكّ است، كسی عدد 4 را زوج نكرده است؛ اینطور نیست كه اول 4 را ایجاد كنند و بعد زوج بودن را به آن بدهند، زوج بودن عدد 4 یك ضرورت منطقی است، مثل اینكه بگوییم خود عدد 4 را چه كسی چهارتا كرده است؟ اینجا ضرورت منطقی حكمفرماست و نه علیت، و این تفكیكی است كه ذهن می كند و الاّ در حقیقت، دو واقعیت وجود ندارد.

علیهذا قدما هم قبول داشتند كه در ضرورتهای منطقی، علیت معنی ندارد. هگل وقتی كه هستی را بر اساس ضرورتهای منطقی یعنی بر اساس همان جریانی كه ذهن هنگام استدلال طی می كند توضیح می دهد، می گوید وقتی كه «الف» با «ب» و «ب» با «ج» برابر است پس «الف» با «ج» برابر است و اگر كسی بپرسد چه كسی «الف» را با «ج» مساوی كرده است، باید گفت: این سؤال دیگر بی مورد است و علت نمی خواهد، لازمه و ذاتی آن می باشد. علیهذا اینكه طبیعت «شدن» است، دلیل دارد نه علت. دلیلش این است كه «شدن» لازمه نفوذ نیستی در هستی و یك ضرورت منطقی است؛ لازمه این نفوذ منطقا فراهم آمدن مفهوم «شدن» است.

هگل طبیعت را از روی استدلال و عبور از دلیل به نتیجه توضیح داد و قهراً مسئله ضرورت منطقی و بی نیازی از علت ماورائی، در طبیعت هم رسوخ پیدا كرد چون دلیل، خودش توضیح دهنده نتیجه است و بعد از اینكه دلیل نتیجه را توضیح داد سؤال از علت معنی ندارد. هر چیزی مقدّمش دلیل است برای مؤخّرش و همان مقدمه اش مانند یك دلیل آن مؤخره را نتیجه می دهد نه آنكه مانند علت آن را به وجود بیاورد و بعد هزاران سؤال درباره علت به وجود بیاید كه آیا علت ایجابی است یا اعدادی؟ علت همزمان با معلول وجود دارد یا وجود ندارد؟
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 199
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است