در
کتابخانه
بازدید : 381567تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
اصالت روح
قرآن و مسأله ای از حیات
توحید و تكامل
Expand پرسشهای فلسفی ابوریحان از بوعلی پرسشهای فلسفی ابوریحان از بوعلی
Expand پرسشهای فلسفی ابوریحان از بوعلی (1) پرسشهای فلسفی ابوریحان از بوعلی (1)
Expand پرسشهای فلسفی ابوریحان از بوعلی (2) پرسشهای فلسفی ابوریحان از بوعلی (2)
Expand اصل تضاد در فلسفه ی اسلامی اصل تضاد در فلسفه ی اسلامی
Collapse بحث حركت بحث حركت
Expand روابط فلسفه و عرفان روابط فلسفه و عرفان
فلسفه ی اسلامی پیش از ملا صدرا
فلسفه ی اسلامی از میر داماد تا عصر حاضر
Expand حكمت صدر المتألّهین حكمت صدر المتألّهین
Expand فلسفه ی ملا صدرا فلسفه ی ملا صدرا
Expand وجود ذهنی وجود ذهنی
ادلّه ی وجود ذهنی
Expand خدا و جهان دیگرخدا و جهان دیگر
یادداشتهای مقاله ی توحید
Expand ادلّه ی توحیدادلّه ی توحید
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
شاگردان هگل دو دسته اند: 1. دست راستی ها 2. دست چپی ها. گروهی از شاگردان هگل یعنی چپ گراها منطق هگل را پذیرفتند اما فلسفه هگل را نپذیرفتند یعنی متد بینش هگل را كه دیالكتیك اوست پذیرفتند ولی جهان بینی او را كه نیمه مادی و نیمه خدایی بود نپذیرفتند. هگل خدا را قبول دارد ولی خدایی كه او قبول دارد نه مادّیون قبول دارند و نه الهیون. خدای او خدایی بیرون از این جهان نیست و او خدا را به عنوان علت نخستین نمی شناسد. اینها كه منطقش را پذیرفته اند گفتند كه ما از منطق هگل پوسته های آن را دور انداخته و هسته هایش را پذیرفتیم. از جمله پوسته هایی كه آنها به قول خودشان دور انداختند مسئله تطابق ذهن و طبیعت (و به تبع آن جریان داشتن رابطه دلیل و نتیجه در طبیعت) است كه دور انداختنی هم هست. ولی در عین اینكه این «پوسته» را دور انداخته اند یك چیزی را كه فقط از همین پوسته می شود نتیجه گیری كرد و یك فرعی است كه بر پایه همین اصل بنا شده است نگه داشتند، یعنی پوسته را دور ریختند و پوسته ی پوسته را نگه داشتند. اصل پوسته این بود كه جریان طبیعت همان جریان دلیل و نتیجه است. پوسته ی پوسته این است كه در دلیل و نتیجه دیگر سؤال از چرا و علت معنی ندارد و میان آنها ضرورت منطقی برقرار است. اینان گفتند ما بازگشت كرده ایم به اصل علیت، و معتقد شدند كه جریان طبیعت و جریان ذهن جریان علیت است، ولی پوسته ی پوسته را نگه داشتند، به این معنی كه معتقد شدند در طبیعت با آنكه علیت برقرار است رابطه میان علت و معلول به صورت رابطه میان مقدمه و نتیجه است و در نتیجه میان آندو ضرورت منطقی حكمفرماست و بنا بر این سؤال از علت (یعنی علتی كه از بیرون، این ضرورت منطقی را ایجاد كرده باشد) غلط است. چنانكه دیدیم در فلسفه هگل هم سؤال از علت غلط بود و همه روابط بر اساس ضرورت منطقی توجیه می شد و از ناسازگاری اثبات و نفی و تركیب
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 203
آنها «شدن» به وجود می آمد.

اگر ما حرفهای هگل را قبول كرده بودیم مخصوصاً دو اصل مهم او را كه می گفت:

الف. توضیح عالم بر اساس علیت صحیح نیست و یگانه راه توضیح و تفسیر عالم بر اساس استنتاج نتیجه از دلیل است.

ب. آنچه كه در ذهن است عیناً در خارج هست و ذهن و خارج یكی است. و اگر استدلال او را (هستی نیست، پس هستی نیستی است و از تركیب و جمع ایندو «شدن» و «حركت» محقق می شود) صحیح می دانستیم، كه نمی دانیم، در آن صورت می توانستیم حركتها را بی نیاز از محرك بیرونی بدانیم و چون در آن صورت عین استنتاجها و ضرورتهای ذهنی در خارج نیز بود، همان گونه كه استنتاج مفاهیم ذهنی از یكدیگر ضروری است (مثلاً هستی بالضروره منتهی به نیستی می شود و نیستی از آن استنتاج می شود) جریان عالم خارج نیز چنین بود.

ولی ماركسیستها این نظر هگل را قبول ندارند و این قسمت از فلسفه ی او را پوسته های ایده آلیستی می دانند و مدعی هستند كه آن را دور ریخته اند و فلسفه شان بر اساس علت و معلول است نه دلیل و نتیجه. لذا اینها تضاد را به منزله ی علت حركت می دانند، اما هگل تضاد را علت حركت نمی دانست بلكه تضاد هستی و نیستی را اجزاء تشكیل دهنده ی حركت و دلیلهایی می دانست كه حركت را به عنوان یك نتیجه ایجاب می كنند، در حالی كه ماركسیستها تضادها را علت حركت می دانند نه دلیل منطقی آن و همین جا به بن بست می رسند.

می پرسیم: آیا حركت را باید با تضاد تعلیل كرد یا تضادها را با حركت؟ می گویند: هر چیز در درون خودش نطفه ی نیستی خودش را در بر دارد.

در این صورت این سؤال مطرح می شود كه آیا نطفه ی نیستی خود را بالقوه دارد یا بالفعل؟ اگر بگویند بالفعل دارد، لازمه ی این سخن این است كه اولاً هیچ چیز موجود نباشد چون هر چیز باید بالفعل با آنتی تز خود (علت عدم خود) همراه باشد یعنی نباشد؛ و ثانیاً، گذشته از این اشكال، اگر هر شئ بالفعل آنتی تز خود را همراه داشته باشد باید گفت هر شئ دو شئ است و این خلاف فرض است و آنان نیز چنین چیزی نه گفته اند و نه می گویند.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 204
پس ناچار باید بگویند كه شئ نفی خودش را در بطن خود بالقوه دارد و تدریجاً آن نفی و انكار در درون خودش رشد می كند و بعد در اثر جدال و نزاع بین شئ و ضدش شئ از بین می رود، كهنه از بین می رود و نو باقی می ماند. خود تعبیر «نو» و «كهنه» دلیل بر این است كه ضد شئ بعداً متولد می شود و رشد می كند؛ اگر همزاد با شئ بود تعبیر نو و كهنه معنی نداشت. پس رشد كردن ضد در درون شئ، چیزی جز حركت و تغییر نمی تواند باشد و قهراً مسئله ی نیاز به محرك به قوه ی خود باقی است و باید بررسی كرد كه آیا حركت همیشه نیازمند به محركی بیرون از ذات خودش است (كه مدعای ماست) و اگر هم به فرض نتوانیم این را ثابت كنیم در هر صورت حرف اینها كاری از پیش نبرده است.

گفتیم كه جریان حاكم بر جهان جریان علیت است و جهان یكپارچه حركت است و ثبات وجود ندارد. حال چه باید گفت؟ آیا باید گفت كه گذشته نه علت اعدادی و نه مقدمه و مجرا بلكه وجود دهنده و علت ایجادی آینده است، یا آنكه گذشته فقط مجرا و شرط است؟ البته بدون گذشته آینده امكان ندارد، حال مربوط به گذشته است و آینده مربوط به حال است و رابطه ی لا یتخلّف بین آنهاست ولی رابطه ی لا یتخلّف به این معنی است كه اگر گذشته نبود و اگر حال نباشد آینده نخواهد بود؛ یعنی گذشته شرط لازم حال و حال شرط لازم برای آینده است ولی آیا گذشته شرط كافی آینده نیز هست؟ آیا معدوم (گذشته) شرط كافی موجودی است كه اینك دارد حادث می شود؟ (اگر بخواهیم ضرورت منطقی را در كار بیاوریم ناچار باید «گذشته معدوم» را كه مقدمه «حال موجود» است علت كافی و ایجادی برای حال بدانیم و بطلان این سخن واضح است) . پس ناچار باید برویم دنبال اصل علیت.

جهان ما با تمام روابط علت و معلولی خود یك جریان را به وجود آورده است. این دیوار، دیوار یك هفته پیش نیست و دیوار یك ساعت پیش هم نیست، شیئی است میان دو حاشیه ی گذشته و آینده؛ بلكه به اصطلاح امروزیها شئ گفتن غلط است، جریان است نه شئ؛ یعنی از نظر وجهه ی طبیعت آنچه كه می بینیم فصل مشترك و مقطعی است میان معدوم گذشته و معدوم آینده، یك حدوث و یك سیلان دائم و مستمر است، به این معنی كه در به وجود آمدن دائم است، یك فوران دائم است، آن هم نه فورانی مانند فوران یك فوّاره كه در آن جهش قبلی كه به وجود می آید روی جهش بعدی فشار می آورد و جهش بعدی هم به نوبه خود فشار می آورد و به همین ترتیب؛ نه،
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 205
بلكه فورانی است كه در هر مرتبه از فوران، مرتبه ی قبل معدوم است؛ یعنی جهان از وجهه طبیعی آن از جایی می آید و به جایی می رود و همیشه به صورت حالی است میان گذشته و آینده. ولی چهره دیگری هم دارد كه در چهره ی دیگرش وضع طور دیگری است و در آن وضع بر عالم ثبات و بقا حاكم است و آن همان چهره ماوراء طبیعی آن است.

تمام استدلالهایی كه بعداً پیروان هگل (ماركس و مائو) كرده اند بر اساس دیالكتیك هگل بوده كه آن دیالكتیك خود مبتنی بر قبول جریان دلیل و نتیجه در طبیعت بود و با قبول آن اساس، دیگر به قول هگل دستگاه دیالكتیك به ماوراء احتیاج نداشته و «خود سامان» خواهد بود. اینك خطاب به پیروان چپ هگل باید گفت كه بطلان اساس فوق امری است كه هم مورد قبول ما و هم مورد قبول شماست و این همان پوسته ای است كه شما آن را به دور ریخته اید؛ اما شما معتقدید كه تضادها علت اند برای حركتها و حركت هم به موجب ضرورت منطقی از تضاد ناشی می شود و این اعتقاد ناشی از قبول پوسته ی پوسته است (یادآوری می كنیم كه حرف هگل این بود كه حركت به طور ضرورت منطقی از تضاد نتیجه می شود، و نمی توانست توضیح بدهد كه حركت معلول تضادهاست) .

علم هم صد در صد ضد حرف هگل را می گوید، علم از علیت سخن می گوید. دستگاه بی نیاز از ماوراء طبیعت ماركس، اساسی است مبتنی بر پوسته ی پوسته ی دیالكتیك هگل. این است كه این نظریه كه تضادها می توانند حركتها را توجیه كنند و نیازی به علت ماورائی نیست، در فلسفه مغرب زمین (البته در شاخه مادی اش) استنتاجی است بر اساس یك نظریه هگلی كه آن خود، پوسته ی دور انداخته شده ای است. البته نمی خواهیم بگوییم چون آنان این مطلب را قبول ندارند پس ما هم قبول نداریم، بلكه می گوییم وقتی كه علت و معلول مطرح شد دیگر هم علم و هم فلسفه مسئله تضاد را به شكل هگلی (جریان ضرورت منطقی در طبیعت) نمی تواند قبول داشته باشد.

مسئله ناسازگاریها آنطور كه گفتیم معنایش این بود كه در جهان میان اجزاء جهان ناسازگاری است و این ناسازگاریها شرط تركیبها و تكاملها هستند. اشیاء متخالف جهان ابتدا كه به هم می رسند با هم سر جنگ دارند، بعد آشتی كرده و تركیب شده و فرزندی به نام «مركّب» را به وجود می آورند. دو عنصر وقتی به هم می رسند،
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 206
درست مثل اینكه با یكدیگر ستیزه داشته باشند، هر كدام می خواهد دیگری را تحت تأثیر قرار دهد ولی وقتی كه اثر خودشان را به هم دادند در یك حالت متعادل و متشابهی قرار می گیرند (مزاج) و وقتی كه تعادل برقرار شد موجود عالی تری به نام «مركّب» به وجود می آید. این است كه اگر این تضادها نبود جهان به حالت اولیه اش برقرار بود، همان عناصر پراكنده هیچ تكاملی نمی یافتند، نه معدنی بود، نه نباتی و نه انسانی و نه. . .

این ناسازگاریها ناسازگاری بین دو شئ بیگانه است. بنابر این جریان طبیعت آن طور نیست كه هگل می گوید. كجای طبیعت نشان می دهد كه ناسازگاریها در شكل هگلی باشد؟ ! گذشته از اینكه ثابت كردیم كه اصل حرفش درست نیست، ثابت می شود كه با طبیعت نیز منطبق نیست. آیا در جریان طبیعت به نحو مداوم تكامل به این صورت روی می دهد كه هر چیزی در درون خودش نفی خودش را داشته باشد یعنی اول متولد بشود بعد یك تنازع درونی میان خودش و ضد خودش به وجود بیاید و در مرحله سوم تركیب به وجود آید؟ بلی در میان پدیده های جزئی جهان چنین جریانهایی وجود دارد ولی جریان كلی جهان اینطور تفسیر نمی شود و این یك اصل جهان شمول نیست. آیا مثلاً انسان اینطور به وجود می آید كه یك شئ بعد از اینكه متولد شد نفی اش در درون خودش پیدا می شود و بعد یك تنازعی درمی گیرد و بعد تركیب و شئ جدید و سنتزی به وجود می آید؟ نه، چون در هیچ انسانی این موضوع صدق نمی كند، بلكه از تركیب دو شئ متخالف مثلاً زن و مرد (كه همین تخالف است كه منجر به همبستگی و یگانگی آنها می شود) یك مركّب مثلاً فرزند به وجود می آید. نه آن همسر از بطن این همسر به وجود آمده و نه این همسر از بطن آن همسر به وجود آمده است، هیچكدام از بطن دیگری به وجود نیامده اند. تازه فرزند مگر آنتی تز پدر است؟ یا آنتی تز مادر است؟ همچنین می توان پرسید كه مثلاً ذهن كه فكر می كند و به نتایجی می رسد چگونه عمل می كند؟ آیا یك فكر پیدا می شود بعد ضدش در درون خودش پیدا می شود و بعد در نتیجه ی تنازع این فكر با خودش تركیبی در مرحله سوم به وجود می آید؟ بدیهی است كه چنین نیست، بلكه در واقع دو فكر متفاوت تركیب شده و فكر تازه ای را به وجود می آورد. در میان افراد جامعه هم چنین است یعنی از تضاد و ناسازگاری افكار گوناگون و جنگ میان فكر من و فكر شما، فكر عالی تری پدید می آید نه از جنگ فكر من با خودش و. . .

و اما درباره نقش ناسازگاریها در حركت؛ حركت یك حقیقت بسیار بسیار اصیل
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 207
است در طبیعت و بزرگ ترین آینه ماوراء الطبیعه است. ناسازگاریها نقش اساسی در تركیبها و تكاملها دارند ولی قاعده كلی طبیعت این نیست كه هر اتمی یا هر مولكولی یا نبات و انسانی بر اثر ناسازگاری درونی، یك چیز در درون خودش می زاید و نتیجه می دهد. اگر هم فرض كنیم اینطور باشد و در بعضی موارد هم چنین است (البته نه به صورت قانون عام، چنانكه خداوند می فرماید: خدا ضدی را از ضد دیگر به وجود می آورد) ولی در این موارد خاص هم باز این تضاد است كه از حركت ناشی شده است نه حركت از تضاد. پس ناسازگاریها نمی توانند حركت را توجیه كنند، زیرا جوانه زدن ضدی در درون ضد دیگر هم خودش یك جریان است، خودش یك حركت است، پس خودش مشمول قانون حركت است. حركت علت این گونه تضادهاست نه این گونه تضادها علت حركتها. تضادها معلول حركتهاست و به نوبه ی خود علت حركتهاست اما به صورت محرك محرك، نظیر علل غائی و یا به صورت علل قاسر.

پس ناسازگاری به این شكل در جهان عمومیت ندارد (به شكل زنجیره ای و طولی و پرورش ضدی در بطن ضد دیگر و بعد تركیب) چون اولاً جهان وابسته است، اگر یك چیزی را تنها در نظر بگیریم یك قدم هم نمی تواند جلو برود، و ثانیاً اگر بر فرض چنین باشد چنانكه در قرآن داریم: «تُولِجُ اَللَّیْلَ فِی اَلنَّهارِ وَ تُولِجُ اَلنَّهارَ فِی اَللَّیْلِ وَ تُخْرِجُ اَلْحَیَّ مِنَ اَلْمَیِّتِ وَ تُخْرِجُ اَلْمَیِّتَ مِنَ اَلْحَیِّ» [1]این ناسازگاریها مولود حركتها هستند. پس ناسازگاریها نمی توانند حركت را توجیه كنند، پس باید برویم سراغ محرك حدوث و حدوث تدریجی.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 209

[1] . آل عمران/27.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است