عرض می كنم كه بشر از قدیم هر چه زمان بر او گذشته و به اصطلاح تكامل پیدا
كرده رو به این سو بوده است (برخلاف نظر ماركسیستها) ؛ تدریجا هرچه بیشتر از
شرایط طبیعی و اجتماعی- یعنی از اینكه تابع شرایط طبیعی خود باشد- آزادتر شده
است، به سوی اصالت فكر و ایدئولوژی، یعنی به سوی این جهت كه خط سیرش را
ایدئولوژی او مشخص كند، حركت كرده است و انتهای این سیر تكاملی هم این است
كه تكامل اصلی بشر تكامل تكنیكی نیست بلكه تكامل انسانی است، و تكامل در
جنبه های انسانی این است كه در نهایت درجه هرچه جلوتر برود وارستگی بشر از
شرایط مادی و اجتماعی- یعنی از اینكه تحت تأثیر آنها باشد- بیشتر می شود و
وابستگی او به ایمان و ایدئولوژی فزونی می گیرد. این بدان معنی نیست كه شرایط
مادی را رها می كند و در خلأی از شرایط مادی زندگی می كند، بلكه به معنی این است
كه او حاكم بر شرایط طبیعی و اجتماعی می گردد. در گذشته انسان در این تأثیر متقابل
محكوم بوده است ولی هرچه زمان گذشته و جلو آمده است انسان حاكم شده است.