یكی از آن مسائل فلسفه ی او مسأله ی «اتحاد عاقل و معقول» است كه كانت هم به
شكلی آن را بحث كرده و آن را به نامهای دیگر هم ذكر كرده؛ و این مسأله یعنی اینكه: وقتی من «جزئی» را حس می كنم، «من» چیزی دیگر و آن «حس جزئی» چیز دیگر
است؟ یا اینكه نه، آن خیال قسمتی از من است، آن اندیشه خود من هستم؟ آنوقت
است كه با پاسخ گویی به این مسأله ارزش اندیشه ها برای انسانها روشن می شود كه
«من» هر كسی با اندیشه های آن كس یگانگی دارد و هر كس آن چیزی است كه
اندیشه دارد. مولوی با عرفان گفته:
ای برادر تو همه اندیشه ای
مابقی تو استخوان و ریشه ای
گر بود اندیشه ات گل، گلشنی
ور بود خاری تو هیمه گلخنی
من چیستم؟ گوید تو همان اندیشه ات هستی؛ بگو ایده ات چیست، بگو چی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 281
می خواهی، تا بگویم چیستی. این یكی از آن پایه های معارف اسلامی است كه
می گوید تو آن اندیشه ای هستی كه در ضمیرت هست. شاعر دیگری گوید:
گر در طلب گوهر كانی، كانی
ور در پی جستجوی جانی، جانی
تو اگر هدفت معدن جمع كردن است معدنی، و اگر در جستجوی علم هستی تو
همان علمی، اگر در پی شرافت هستی تو شرافتی.
من فاش كنم حقیقت مطلب را
هر چیز كه در جستن آنی، آنی
البته اینها را در بیان شعر گفته اند ولی كدام فلسفه ای است كه بتواند از حد شعر
و نثر بیرون رود و اینها را استدلال كند و اثبات نماید؟ مولوی گفته است ولی به كدام
دلیل؟ با كدام برهان؟ نه، من آن نیستم، دلیلت بر مدعایت كدام است؟ اینها كه شعر و
نثر گفته اند تخیل است، آن فلسفه ای كه اینها را بیان كند دیگر تخیل نیست، برهان
است. كو آن فلسفه ای كه مرد میدان باشد و اینها را اثبات كند؟ اگر غیر از فلسفه ی
ملا صدرا فلسفه ای یافتید كه این موارد را حل كرده باشد ما را نیز خبر كنید.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 283