تفاوت سوم باز از دوم مهم تر است و آن اینكه آینه آنچه را كه در مقابلش قرار
می گیرد منعكس می كند ولی خودش در خودش منعكس نمی شود، ولی ذهن، هم آنچه
را كه در برابرش واقع است ادراك می كند و هم خودش را، یعنی خودیاب است. به
تعبیری كه فلاسفه امروز اروپا آورده اند و در سالهای اخیر ترجمه شده است ذهن
انسان «خودآگاه» است نه فقط «غیرآگاه» ؛ همان طور كه آگاه از دنیای بیرون است،
آگاه از خود هم هست. به تعبیر ابتدائی غلط، همان طور كه جهان را در خودش
منعكس می كند خودش هم در خودش منعكس می شود، خودش را هم نشان می دهد؛ و
این یكی از ظریف ترین مسائل فلسفی است و در این زمینه فلاسفه به یك تعمّق بسیار
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 424
عمیقی رسیده اند و آن این است كه در سایر آگاهیها- یعنی وقتی انسان به دنیا آگاهی
پیدا می كند- «آگاه» یك چیز است (من) ، «آگاهی» چیز دیگر (صورتی از جهان كه در
ذهن من است) ، و «آنچه انسان، آگاه به آن شده» چیز دیگری است (عالم عینی) . اما
در «خودآگاهی» (به معنای دقیق خودش) عامل «آگاه» ، عامل «آگاهی» و عامل «آگاه
شده ی به او» [هر سه یكی است ] ؛ یعنی نفس انسان در آن واحد هم آگاه است، هم
آگاهی و هم آگاه شده ی به خودش؛ [و به تعبیر عامیانه ] یك قلنبه آگاهی است. اینجاست كه این «من» كه هركس آن را درك می كند (به اصطلاح حكما علم انسان به
ذات خودش علم حضوری است، یا اتحاد عقل و عاقل و معقول است) طوری است
كه «كجا» برای آن معنی ندارد، چون «كجا» برای موردی است كه قابل تردید باشد: اینجا یا آنجا. وقتی می گویید «من» ، در این من، كجا نمی آید، كی نمی آید، «چه
كسی» نمی آید، كدام هم نمی آید. نمی شود گفت كدام من؟ اصلا «من» كدام بردار
نیست. این هم باز از لطیف ترین مسائل است، و اولین دلیل خدشه ناپذیری كه
فلاسفه بر تجرّد روح و تجرّد نفس می آورند این وضع خاص خودآگاهی «من» است
(خودآگاهی انسان به خودش) ، ولی چون ما مسئله ی «شناخت» را بررسی می كنیم باید
از اینها فهرست وار بگذریم.