در
کتابخانه
بازدید : 304824تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نقدی بر ماركسیسم
Expand مقدمه مقدمه
Expand قسمت اول:  فلسفه ی ماركسی قسمت اول: فلسفه ی ماركسی
Collapse <span class="HFormat">قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم</span>قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم
Expand 1 فلسفه ی «بودن» و فلسفه ی «شدن» 1 فلسفه ی «بودن» و فلسفه ی «شدن»
Expand 2 جاودانگی حقیقت 2 جاودانگی حقیقت
Expand 3 جاودانگی اصول اخلاقی 3 جاودانگی اصول اخلاقی
4 آیا فلسفه ی «بودن» خردگراست و فلسفه ی «شدن» طبیعت گرا؟
Expand 5 تكامل 5 تكامل
Expand 6 اصول دیالكتیك 6 اصول دیالكتیك
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
یكی از بحثهای مهم كه از بحث جاودانگی حقیقت مهمتر است بحث جاودانگی اخلاق و اصول اخلاقی است. از حرفهای بسیار رایج و مسلّم امروز مسأله ی نسبی بودن اخلاق است [1]، به این معنی كه اخلاق یك مسأله ی نسبی است و ما هیچ اخلاق دائم و جاودانه ای نداریم، یك چیز ممكن است در یك زمان اخلاق باشد و در زمان دیگر ضد اخلاق، پس اخلاق به شرایط و اوضاع و احوال خاص بستگی دارد و معنی ندارد كه یك دستور اخلاقی كه در چند هزار سال پیش داده شده است مطلق باشد و لازم باشد كه مردم در همه ی زمانها به آن عمل كنند. البته در این مسأله همه شان متفقند، منتها ماركسیستها به یك شكل آن را مطرح می كنند و دیگران به شكل دیگر. به عقیده ی ماركسیستها بنابر فلسفه ی «بودن» اخلاق جاودان است و یك اصل اخلاقی برای همیشه صحیح است ولی بنابر فلسفه ی «شدن» اخلاق ارزش موقت و نسبی دارد، در یك زمان محدود معتبر است و در زمان دیگر غیر معتبر.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 706
این مسأله، مسأله ی بسیار مهمی است، زیرا تنها شامل اخلاق نیست، شامل احكام نیز هست [2]. عقیده ی اینها این است كه همان طور كه هیچ حقیقتی دائم نیست و حقیقت موقت است، دستور هم موقت است، زیرا فرقی كه میان حقیقت و اخلاق وجود دارد این است كه حقیقت از نوع «خبر» است و اخلاق از نوع «انشاء» ، آن «نظر» است و این «عمل» . قهرا در باب احكام- یعنی احكام فرعی- هم این حرف می آید و اختصاص به آنچه كه ما آن را اصطلاحا اخلاق می گوییم ندارد. اینها كه لفظ «اخلاق» را به كار می برند یك معنای اعمی را در نظر می گیرند، یعنی دستورالعمل ها، ماینبغی ها.

در آغاز ممكن است یك اشكال در اینجا مطرح شود و آن اینكه میان فلسفه ی «شدن» با موقت بودن حقیقت ملازمه ای نیست، زیرا فلسفه ی شدن به واقعیت مربوط می شود و فرضا كسی قبول كند كه در واقع چیزی جز «شدن» نیست خود این مطلب مستلزم متغیر بودن حقیقت نیست. البته ما این ملازمه را قبول داریم كه اگر واقعیتها- كه از آن جمله است فكر انسان- متغیر باشند طبعا حقیقت كه محتوای فكر و اندیشه ی اوست متغیر خواهد بود، ولی آنها این حرف را نمی زنند. طبق نظر ما حقیقت را كه همان محتوای اندیشه است نمی شود از وجود ذهنی و عینی مجرد كرد مگر به اعتبار. مثلاً «زید قائم یوم الجمعه» كه می گوییم ابدا صادق است، خود این جمله با صرف نظر از وجود عینی و ذهنی كه چیزی نیست كه بگوییم این امری كه نه در ذهن است و نه در خارج، قضیه ای است به نام «زید قائم» كه بر محتوای خودش ازلا و ابدا صدق می كند. نه، چنین چیزی ممكن نیست. این یا وجود ذهنی دارد و یا وجود عینی [و فقط] اعتبارا یك امر دیگری [است ] كه انسان وقتی درباره ی آن می اندیشد تجرید می كند آن را از وجود ذهنی و بعد از تجریدش نفس ماهیت و معنی و مفهوم تجرید شده ی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 707
در مقام اعتبار را می گوید برای همیشه صادق است. ما بنا بر حرفهای خودمان می گوییم اگر اندیشه خودش متغیر باشد خود آن معتبر هم تغییر می كند، نمی تواند «زید قائم یوم الجمعه» به آن نحوی كه دیروز تصور شده است، امروز هم به همان نحو در ذهن باشد، اساساً عوض می شود و چیز دیگری می شود. ولی اینها این حرف را نمی زنند.

این، حرفی بود كه در بحث جاودانگی حقیقت مطرح شد. در باب اخلاق هم ممكن است انسان این خدشه را به آنها بكند كه: گیرم ما قائل به فلسفه ی «شدن» شدیم، معنایش این است كه واقعیتها تغییر می كند، [اما] اخلاق و احكام یك سلسله دستورها هستند و دستور امری است اعتباری و قراردادی، و متغیر بودن واقعیت موجب نمی شود كه این امر اعتباری هم متغیر باشد. در مقاله ی «ختم نبوت» گفتیم كه اگر كسی بگوید «همه چیز در تغییر است، بنابراین ختم نبوت و دستور جاوید معنی ندارد» جوابش این است كه نه، اینكه واقعیت متغیر است، لازمه اش این نیست كه دستور هم متغیر باشد، چون دستور یك امر قراردادی است و قانون تغییر واقعیتها شامل آن نمی شود. پس این حرف كه فلسفه ی شدن مقتضی جاودان نبودن اخلاق است، حرف درستی نیست، ولی در عین حال به بیان دیگر مطلب را می توان توجیه كرد و آن اینكه بگویند هر دستوری، چه اخلاقی و چه غیر اخلاقی، مبتنی بر یك سلسله مصالح است، همان حرفی كه متكلمین گفته اند و اصولیون هم دنبال كرده اند كه «الواجبات الشرعیة الطاف فی الواجبات العقلیه» یا به تعبیر مرحوم آقای نائینی مصالح و مفاسد در سلسله ی علل احكام قرار می گیرند؛ احكام، این بایدها و نبایدها برای رسیدن به آن مصلحتهاست، لهذا تابع مصالح و مفاسد هستند، مانند هر معلولی كه تابع علت می باشد. مصالح، امور واقعی هستند، وضع ثابتی نمی توانند داشته باشند، و وقتی آنها متغیر بودند اینها هم باید متغیر باشند. این اشكال طبق این بیان صورت دیگری پیدا می كند. البته ممكن است مطلب به بیانهای دیگری هم طرح شود، ولی بهترین بیانش همین است كه ذكر شد.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 708
اكنون باید ببینیم كه اولاً چرا اینها برای حقیقت و اخلاق دو حساب باز كردند؟ چه فرق است میان اصول اخلاقی و سایر اصول كه ما آنها را حقیقت می نامیم؟ بالاخره اصول اخلاقی هم یك سلسله اصول علمی هستند و قاعدتا باید آنچه در مورد همه ی اصول علمی از جاودانه بودن یا نبودن گفته می شود درباره ی اصول اخلاقی هم جاری باشد.

و ثانیاً باید ببینیم كه آیا مؤیداتی برای حرف آنها كه مدعی نسبیت اخلاقی هستند وجود دارد یا نه، و بعد ببینیم كه واقع مطلب چیست.

[ابتدا مسأله ی دوم و سپس مسأله ی اول را مطرح كرده و در پایان به بررسی واقع مطلب می پردازیم ] :

ببینیم آیا می شود اخلاق، مختلف و نسبی باشد؟ مثلاً جنسین (زن و مرد) دارای دوجور اخلاق باشند؟ آیا ایده ها و مثالهای اخلاقی برای آنها دوجور است یا یك جور؟ چون در مقام مؤید آوردن برای نظر آنها هستیم ممكن است گفته شود كه در شریعت هم وارد شده است آنچه كه اخلاق عالی برای مرد شمرده می شود، لزوما برای زن اخلاق عالی نیست و بالعكس، در نهج البلاغه آمده است: «خیار خصال النّساء شرار خصال الرّجال: الزّهو و الجبن و البخل» [3]. جبن در مقابل شجاعت است. بنابراین برای مرد شجاعت مثال اعلی و اخلاق است و برای زن جبن مثال اخلاق است، برای مرد تواضع و فروتنی اخلاق است و برای زن تكبر و بی اعتنایی، و برای مرد جود اخلاق است و برای زن بخل؛ و این تا حدودی نسبی بودن را می رساند.

یا مثلاً اخلاق عالم و غیر عالم؛ گاهی گفته می شود برای عالم فلان چیز اخلاق است و آن چیز برای جاهل مطلوب نیست. و همه ی عناوین ثانویه ای كه ما داریم، اخلاق را از اطلاق می اندازد: راستی خوب است اما نه به طور مطلق، در شرایطی خوب است و در شرایط دیگری دروغ بر آن ترجیح دارد. باز هم موارد دیگری داریم مثل تكبر در مقابل متكبر و نظایر آن [4].

مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 709
در آداب كه نسبیت زیاد است: «اذا كنت فی بلدة فعاشر بادابها» . اگر اموری را ملاك حسن و قبح ها بدانیم، یك چیزهایی در یك جاهایی از نظر اخلاق و آداب خوب تشخیص داده می شود، در جاهای دیگر نه. مثلاً طرز لباس. تا چند سال پیش كه فرنگی مآبی رایج نشده بود، ادب این بود كه انسان سرش پوشیده باشد و الآن در میان ما آخوندها هم همین جور است، اگر بخواهیم بر یك شخص محترمی وارد بشویم عمامه را به سر می گذاریم، ولی فرنگی مآب ها كلاه را از سرشان برمی دارند.

حال اگر ما به نسبیت اخلاق قائل شویم چه از آب درمی آید؟ چیز عجیبی از آب درمی آید. مثلاً ما در گذشته معاویه را یك طرف می گذاشتیم و ابوذر را یك طرف، معاویه را تقبیح می كردیم و ابوذر را تحسین؛ معنای نسبی بودن اخلاق این است كه: ابوذر بودن در آن زمان اخلاق بود و معاویه بودن در آن زمان ضد اخلاق بود و ممكن است زمانی باشد كه ابوذر بودن با همه ی خصوصیاتش ضد اخلاق باشد و معاویه بودن اخلاق، و معنای این حرف این است كه اصلا انسانیت یك امر نسبی است و معیار معین ندارد. حالا اگر معیار معین نداشته باشد و مطلقی در كار نباشد، آیا نسبی می تواند [بدون ] مطلق وجود داشته باشد؟ نه، نمی تواند وجود داشته باشد. اگر هم یك امر نسبی باشد معنایش این است كه یك امر مطلق داریم كه مصداق این امر مطلق در شرایط مختلف [مختلف ] است (مصداق یك امر مطلق می تواند در شرایط مختلف [مختلف ] باشد) ، و الا اگر هیچ امر مطلقی در كار نباشد و بگوییم هر زمان یك چیز [اخلاق است ] ، پس آن جامع مشتركی كه در این بین هست چیست؟ آخر یك جامع مشترك باید در میان باشد كه بگوییم همه ی اینها «اخلاق» است، در این زمان این «اخلاق» است. اگر چنین چیزی باشد كه در زمانهای مختلف به او اخلاق می گوییم، آیا به نحو اشتراك لفظی است؛ یا نه، یك جامع مشترك در همه ی زمانها داریم كه آن جامع مشترك در این زمان به این نحو وجود دارد و در زمان دیگر به نحو دیگر. یا به تعبیر دیگر، وقتی شما می گویید «اخلاق» آن را چگونه تعریف می كنید؟ آخر یك تعریفی باید داشته باشد. ممكن است
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 710
بگویید اخلاق عبارت است از «چیزی كه نتیجه اش خیر رساندن به افراد دیگر باشد» . خود این یك معنای مطلق است.

در كیهان /55/48 مصاحبه ای با هشترودی منتشر كرده بود تحت عنوان «انسان زمینی به صورت موجودی كیهانی درمی آید» . در مقدمه اش یك حرفی از هشترودی نقل كرده بود كه او می گوید:

«هیچ حكمی مطلق نیست، همه ی احكام نسبی است، شاید به شما گفته باشند كه احكام ریاضی مطلق است، مثلاً معادله ی درجه ی دو، دو جواب دارد ولی باید این فكر را از سر خود بیرون كنید چرا كه معادله ی درجه ی دو، تنها دو جواب ندارد، و این ثابت می كند كه حتی احكام ریاضی هم نمی تواند مطلق باشد و قانون نسبیت شامل همه ی امور می شود. »
بعد نوشته بود:

«پروفسور هشترودی ریاضی دان كبیر ایران با این منطق كه هیچ چیزی مطلق نیست، به جنگ نامهربانیها (یعنی جنگها و ستیزها) می رود و برای مردم پیام صلح آورده است؛ به اتكاء اینكه هیچ چیزی مطلق نیست مردم را از تیره ها و ملتهای گوناگون به زیر پرچم مهرورزیها می خواند و اینكه همه ی مردم همدیگر را برادر و خواهر بدانند. »
از این [شخص ] باید پرسید كه آیا اینكه همه مردم باید زیر پرچم مهرورزی بروند و همه برادر و خواهر یكدیگر باشند، این را به عنوان یك حكم مطلق می گویی یا نسبی؟ و نیز خود این حكم كه «هیچ چیز مطلق نیست» چطور؟ مطلق است یا نسبی؟ اگر مطلق است پس مطلقی در عالم وجود دارد، و اگر نسبی باشد پس اینجور نیست كه هیچ چیزی مطلق نباشد، بعضی چیزها مطلق است. و همچنین اینكه «همه باید یكدیگر را برادر و خواهر بدانند» مطلق است یا نسبی؟ اگر همه اینها مطلقند پس نسبی [نیستند] و اگر نسبی هستند پس منطق او بكلی ارزش خود را از دست می دهد و لازم می آید كه لااقل یك سلسله خلقیات مطلق داشته باشیم.

بعد نوشته بود استاد دانشگاه تهران كه از پیشرفت دانش و تكنیك و استخدامشان در خدمت ظلم و آدمكشی سخت رنج می برد، می گوید:

«احكام لا یتغیر قرون وسطایی در قرن ما در هم شكسته و اعتبار خود را نه تنها از
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 711
دست داده، بلكه احكام جدیدی جای آنها را گرفته كه به هیچ وجه مطلق نیست. حكمت عالی سقراط و اخلاق متعالی كانت با آنهمه كبكبه و دبدبه، به عنوان ریا و دروغ و حس اثبات نفس و خود دوستی و حب ذات تعبیر شده است. »
می گوید امروز دیگر كسی اخلاق سقراط و كانت را نمی پسندد و در واقع آنها را نوعی ریا و خودپسندی می دانند. از این آقا باید پرسید كه خود ریا و دروغ و خودپسندی كه به ملاك اینها اخلاق سقراط و كانت باطل شناخته شده، خود اینها اخلاق مطلقند یا اخلاق نسبی؟ پس معلوم می شود ریا به قول مطلق بد است و اخلاق سقراط و امثال سقراط چون به خوددوستی برمی گردد اخلاق نیست، پس شما خود این معیارها را به قول مطلق گرفتی كه هر چه به ریا و خوددوستی منتهی شود ضد اخلاق است.

بعد می گوید:

«اكنون كه كلیه احكام نسبی است نباید برای اینكه فلان شخص حكم مورد قبول مرا نمی پذیرد برادركشی به راه بیندازیم. حكمی كه می كنیم برای ما مطلق است ولی این حكم ممكن است برای دیگری مطلق نباشد. وقتی احكام ریاضی مطلق نیست و همه چیز نسبی است، چگونه عده ای می توانند با حكم مطلق، برادركشی و خواهركشی كنند و در این راه از تكنیك استفاده كنند (مثلاً سوسیالیستها در راه عقیده شان و سرمایه دارها هم در راه عقیده شان) . »
باید [از این شخص ] پرسید كه آیا محكومیت استفاده از تكنیك و استخدام آن در خدمت ظلم و آدمكشی، مطلق است یا نسبی؟ انتقاد می كند و می گوید مثلاً آمریكا كه لیبرالیست است می گوید ما مدافع آزادی هستیم، و از تكنیك استفاده می كند و در یك گوشه ی دنیا برادركشی به راه می اندازد، گروه دیگر هم به عذر اینكه فكرشان فكر سوسیالیستی است، باز یك جای دیگر جنگ به راه می اندازند (آنگولا) . می گوید: آن كسی كه از فكر لیبرالیسم دفاع می كند اشتباه می كند چون این یك فكر مطلق نیست و به خاطر عقاید نسبی نباید برادركشی كرد. پس اینكه در راه برادركشی از تكنیك استفاده می شود درست نیست. اشكال این است كه: شما استفاده از تكنیك برای برادركشی را آیا محكوم می كنید یا نمی كنید؟ و آیا به طور مطلق محكوم است یا به طور نسبی؟ اگر نسبی است پس چرا دیگران را به ترك آن دعوت می كنی؟ ممكن
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 712
است از نظر دیگران خوب باشد، و اگر بنا باشد احكام نسبی باشد هیچ كس حق اعتراض ندارد و او (هشترودی) هم حق ندارد به استفاده از تكنیك در راه برادركشی اعتراض كند.


[1] . به طور كلی كلیت و اطلاق و دوام با ذوق امروزیها خوشایند نیست. آنها با كلیت و اطلاق و دوام مخالفند و بلكه [بطلان ] اینها در نزد آنها به صورت یك سلسله اصول موضوعه درآمده است، مثلاً برای باطل بودن یك سخن یا نظریه كافی است كه بگویند فلان حرف تو بوی اطلاق می دهد و تو مطلق گرا هستی یا تو كلی گرا هستی (و همچنین در مورد دوام و ثبات) .
[2] . بحث جاودانگی اصول اخلاقی برای ما اهمیت بیشتری دارد و با مسأله ی جاودانگی اسلام تماس بیشتری پیدا می كند، زیرا اخلاق عبارت از یك سلسله تعلیمات است و اگر كسی تعلیمات اخلاقی و انسانی و تعلیمات اجتماعی را جاودان نداند نتیجتا اصول اخلاقی و تربیتی و تعلیماتی اسلام را هم جاودان نمی داند و می گوید اینها اگر هم اعتبار داشته باشد در زمان خودش اعتبار داشته است، بعد كه زمان تغییر كرده و اوضاع عوض شده است، به حكم این قاعده ی كلی كه اصول اخلاقی باید تغییر كند، اصول تعلیمات اسلام هم باید تغییر كند و این بخش بزرگ از اسلام منسوخ گردد. البته مسأله ی جاودانگی حقیقت هم با مسأله ی جاودانگی اسلام ارتباط پیدا می كند ولی مسأله ی جاودانگی اصول اخلاقی ارتباط بیشتری با جاودانگی اسلام پیدا می كند.
[3] . حكمت 234.
[4] . اشكال: اینها ظاهراً به اطلاق ضرر نمی زند و همیشه و برای همه ثابت است؛ جبن برای هر زنی و به طور دائم اخلاق است.

جواب: آن كسی كه می گوید اخلاق مطلق است و كلی، مقصودش این است كه مثلاً جبن از آن جهت كه جبن است [بد است ] و فرق نمی كند كه در زن باشد یا در مرد، در هر موردی و از هر كسی بد است؛ شجاعت از آن جهت كه شجاعت است [خوب است ] ؛ و وقتی شما می گویید شجاعت برای مرد و جبن برای زن فضیلت است، معنایش این است كه این دو خصلت فی ذاته فضیلت نیستند.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است