در
کتابخانه
بازدید : 304863تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نقدی بر ماركسیسم
Expand مقدمه مقدمه
Expand قسمت اول:  فلسفه ی ماركسی قسمت اول: فلسفه ی ماركسی
Collapse <span class="HFormat">قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم</span>قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم
Expand 1 فلسفه ی «بودن» و فلسفه ی «شدن» 1 فلسفه ی «بودن» و فلسفه ی «شدن»
Expand 2 جاودانگی حقیقت 2 جاودانگی حقیقت
Expand 3 جاودانگی اصول اخلاقی 3 جاودانگی اصول اخلاقی
4 آیا فلسفه ی «بودن» خردگراست و فلسفه ی «شدن» طبیعت گرا؟
Expand 5 تكامل 5 تكامل
Expand 6 اصول دیالكتیك 6 اصول دیالكتیك
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
قبلا دیدیم كه آندره پی یتر بعد از اشاره به مسأله ی جاودانگی حقیقت و اصول اخلاقی، حرف عجیب دیگری می زند و می گوید فلسفه های «بودن» به منطق منتهی می شد و فلسفه های «شدن» به فلسفه ی تاریخ [1]. در گذشته هم گفتیم كه این، حرف نادرستی است؛ تعبیر درست- البته بنا بر قول ماركسیستها- این است كه بگوییم فلسفه ی بودن به نوعی منطق منتهی می شود كه به قول اینها همان منطق جامد است و فلسفه ی شدن به نوع دیگر از منطق منتهی می شود كه همان منطق دینامیك است، نه اینكه یكی به منطق گرایش داشته باشد و دیگری به فلسفه ی تاریخ. منطق طرز تفكر است و فلسفه ی تاریخ خود نوعی فلسفه است و اشتباه است كه ایندو را در برابر یكدیگر قرار دهیم.

بعد تقریبا برای تعلیل اینكه چرا گروهی پیرو فلسفه ی «بودن» و گروهی پیرو فلسفه ی «شدن» هستند می گوید بعضی خردگرا هستند و بعضی طبیعت گرا، كه این، تعبیر دیگری است از این مطلب كه بعضی درون گرا هستند و بعضی برون گرا؛ یعنی بعضی به طبیعت توجه دارند و چون طبیعت را دائما در تغییر می بینند لذا فلسفه شان
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 742
می شود فلسفه ی حركت و فلسفه ی شدن، و بعضی دیگر كه خردگرا و درون گرا هستند چون سر و كارشان با انتزاعات ذهنی است و آنها از امور ثابت هستند لذا جهان را هم ثابت می بینند.

در پاسخ به این سخن باید گفت مگر خود هگل كه بزرگترین فیلسوف «شدن» است خردگرا نبود؟ خردگراتر از هگل ما كسی را نداریم. حتی خود ماركسیستها می گویند هگل ایده آلیست است. ولی ما قبلا هم گفتیم كه هگل ایده آلیست به معنای مصطلح نبود كه جز به ذهن به چیز دیگر قائل نباشد و منكر خارج باشد، بلكه او كسی بود كه عین و ذهن را یكی می دانست و هرچه را كه ذهنش انتزاع می كرد می گفت كه در خارج هم همین طور است و چون ذهن و عین را یكی می دانست می گفت كه جهان را باید توجیه كرد و توجیه فقط از راه دلیل و استنتاج است نه از راه علیت؛ نظام، نظام علیت و معلولیت نیست، نظام استنتاج است. فلسفه ای خردگراتر از این نمی شود پیدا كرد.

به هر حال این سخن كه پیروان فلسفه ی «بودن» خردگرا هستند و پیروان فلسفه ی «شدن» طبیعت گرا، سخن نادرستی است. اگر می گفت بعضی پیرو منطق قیاسی هستند و بعضی دیگر پیرو منطق تجربی، و آنهایی كه پیرو منطق تجربی هستند چون سر و كارشان با تجربه و با واقعیات اشیاء است لذا قهرا به حركت و «شدن» گرایش دارند اما كسانی كه پیرو منطق قیاسی هستند چون قیاس از امور ذهنی است لذا از طبیعت و حركت دور می شوند و به فلسفه ی «بودن» گرایش پیدا می كنند، باز یك سخنی بود هرچند كم ارزش، ولی اینكه گفته است پیروان فلسفه ی «بودن» خردگرا و پیروان فلسفه ی «شدن» طبیعت گرا هستند، سخنی است بی اساس و نادرست و در مورد هگل این سخن نقض می شود.

حالا یك بحث مختصری راجع به اینكه فلسفه ی بودن خردگرا و فلسفه ی شدن طبیعت گراست، می كنیم و بعد به مباحث دیگر می پردازیم.

گفت: فلسفه ی بودن خردگراست و قوانین اندیشه را بیان می كند و فلسفه ی شدن طبیعت گراست و قوانین را بیان می كند، و بعد اضافه كرد قوانین حاكم بر طبیعت غیر از قوانین حاكم بر اندیشه است.

برداشتش به این شكل بود كه قوانین اندیشه برای اندیشه درست است و صادق است ولی در طبیعت صادق نیست، و در واقع می خواست بگوید دو نوع قانون هست
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 743
كه هر كدام برای خودش درست است ولی قانون آن را برای این و قانون این را برای آن آوردن غلط است. می گفت قانون «امتناع اجتماع نقیضین» از قوانین اندیشه است و در اندیشه چنین است كه اجتماع نقیضین محال است، و همچنین [قانون ] هوهویّت كه «الف الف است» در اندیشه درست است. ولی در طبیعت درست قضیه برعكس است؛ در طبیعت، هم اجتماع نقیضین هست و هم هیچ چیزی خودش خودش نیست. یك وقت ما می گوییم طبیعت قوانینی دارد برای خود، فكر و اندیشه هم یك سلسله قوانینی دارد برای خود؛ قوانین اندیشه برای اندیشه صادق است ولی قوانین اندیشه برای طبیعت صادق نیست، بر طبیعت یك قوانین دیگری حكومت می كند غیر از قوانینی كه بر فكر حكومت می كند؛ و یك وقت اساسا آن چیزهایی را كه «قوانین اندیشه» می نامند، قوانین نمی دانیم، نه برای اندیشه و نه برای طبیعت، و می گوییم: قوانین اندیشه یعنی خیالپردازیها كه با هیچ واقعیتی قابل انطباق نیست.

این حرف دوم را همه ی افرادی كه قائل به اصالت حس و اصالت تجربه هستند می زنند و هر نوع رجوع به عقل مجرد از حس را انكار می كنند و هر چیزی را كه منتهی به طبیعت گرایی نشود خیال و وهم محض می دانند. خوب، این یك حرفی است كه بحثش شده است كه آیا عقل مستقل از حس اعتبار دارد یا نه، و رابطه ی عقل و حس چه رابطه ای است [2]؟ یك وقت می گوییم: نه، اساسا دو نوع قانون داریم؛ بعضی قوانین در عالم مفروضات ذهن درست است ولی در طبیعت مصداق و واقعیت ندارد، طبیعت جور دیگری است، مثل آنچه كه در باب فرق میان علوم ریاضی و علوم طبیعی می گویند؛ می گویند: علوم ریاضی مسائل درست و صادقی است ولی مسائلی است كه روی مفروضات خود ذهن درست است، به واقعیت كاری ندارد و بسا هست مطابق آنچه ذهن فرض می كند، در واقعیت وجود ندارد، ولی ذهن روی مفروض خودش حكم می كند، مثل قضایای حقیقیه ی ما كه شبیه شرطیه می شود [و] معنایش این است كه: اگر چنین موضوعی به این نحو كه من فرض می كنم وجود داشته باشد، این حكم و خاصیت را دارد. مثلا برای دایره احكامی ذكر می شود در صورتی كه ممكن است یك دایره هم در طبیعت وجود نداشته باشد همان طور كه ادعا می كنند و می گویند در
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 744
طبیعت دایره حقیقی و خط مستقیم وجود ندارد، زاویه و نظایر آن وجود ندارد، در عین حال قضایای هندسی قضایای صادقی است، به معنای اینكه ذهن فرض می كند دو خط متوازی یا غیر متوازی یا منحنی مسدود و امثال اینها را، و بعد براساس مفروضات خودش احكامی صادر می كند و این احكام صادق هم هست یعنی اگر ما در عالم چنین چیزهایی داشته باشیم چنین احكامی هم خواهد داشت، و قهرا انطباق این قضایا با خارج یك انطباق تقریبی خواهد بود كه در عمل، آن اختلافی كه ممكن است وجود داشته باشد چندان مؤثر نیست و نتیجه ی عملی به دست می آید هرچند دقت عقلی در كار نباشد.

اگر اینجور بگوییم، معنایش این می شود كه: امتناع اجتماع نقیضین (مثلا) محال است ولی روی مفروضات ذهن. ذهن چون «بودن» را در مقابل «نبودن» فرض می كند، بعد می گوید: بودن و نبودن محال است با هم اجتماع كنند. این حرف در عالم ذهن و اندیشه درست است ولی در عالم خارج، آن بودنی كه ذهن فرض می كند، وجود ندارد كه بعد آن نبودن مقابلش هم صدق بكند. آنچه كه در خارج وجود دارد [به قول اینها] «شدن» است و شدن جمع میان نقیضین و میان بودن و نبودن است. این حرفی است كه آندره پی یتر می خواهد بگوید.

این مطلب، مطلب درستی نیست، ولی در گذشته ما تنها تقریب و توجیه این حرف را بیان كردیم و نادرستی آن را توضیح ندادیم. در سابق گفتیم: مطلب همین جور است و منطق قوانین اندیشه را بیان می كند نه واقعیت را، و لذا ما می گوییم قضایای منطقی از معقولات ثانیه است. معقولات ثانیه كه در خارج وجود ندارد، در ذهن وجود دارد. بحث از كلیت و جزئیت، جنسیت و فصلیت و نوعیّت است؛ اینها كه در خارج وجود ندارد. اصلا تعریف مال ذهن است. همچنین صغری و كبری كه در منطق مطرح است در خارج وجود ندارد. صغری و كبری از ساخته های ذهن است كه در اثر تحلیل به دست می آید. لذا اینها باب برهان را «آنالوطیقا» می نامند، یعنی باب تحلیل، یعنی اینها بعد از تحلیل عقلی به دست می آید، یكی صغری می شود و یكی كبری، و الا در خارج كه صغری و كبرایی در كار نیست. همچنین وقتی در تعریف فكر و نظر می گوییم: «ترتیب امور معلومة لتحصیل امر مجهول» باز خود «ترتیب امور معلومة» یك كار ذهنی است. منطق قوانین فكر كردن را بیان می كند و فكر كردن عمل ذهنی است. منطق كه قانون طبیعت را بیان نمی كند. این توجیهی بود كه برای حرف آنها در سابق
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 745
ذكر كردیم و تا اینجا هم مطلب درست است كه منطق قوانین اندیشه و فكر را بیان می كند نه قوانین طبیعت را. ولی آیا از این حرف چنین باید نتیجه بگیریم كه منطق با طبیعت بیگانه است؟ اگر با طبیعت و واقعیت بیگانه باشد چه ارزشی دارد؟ اگر هیچ نوع ارتباطی با عالم عین و واقعیت نداشته باشد چه ارزشی دارد؟ انسان می خواهد درباره ی همه ی موضوعات و در درجه ی اول درباره ی عالم عین فكر كند و قوانین هستی اعم از طبیعت و ماوراء طبیعت را بشناسد و اگر می گوید دور و تسلسل محال است و رابطه ی علت و معلول منتهی می شود به علتی كه لاعلة له، در واقع می خواهد قوانین عینی را بشناسد، قوانینی كه خارج از ذهن هستند.

پس موضوع فكر كردن معقولات اولیه است و معقولات اولیه وجودات ذهنی عالم اعیان است. واقع عالم اعیان می آید در ذهن انسان، بعد در ذهن انسان كه وجود ذهنی پیدا كرد، ذهن انسان با فكر كردن و تحلیل كردن اینها می خواهد قانون واقعی اینها را كشف كند. پس فكر كردن در عین اینكه خودش ذهنی است و منطق هم قانون فكر كردن را بیان می كند، اما فكر كردن درباره ی اعیان و واقعیات است، یعنی كشف كردن واقعیات و اعیان. آنوقت این كه معقولات ثانیه كه مربوط به عالم ذهن است چگونه با عالم اعیان ارتباط پیدا می كند، پاسخش این است كه ارتباطش از طریق معقولات اولیه است، یعنی از طریق نوعی وحدت میان ذهن و عین است، چون واقع بینی و رئالیسم براساس همین وحدت است و هیچ راه دیگری هم برای این واقع بینی وجود ندارد. راهش تنها این است كه: عالم كما هوهو در ذهن انسان منعكس می شود. پس وجودی در عالم ذهن پیدا می شود، بعد انسان كه درباره ی این موضوعات فكر می كند- و معنای فكر هم تحلیل همین موضوعات است- قوانین همینها را كشف می كند.

به تعبیر دیگر- كه با اصطلاحهای امروز موافق باشد- منطق قانون شناخت است، برخلاف یك علم طبیعی مثل زیست شناسی كه مستقیما قانون طبیعت را بیان می كند. منطق قانون شناخت است كه اگر بخواهیم طبیعت را بشناسیم چگونه بشناسیم، پس با طبیعت مربوط می شود.

در همان علومی كه به قول خودمان با معقولات اولیه سر و كار دارد، هر علمی می خواهد طبیعت را بشناسد. بعد كه بشر متوجه این نكته شده است كه چنین نیست كه اگر در مقام شناخت طبیعت برآید، همیشه طبیعت را آنچنانكه هست می شناسد،
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 746
بلكه خیلی اوقات هم اشتباه می كند [درصدد به كار بستن منطق برآمده است ] . منطق معیارهایی است برای شناخت صحیح، ولی شناخت با طبیعت ارتباط دارد، نه اینكه خود شناخت یك چیز مستقلی است و ربطی به عالم عین ندارد. پس این تعبیر درست نیست كه بگوییم منطق مربوط به فلسفه ی بودن است و مربوط به قوانین اندیشه است و ربطی به عالم طبیعت ندارد؛ نه، بجای اینكه بگوییم مربوط به عالم اندیشه است، باید بگوییم مربوط به شناخت است و وقتی گفتیم مربوط به شناخت است، رابطه اش با طبیعت مشخص می شود، و معلوم می شود كه منطق برای درست شناختن طبیعت [و همه واقعیتها] است.

پس درست نیست كه گفته شود منطق قانون اندیشه است و آن را با طبیعت چكار، آن فقط برای اندیشه است. نه، چنین نیست. اگر قانون شناخت، برای شناخت خوب است و این شناخت هم فرض این است كه شناخت طبیعت است، پس قانون شناخت در طبیعت هم صدق می كند. مثلا قانون «امتناع اجتماع نقیضین» اگر در مسأله ی شناخت یك قانون اساسی است و این قانون معتبر است قهرا در طبیعت هم معتبر است.

اشتباه اینجاست كه آنها خیال كرده اند كه اگر ما در طبیعت چیزی به نام «شدن» سراغ داریم، نقض كننده ی قانون «امتناع اجتماع نقیضین» است. اشتباه در اینجاست، نه اینكه این قانون تنها در باب اندیشه صدق می كند و در طبیعت صادق نیست.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 747

[1] . ماركس و ماركسیسم، ص 17.
[2] . این بحث در كتاب اصول فلسفه مطرح شده است.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است