در
کتابخانه
بازدید : 304792تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نقدی بر ماركسیسم
Expand مقدمه مقدمه
Collapse قسمت اول:  فلسفه ی ماركسی قسمت اول: فلسفه ی ماركسی
Collapse فصل نخست: فلسفه ی ماركسی- فلسفه ی جدلی فصل نخست: فلسفه ی ماركسی- فلسفه ی جدلی
Expand فصل دوم: فلسفه ی ماركسی- فلسفه ی مادی گرافصل دوم: فلسفه ی ماركسی- فلسفه ی مادی گرا
Expand فصل سوم: فلسفه ی ماركسی، فلسفه ی پراكسیس فصل سوم: فلسفه ی ماركسی، فلسفه ی پراكسیس
Expand <span class="HFormat">قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم</span>قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
در این قسمت كه تحت عنوان «موارد كاربرد» ذكر شده است دو عنوان مورد بحث قرار گرفته است:

1. جدل، فلسفه ی پیشرفت 2. جدل، منطق نیروها.

در ذیل عنوان «جدل، فلسفه ی پیشرفت» مؤلف می خواهد نشان دهد كه آیا فلسفه ی «شدن» كه از تولد و مرگ و حدوث و زوال دائمی اشیاء سخن می گوید و به هیچ امر جاودان معتقد نیست، به یأس و ناامیدی می انجامد یا نه؟ در گذشته گفته شد كه در یونان قدیم همین دو شاخه فلسفه وجود داشته است كه فلسفه ی هراكلیت فلسفه ی «شدن» است و ارسطو هم قهرمان فلسفه ی «بودن» است و نیز گفته شد كه در فلسفه «بودن» ما به چند جاودانگی می رسیم: جاودانگی روح، جاودانگی حقیقت و جاودانگی اصول اخلاقی، و حال آنكه در فلسفه ی «شدن» هیچ جاودانگی وجود ندارد؛ و این هر سه خصلت از مادی بودن این فلسفه و غیر مادی بودن آن فلسفه ناشی می شود. در اینجاست كه یك امتیاز بزرگ برای فلسفه ی «بودن» توهم می شود كه آن، اعتقاد به جاودانگی انسان به عنوان یك فرد و به جاودانگی حقیقت و جاودانگی اصول اخلاقی است و حال آنكه در فلسفه ی «شدن» هیچ چیزی جاودانه نیست. در اینجاست كه اینها می خواهند بگویند كه نه، چنین نیست، در این فلسفه به شكل دیگر جاودانگی هست بدون اینكه چیزی جاودانه باشد، و این یك نوع توجیه است برای همه ی این اصول.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 514
می گویند بلی، هیچ چیز جاودان نمی ماند ولی یك چیز جاودان است و آن تكامل است؛ راه، جاودان است، آن هم راهی كه هر مرحله ی بعدی از مرحله ی قبلی متكامل تر است؛ پس فلسفه ی «شدن» این امتیاز را دارد كه فلسفه ی تكامل است؛ در فلسفه ی «بودن» دیگر تكامل معنی ندارد، جاودانگی معنی دارد ولی تكامل معنی ندارد، اما در این فلسفه اگرچه جاودانگی به آن معنی وجود ندارد ولی تكامل هست و خود تكامل، یك حقیقت جاودانه است. ماتریالیستها هم غالبا این ایرادی را كه الهیون به آنها می گیرند و می گویند این فلسفه هرگونه امیدی را از انسان می گیرد و هنگامی كه همه چیز به نیستی منتهی می شود و انسان نیز خودش به نیستی منتهی می شود پس چه چیزی می تواند محرك انسان باشد و او را امیدوار سازد، به همین نحو پاسخ می دهند؛ می گویند درست است كه همه چیز از بین می رود و می میرد، ولی این، مردن نیست، مردنی است كه عین زندگی است؛ مردنی است كه از همین مردن زندگی كامل تر برمی خیزد؛ نظیر سخنی كه مولوی می گوید:

از جمادی مردم و نامی شدم
وز نما مردم ز حیوان سر زدم
مردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم كی ز مردن كم شدم؟
یعنی من مردم ولی در هر مرحله كه مردم به مرحله ی كامل تر رسیدم. همان طور كه زندگی مرگ خودش را در بطن خویش دارد، زندگی نیز در بطن همین مرگ است و آن زندگی كه در بطن این مرگ است از زندگی اول راقی تر و عالی تر است.

اتفاقاً این سخن در كلمات سقراط آمده است. در احوالات سقراط نوشته اند كه وقتی او در بقای روح فردی استدلال می كرد می گفت در طبیعت هر چیزی به ضد خودش تبدیل می شود؛ از تاریكی روشنی، از. . . و از مرگ زندگی برمی خیزد و مردن انسان یك مردن علی الاطلاق نیست بلكه حتما در بطن این مرگ زندگی هست و البته مقصود او از «زندگی» در اینجا همان بقای روح پس از مرگ بود، به طوری كه وقتی در زندان بود و به مرگ محكوم شده بود و قرار بود لحظاتی بعد آن جام شوكران را به او بدهند، افلاطون و دیگر شاگردانش گرد او جمع شده بودند و مثل ابر می گریستند، او گفت پس من افسانه می گویم برای شما؟ ! چرا گریه می كنید؟ ! من كه گفتم مرگ وجود ندارد و از هر مرگی زندگی برمی خیزد و اگر من بمیرم در یك شكل می میرم و در یك شكل دیگر باقی هستم، روح من جاودانی است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 515
پس اینها حرفشان این است كه منطق جدل در عین اینكه فلسفه ی «نیستی» است ولی منطق ناامیدی و یأس نیست چون منطق تكامل است [1].

در اینجا ممكن است كسی اشكال كند كه به این ترتیب یأس و ناامیدی از بین نمی رود، زیرا امید و ناامیدی به فرد وابسته است. فلسفه ی «بودن» - به قول اینها- اصل امید را به فرد می دهد و می گوید تو به عنوان یك فرد و یك شخص می توانی جاودان باقی بمانی، ولی در اینجا بقا را به نوع می دهد و می گوید نوع انسان باقی است. در این كتاب راجع به این جهت بحث نشده است و خود هگل و ماركس هم این بحث را مطرح نكرده اند ولی كوششهای زیادی شده است- مخصوصاً در فلسفه ی فیلسوف معاصر، هایدگر- تا باقی بودن فرد را نیز به یك نحوی ثابت كنند. هایدگر بحثی دارد كه با بحث ما درباره ی «كلّی طبیعی» [2]بسیار نزدیك است. در آنجا خواسته است كه با یك نوع ریسمان بازی های فلسفی ثابت كند انسان كه باقی است فرد هم باقی است در عین اینكه فرد هم باقی نیست. به عبارت دیگر انسان كه باقی است «خود» واقعی باقی است. من دو «خود» دارم: یكی خود فردی و دیگری خود انسانی، كأنه انسان به نحو كلی در «من» وجود دارد، یعنی همین معنایی كه ما آن را غلط می دانیم و غلط هم هست. خلاصه بحث جالبی كرده است و می خواهد بگوید شخص یك «من» فردی دارد و یك «من» فرهنگی و واقعی كه «من» انسانی اوست، یعنی انسان بما هو انسان، همان انسان كلی. می گوید در هر شخص، اضافه بر خودش انسان كلی وجود دارد و انسان كلی از بین نمی رود، فرد از بین می رود؛ و با این وسیله می خواهد این فلسفه را از پوچی و ناامیدی بیرون آورد.

مادّیون و خصوصاً ماركسیستها اصرار دارند كه مبادی الهیون از قبیل خدا و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 516
جاودانگی روح را انكار كنند و در ضمن فلسفه ی خود را نیز از پوچی و ناامیدی برهانند.

در این زمینه كوشش زیادی دارند و به شكل شادمانه ای هم این سخن را می گویند كه نه، جای ناامیدی نیست، تكامل باقی است، راه باقی است و امثال این حرفها. در اینجا هم تحت عنوان «جدل، فلسفه ی پیشرفت» ضمن اینكه می خواهد اصل تكامل را بیان كند می خواهد بگوید چنین نیست كه هر هستی به نیستی بینجامد و قضیه در همین جا ختم شود، بلكه از نیستی هم هستی به وجود می آید، هستی در سطح كامل تر (به همان ترتیب تز و آنتی تز) . لذا می گوید:

«در این صورت آیا باید مأیوس شد؟ آیا باید نتیجه گرفت كه این تحول دائمی جز زوال غم انگیز و حركت ناامیدانه ی موجودات و اشیاء چیز دیگری نیست؟ خیر! حكمت هگل فراتر از بدبینی فیلسوفی چون هراكلیت دیدگاه بسیار وسیع تر از امكانات ارتقاء بشریت ارائه می دهد كه مكتب ماركس این دیدگاه را باز هم گسترده تر خواهد كرد.

هگل باز می نویسد: «به این نوع تغییرات، بلافاصله جنبه ی دیگری می پیوندد به طوری كه دوباره از مرگ، زندگی نوینی متولد می شود. شرقیها چنین تصوری داشتند كه شاید بزرگ ترین فكر و قله ی افكار متافیزیك آنان باشد. عقاید مربوط به تناسخ، بیانگر همین تصور است و فنیكس نیز كه بی پایان از خاكسترهای خود سر بیرون می آورد چنین نشانه ای است.

اما همه ی اینها تصاویری است شرقی كه بیشتر مناسب جسم است تا روح. بخنر تصور دیگری ارائه می دهد؛ روح نه فقط جوان تر بلكه برتر و روشن تر از پیش ظهور می كند» .

در واقع برای هگل- و به درجه ای بیشتر برای ماركس- بشریت و رای آدمی است:

«هر نهاد و هر دوره ی تاریخی فقط یك مرحله ی گذرا از توسعه ی بی پایان جامعه ی بشری است كه از كهتر به سوی برتر می رود. هر نهاد یا غیره. . . كه باطل و توجیه ناپذیر می شود باید جای به مرحله ای برتر دهد كه به نوبت خود وارد دوره ی انحطاط و مرگ می شود. بدین سان حكومت روحانیون جای به حكومت سلطنتی و سپس به حكومت عامه می دهد؛ و ماركس خواهد گفت كه چنین است در مورد اشراف كه جای به طبقه بورژوا می دهد كه به نوبت خود ناچار است در مقابل طبقه ی پرولتر كنار رود. . . پس كلید پیشرفت و جدل در این است كه مرگ خلاقیت دارد و مولّد است. » [3]
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 517

[1] . این مضمون در اشعار امروزیها هم هست. اخیرا در مجله ی دانشكده علوم تربیتی یكی از سرایندگان شعر نو در همین زمینه شعری داشت راجع به اینكه اگر چنین می شود و یا چنان می شود، من می روم و همه چیز می رود غم نیست. چرا؟ چون راه باقی است، راه جاودان است.

سراینده ی مذكور كتابی دارد به نام جدال با مدعی در دو قسمت كه قسمت دومش راجع به شعر نو است و مورد نظر ما نیست، و در قسمت اول راجع به خودكشی و فلسفه ی پوچی بحث می شود. در همان جا بحثی راجع به تكامل كرده است.
[2] بحث «كلّی طبیعی» ما بحثی بسیار بسیار عالی است و اساساً فلسفه اروپا در این بحث «كلّی طبیعی» به كلی سردرگم است.
[3] . ص 18 و 19.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است