در
کتابخانه
بازدید : 304727تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نقدی بر ماركسیسم
Expand مقدمه مقدمه
Collapse قسمت اول:  فلسفه ی ماركسی قسمت اول: فلسفه ی ماركسی
Collapse فصل نخست: فلسفه ی ماركسی- فلسفه ی جدلی فصل نخست: فلسفه ی ماركسی- فلسفه ی جدلی
Expand فصل دوم: فلسفه ی ماركسی- فلسفه ی مادی گرافصل دوم: فلسفه ی ماركسی- فلسفه ی مادی گرا
Expand فصل سوم: فلسفه ی ماركسی، فلسفه ی پراكسیس فصل سوم: فلسفه ی ماركسی، فلسفه ی پراكسیس
Expand <span class="HFormat">قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم</span>قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
آنگاه در پایان سخن عبارات زیر را در زمینه ی تضاد درونی اشیاء از مائو نقل می كند:

«علت اصلی نشو و نمای هر چیز در برون آن یافت نمی شود بلكه برعكس در درون آن است. این علت ناشی از سرشت متضاد ملازم هر چیز و هر پدیده است. تضادها هستند كه مولّد حركت و نشو و نمای چیزها می شوند. . . بدین ترتیب جدل مادی گرا نظریه ی متافیزیكی علت برونی را مصممانه رد می كند. همچنین در دنیای نباتات و حیوانات رشد ساده یعنی نشو و نمای كمّی نیز به طور اساسی به تحریك تضادهای درونی انجام می گیرد. جامعه نیز به طور دقیق به همین ترتیب است. . . » [1]
در عبارات فوق می توان به پاسخ یك سؤال دست یافت و آن اینكه فلسفه ی ماتریالیسم دیالكتیك به قول خود ماركسیستها به دو بخش تقسیم می شود: بخش منطقی و بخش فلسفی. بخش منطقی را «دیالكتیك» و بخش فلسفی را «ماتریالیسم» می نامند. اكنون این سؤال مطرح می شود كه رابطه ی این منطق با آن فلسفه به چه نحو است و چگونه است كه از منطق دیالكتیك، ماتریالیسم استنتاج می شود. به عبارت دیگر ممكن است ابتدا به نظر برسد كه دیالكتیك صرفاً یك منطق است و ماتریالیسم هم یك فلسفه است و ممكن است كسی منطق دیالكتیكی داشته باشد و در عین حال پیرو فلسفه ی الهی باشد [2]؛ كما اینكه عكس آن هم ممكن است و بلكه وجود داشته
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 520
است، یعنی شخص منطق دیالكتیكی نداشته ولی فلسفه اش فلسفه ی مادی بوده است.

حال آیا چنین چیزی ممكن است؛ یا نه، منطق دیالكتیك ضرورتا به ماتریالیسم می انجامد؟ از نظر اینها پاسخ این سؤال این است كه منطق دیالكتیك ضرورتا به ماتریالیسم می انجامد، زیرا منطق دیالكتیك اشیاء را از درون خودشان توجیه می كند و آنها را نیازمند به علت و توجیه كننده ی بیرونی نمی داند؛ و به عبارت دیگر این منطق از نظر اینها به نظریه ی محرك اول ارسطویی كه سلسله ی متحركها را به محرك غیرمتحرك منتهی می كند و همه ی حركتهای درونی طبیعت را به یك محرك اول ماوراء الطبیعی پیوند می دهد، پایان می بخشد.

ریشه ی ارتباط ماتریالیسم با دیالكتیك در همین جاست؛ زیرا اگر بنا باشد كه تضاد، ذاتی اشیاء و در درون اشیاء باشد نه در اضداد بیرونی (یعنی هر شیئی در درون خودش مشتمل بر تضاد باشد) و تضاد هم بالذات منشأ حركت باشد، در این صورت ما همه ی حركتها و تغییرات عالم را توجیه می كنیم بدون اینكه نیازی به ماوراءالطبیعه داشته باشیم، پس آن اصل ماوراء الطبیعی در مورد محرك اول باید مورد انكار قرار گیرد. مائو نیز با توجه به این برهان و این نظریه ارسطویی به آن پاسخ داد و گفت: «جدل مادی گرا نظریه ی متافیزیكی علت برونی را مصممانه رد می كند» و این از حرفهای بسیار اساسی اینهاست كه باید درست شكافته شود تا ریشه اش معلوم گردد. ریشه ی افكار اینها در درجه ی اول همان فلسفه ی هگل است. آشنایی با فلسفه ی هگل در شناختن افكار اینها به نحو عجیبی مفید و مؤثر است؛ یعنی اگر كسی فلسفه ی هگل را به درستی نشناخته باشد نمی تواند ریشه ی افكار اینها را به دست آورد و نمی تواند مغلطه های اینها را كشف كند، زیرا اگرچه فلسفه ی هگل فلسفه ای غلط و نادرست است ولی اساساً فكرش فكری فیلسوفانه است و او با فكر خویش یك سیستم و نظام را ابتكار كرده و ساخته و پرداخته است.

در مسئله تضاد درونی نیز ریشه ی این فكر را باید در فلسفه هگل جستجو كرد. تعبیر خود هگل نیز در باب تضاد این بود كه تضاد خلاّق یعنی تضادی كه خود به خود به دنبال خود یك پدیده می آفریند، مرگهایی كه به دنبال خود زندگی می آفرینند.

و اكنون سخنی چند پیرامون فلسفه ی هگل:

یكی از مهم ترین افكار هگل كه در عین غلط بودن حاوی یك مطلب اساسی است و فلسفه ی او را از فلسفه های دیگر جدا می كند، مسئله ی «دلیل جهان» است. او
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 521
می گفت فلاسفه می خواستند جهان را از راه علیت توجیه كنند ولی این توجیهی است كه در نهایت امر به بن بست می رسد؛ یعنی ما از راه علیت نمی توانیم هستی را توجیه كنیم؛ وقتی می گوییم «الف علت ب است و ب معلول الف» اینها یك سلسله امور محسوس وجودی و به قول ما از قبیل قضایای مطلقه ی عامه است كه فقط دلالت بر وجود می كند ولی دلالت بر ضرورت نمی كند. مثلاً ما می بینیم كه آب در صد درجه حرارت تبدیل به بخار می شود و در زیر صفر درجه یخ می بندد. چنین وضعی وجود دارد و اگر از عقل بپرسید كه چرا آب در صد درجه حرارت تبدیل به بخار می شود، جوابی جز این ندارد كه چنین وضعی وجود دارد، یعنی اگر عكس این هم واقع شده بود از نظر عقل اشكالی نداشت. به عبارت دیگر علیت، تجربی است و با یك امر تجربی فلسفه به جایی نمی رسد، فلسفه باید معقول باشد؛ به خلاف دلیل، كه در دلیل نتیجه از مقدمات منطقا استنتاج می شود، یعنی عقل در این موارد حكم به ضرورت می كند، نظیر آنچه كه شیخ و امثال او در باب برهان دارند و می گویند برهان یك شرطش ضرورت است.

دلیل، چیزی است كه معقول است، ولی علیت معقول نیست (یعنی تجربی است) . مقصود از «معقول است» این است كه عقلا استنتاج می شود و عقل به ضرورت آن حكم می كند. اگر الف مساوی ب است و ب مساوی ج، مساوی بودن الف با ج منطقی است و عقل حكم می كند كه غیر از این محال است نه اینكه چون تجربه كردیم مساوی بودن آندو را فهمیدیم، بلكه عقل منطقا حكم می كند كه باید چنین باشد و در اینجا ضرورت منطقی حكمفرماست.

اصل دیگری كه در فلسفه ی هگل وجود دارد همان اصل وحدت ذهن و عین یا وحدت معقول و واقع است كه مكرر در كلماتش بر آن تكیه می كند. از نظر هگل، برخلاف كانت و فلاسفه ی ماقبل كانت، اصلا ذهن و عین دو چیز نیستند تا بگوییم فلان شئ ذهنی است یا عینی، و بعد بیاییم ایده آلیست یا رئالیست بشویم. فلسفه ی او اصلا در هیچیك از این قالبها نمی گنجد و از نظر او معقول عین واقعیت است و واقعیت عین معقول؛ یعنی آنچه را كه عقل در عالم خودش به طور ضرورت استنتاج می كند، همانی است كه در خارج واقع می شود.

یك تفاوت اساسی دیگر كه میان فلسفه ی هگل و فلسفه ی ما هست این است كه ما معقولات را به معقولات اولیه و معقولات ثانیه (فلسفی و منطقی) تقسیم می كنیم و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 522
برای معقولات ثانیه ی منطقی اصلا عینیت قائل نیستیم، مثل جنسیت و نوعیت و كلیت و جزئیت و امثال اینها؛ و برای معقولات ثانیه فلسفی، عینیت به نحو عینیت معقولات اولیه قائل نیستیم بلكه عینیت از باب عینیت منشأ انتزاع قائل هستیم؛ و لهذا از نظر ما وجود ذهنی در مورد معقولات اولیه صدق می كند، یعنی اموری كه صورت عینی آنها از طریق حس یا از طریق دیگر، از راه حواس ظاهر یا حواس باطن در ذهن ما آمده است. اما در مورد اموری كه انتزاع كرده ایم، قائل به وجود ذهنی نیستیم، چون این گونه امور اصلاً وجود عینی مستقل و ماهیت ندارد تا از وجود ذهنی آنها سخن بگوییم. وجود ذهنی در ماهیات صحیح است. ما در فلسفه ی خود در عین اینكه قائل به وجود ذهنی و نوعی تطابق میان ذهن و خارج هستیم، هرگز قائل نیستیم كه عمل عقل عین عمل خارج است، یعنی خارج آن جور عمل می كند كه ذهن عمل می كند. ذهن روی معقولات ثانیه عمل می كند و عین روی معقولات اولیه؛ یعنی چنین نیست كه در عالم ذهن یك چیز از چیزی استنتاج بشود و در عالم خارج هم عین همین استنتاج وجود داشته باشد. اصلاً این استنتاجها مربوط به عالم ذهن است و در خارج استنتاج وجود ندارد.

ولی هگل به این حرفها قائل نیست و به نحو دیگری سخن می گوید. او معقول را عین واقعیت می داند و معقولات اولیه و ثانیه برای او مطرح نیست. تقسیم معقولات به اولیه و ثانیه و این گونه مسائل از مختصات فلسفه ی ماست [3].

حالا اگر سخن هگل درست باشد (كه درست نیست) و مبنای او را بپذیریم، این دستگاه فلسفی كه او ساخته است، به قول خود او «خودسان» یعنی قائم به ذات است و دیگر برای ماوراء این دستگاه دیالكتیكی جایی نیست. حتی خدا هم كه او قائل است، در درون این دستگاه قرار می گیرد. پس این دستگاه نمی تواند ماوراء داشته باشد.

در سیستم هگل، از ساده ترین معقولات گرفته تا پیچیده ترین و كامل ترین آنها، همگی بی نیاز از ماوراء هستند. دیالكتیك هگل از هستی شروع می شد؛ او می گفت
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 523
اگر هستی را مجرد در نظر بگیریم مساوی است با نیستی: «هستی نیست» (البته او بین «هستی نیست» و «هستی نیستی است» فرق نمی گذاشت) . پس هستی می شد «تز» و نیستی كه نقیض هستی بود و از آن برانگیخته شده بود می شد «آنتی تز» و بعد، از اینها مركّبی به وجود می آید كه «شدن» باشد، و باز به همین ترتیب.

اینكه هستی نقیض خودش را برانگیزد، معنایش این است كه دیگر علت ماورائی ندارد، اینجا دیگر سؤال از علت نمی شود كرد، ایراد دیگر می شود گرفت ولی سؤال از علت نمی شود كرد، چون نظیر ضرورتهای ذاتی است كه ما در منطق می گوییم. ما در منطق همیشه می گوییم كه ما ضرورت ذاتی داریم و می گوییم الذاتی لایعلّل، و در فلسفه هم همیشه می گوییم ضرورت، مناط استغناء از علت است و تنها امكان، مناط نیاز به علت است، و لهذا ما نمی توانیم این ایراد را به هگل بگیریم كه علت وجود آنتی تز چیست؟ ایرادهای مبنایی می توانیم بگیریم ولی این ایراد را نمی توانیم بگیریم كه فرضا اگر هستی بخواهد نیستی را از درون خودش برانگیزد، علتش چیست و چه چیزی آنرا از هستی درمی آورد؟ چون جوابش این است كه لازمه ی ذاتش است، و مثلاً در مورد اربعه كسی نمی تواند سؤال كند كه زوجیت را از كجا آورده است؟ به این طریق، دستگاه منطقی و فلسفی هگل، از یك سلسله ضرورتهای منطقی به وجود می آید كه اصلا جای «لم» و «بم» باقی نمی گذارد و ناچار هر چه كه او قائل است و من جمله «خدا» در درون این دستگاه قرار دارد، مثل «وجوب» كه در فلسفه ی ما هست. البته خدایی كه هگل قائل است همان چیزی است كه آن را «روح مطلق» می نامد نه خدایی كه به معنای علت العلل و واجب الوجود است كه دیگران می گویند، و لهذا عده ای درماندند كه هگل را الهی بدانند یا منكر خدا، از یك طرف خودش به نام «خدا» و جاودانگی خدا و نظایر آن تصریح می كند و بدان معتقد است، از طرف دیگر خدایی كه او می گوید با خدای دیگران فرق دارد.

پس در فلسفه ی هگل، دیالكتیك با یك سلسله ضرورتها به وجود می آید كه آن ضرورتها ضرورتهای منطقی و عقلی است و در عین حال ضرورت عینی هم هست، چون جریان عین همان جریان عقل است، پس جای «لم» و «بم» باقی نمی ماند، و این بذری است كه هگل برای ماتریالیستهای بعد از خودش كاشت.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 524

[1] . ص 20.
[2] . در آن سالهای اول كه به تهران رفته بودم در محله سرچشمه یك تابلو زده بودند و نوشته بودند: مكتب ماتریالیسم دیالكتیك الهی! !
[3] . این مسئله حتی در كلمات قدما مانند ارسطو هم نیست و حتی با اینكه در كلمات بوعلی می بینید كه می گوید موضوع منطق معقولات ثانیه ی منطقی است ولی روی همین معقولات ثانیه منطقی هم تا زمان بوعلی چندان كار نشده بود تا چه رسد به معقولات ثانیه ی فلسفی. حتی تا زمان خواجه این دو نوع از معقولات ثانیه را از هم تفكیك نكرده بودند و شعر حاجی در منظومه كه می گوید: «فمثل شیئیّة او امكان- معقول ثان. . . » حاكی از همین عدم تفكیك است.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است