در
کتابخانه
بازدید : 304777تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نقدی بر ماركسیسم
Expand مقدمه مقدمه
Collapse قسمت اول:  فلسفه ی ماركسی قسمت اول: فلسفه ی ماركسی
Collapse فصل نخست: فلسفه ی ماركسی- فلسفه ی جدلی فصل نخست: فلسفه ی ماركسی- فلسفه ی جدلی
Expand فصل دوم: فلسفه ی ماركسی- فلسفه ی مادی گرافصل دوم: فلسفه ی ماركسی- فلسفه ی مادی گرا
Expand فصل سوم: فلسفه ی ماركسی، فلسفه ی پراكسیس فصل سوم: فلسفه ی ماركسی، فلسفه ی پراكسیس
Expand <span class="HFormat">قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم</span>قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
اكنون ببینیم این آقایان (ماركسیستها) چه می گویند؛ اینها می گویند: ماركس منطق را از هگل گرفت و فلسفه را از مادّیون قرن نوزدهم، مخصوصا از یكی از معاصرانش به نام فوئرباخ. استالین در جزوه ی ماتریالیسم دیالكتیك می گوید: منطق هگل روی سر خودش ایستاده بود، یعنی واژگون بنا شده بود (در عین اینكه دستگاه خوبی بود) ، ماركس آن را روی پایش قرار داد، یا می گوید: ماتریالیسم قرن نوزدهم جامد و مبتذل بود، سطحی بود چون تحرك در آن نبود، ماركس آمد به آن روح و عمق داد، برای اینكه منطق متافیزیكی را از او گرفت و منطق دیالكتیك به آن داد.

استالین طور دیگر تعبیر می كند، می گوید: ماركس پوسته های ایده آلیستی منطق هگل را دور انداخت و هسته هایش را گرفت، و همچنین ماتریالیسم قرن نوزده را گرفت، پوسته های متافیزیكی اش را دور انداخت و هسته هایش را نگهداشت.

اكنون ما دیالكتیكی را كه به قول اینها دیگر جنبه های ایده آلیستی ندارد در نظر می گیریم [1]. اینها می گویند ماركس آمد پوسته های ایده آلیستی فلسفه ی هگل را دور انداخت، ناچار مسئله ی وحدت عین و ذهن را دور انداخت و اصالت را به عین داد. آن مسئله ای كه هسته ی مركزی فلسفه ی هگل بود و آن اینكه علیت مقوله ای است كه در درون این دستگاه قرار دارد و شناخت از راه استنتاج باید صورت بگیرد نه از راه علت و معلول، ماركس و پیروانش این پوسته را هم دور انداختند و بازگشتی به ماقبل هگل كردند و تكیه شان را روی اصل علیت قرار دادند. ماتریالیسم دیالكتیك و فلسفه ی ماركس با اصل هگل كه تكیه اش روی دلیل بود و اصل علیت را طرد كرده بود مخالفت كرد و دوباره به اصل علیت بازگشت. خوب! شما كه پوسته های ایده آلیستی را دور انداختید، یكی از چیزهایی كه باید دور بیاندازید، این ضرورت منطقی است، یعنی آن
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 525
گونه ضرورتی كه هگل می گفت و به تعبیر ما ضرورت ذاتی [2].

اگر ما دیالكتیك هگل را به شكلی كه او گفت كنار بگذاریم به این معنی كه «اصل دلیل» را كنار بگذاریم، آن ضرورت منطقی اش هم به دنبال آن كنار رفته و دو مرتبه «اصل علیت» به میان می آید، یعنی دیگر نمی توانیم بگوییم ضدی از ضدی استنتاج می شود، بلكه باید بگوییم ضدی مولود ضد دیگر است و این یعنی علیت، یعنی همانی كه همه ی فلاسفه غیر از هگل می گفتند، و خود اینها هم همیشه تكیه شان روی اصل علیت است و وقتی مسئله علیت مطرح باشد دو مرتبه همه ی حرفهای گذشته از نو زنده می شود و آن اینكه: بسیار خوب، ما قبول می كنیم مادر مولّد فرزند است و فرزند مولود مادر است. همه ی حرف فلاسفه این است كه فرزند كه از مادر متولد می شود آیا مادر به عنوان علت تام برای فرزند كافی است و وجود مادر تمام علت است برای این مولود؟ یا نه، هر چه كه ما می بینیم همه علتهای قابلی هستند و باز نیاز به ماوراء دارند؛ یعنی باز مسئله محرك پیش می آید بعلاوه بنا بر اصل علیت، حركت نتیجه ی تركیب دو ضد نیست، بلكه معلول است، معلول چه؟ معلول دو نیروی متضاد نه معلول خود تضاد، زیرا تضاد یك مفهوم انتزاعی است كه از ناسازگاریها انتزاع می شود مثل مفهوم مثلیت. تضاد نیروی محرك نیست، بلكه در اثر برخورد دو نیرو، آن دو نیرو هستند كه حركت می آفرینند. خود این نیروها متحركند یا ثابت؟ اگر متحركند پس حركت آنها ناشی از تضاد نیست، اگر ثابتند پس متحرك نیستند. پس ما نمی توانیم منطق هگل را بگیریم و به قول اینها جنبه های ایده آلیستی اش را دور بیندازیم ولی از همان جنبه ی ایده آلیستی ضرورت ذاتی اش را بگیریم و در فلسفه مان از آن استفاده كنیم.

سؤال: اگر آنها بگویند منشأ علیت تضاد است، دیگر اشكال وارد نیست؟
استاد: یعنی ضدی از ضدی بیرون می آید؟
- : بله.
استاد: تازه می شودیُولِجُ اَللَّیْلَ فِی اَلنَّهارِ وَ یُولِجُ اَلنَّهارَ فِی اَللَّیْلِ [3].

- : این خودش اصلی است.
استاد: بله، ولی همان اصل علیت است كه همه هم قبول دارند، و همین بحثهای
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 526
علیت است كه ما را می رساند به اینكه این علت كافی نیست، زیرا یك وقت ما می گوییم ضدی از ضدی استنتاج می شود، در اینجا ما اساساً نیازی به فرض علت نداریم؛ یك وقت می گوییم ضدی از ضدی متولد می شود در عالم اعیان، یعنی نسبت ضد اول با ضد دوم نسبت [علیت ] است، یعنی این فی ذاته وجودی دارد جدا و آن هم وجودی دارد جدا، این در ذات خودش امكان دارد وجود داشته باشد و یا وجود نداشته باشد، به واسطه ی علت وجود پیدا كرده است. تا این مقدار را كه همه ی دنیا قبول داشتند، ولی بعد این حرف پیش می آمد كه این علتی كه زمانا تقدم دارد بر این معلول، آیا این تمام علت این معلول است و آیا اصل علیت به ما اجازه می دهد كه این را علت موجبه بدانیم؟ یا اصل علیت به ما می فهماند كه این شرط لازم برای به وجود آمدن این هست ولی شرط كافی نیست یعنی این را ما باید به عنوان یك علت قابلی و اعدادی بپذیریم و باز برویم پی علت ایجابی و علت فاعلی، یعنی باز مسئله به همان سر حد خودش برمی گردد.

- اگر او تضاد را «اصل» بشمارد و یا بگوید این تصوری كه شما از علیت دارید و می گویید علت خارج از معلول است و به طور دائم همیشه علت مؤثر است و معلول متأثر، این تصور، تصور غلطی است، دیگر این اشكال جا ندارد.
استاد: ضد چگونه از آن به دست می آید؟ استنتاج می شود یا زاییده می شود؟
- استنتاج كه نیست ولی ضرورتا از آن خارج می شود و معلولیتش ضروری است. اینها ممكن است بگویند: پدید آمدن ضدی از ضد دیگر «اصل» است و دیگر دلیل نمی خواهد، مثل اینكه می گویند دو خط موازی هر چه امتداد پیدا كنند به هم نمی رسند و این یك اصل است و دیگر احتیاج به دلیل ندارد.
استاد: نه، این جور نیست. اولاً اینكه شما می گویید «اصل است» مقصودتان اصل موضوع است و اینها نمی گویند كه ما «تضاد» را به عنوان یك اصل فرض كرده ایم و راهی هم برای اثباتش نداریم (هرچند باید ثابت شود) ، بلكه در باب علیت همان حرفی را می زنند كه ما می زنیم، یعنی اینكه یك شئ بدون علت به وجود بیاید محال است، و اینكه ضدی بدون ضد قبلی به وجود بیاید محال است، نه اینكه ما این را فعلاً به عنوان یك اصل موضوع می پذیریم؛ خوب، ممكن است كسی چیز دیگری را اصل فرض كند. ولی مسئله ی ضرورت علت و معلول، بر اساس همان قبول شده های آنها قابل توجیه نیست؛ یعنی این كه اگر علت تامه ی یك شئ وجود پیدا كند تخلف
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 527
معلول محال است، و تا علت تامه ی یك شئ وجود پیدا نكرده وجود آن محال است، قابل خدشه و مناقشه نیست. بحثی كه حكما دارند یك بحث صغروی است. ما كه شك نداریم اگر علت مثلاً «ب» وجود پیدا كند وجود «ب» ضروری است. این ضرورت را كه انكار ندارد، بحثی كه فلاسفه مطرح كرده اند این است كه اگر شیئی شكل تولد از شئ دیگر را داشت مثل مرغ و تخم مرغ و دانه و بوته و امثال آن، آیا این مولّد می تواند علت تامه برای متولد باشد؛ یا نه، تنها جزء علت می تواند باشد نه بیشتر؟ اصلاً بحثی كه از هزار سال قبل از ماركس مطرح بوده همین است، یعنی او هیچ حرف تازه ای نیاورده است. پس اگر مسئله روی علیت دور زد نه استنتاج منطقی، و و گفتیم ضد اول علت است برای ضد دوم، این سؤال پیش می آید كه اینكه شما می گویید «علت است» با اینكه تقدم زمانی دارد بر معلولش و معلول تأخر زمانی دارد به نحوی كه اگر علت در زمان معلول معدوم بشود ضرری به وجود معلول نمی رسد، آیا چنین علتی علت تامه است یا جزء علت است؟ ممكن است شما قبول كنید كه علت تامه است. صحبت در این است كه این برگشت به همان گفته های قدماست و سخن تازه ای نیست. اگر كسی بگوید نمی تواند این علت تامه باشد و جزء علت است، پس جهان را باید اینجور توجیه كنیم كه برای جهان یك جریان سفلی قائل بشویم و یك جریان علوی؛ جریان سفلی را علل معدّه بدانیم و علت موجبه را جریان علوی و مافوق بگیریم. اگر هم كسی این را علت تامه بداند و علت مافوق را قبول نكند، از راه دیگر باید وارد شود نه از راه دیالكتیك، از دیالكتیك كه كاری ساخته نیست.

اگر اینها همه ی حرفهای هگل من جمله «اصل دلیل و استنتاج» را قبول می كردند می توانستند دم از ضرورت ذاتی بزنند، ولی وقتی به قول خودشان پوسته های ایده آلیستی منطق هگل را دور ریختند قهرا مسئله ضرورت ذاتی هم دور ریخته شد و باز برگشتند به همان «اصل علیت» . پس اینكه می گویند «دیالكتیك ما را مصممانه از علت بیرونی بی نیاز می سازد» سخنی است پوچ و بی اساس. از دیالكتیك هیچ چیز ساخته نیست. در حقیقت اینها دست به یك نوع تقلب می زنند، از یك طرف آن جنبه های عقلانی هگل را كه ریشه ی ضرورتهای منطقی است رد كردند، همچنانكه ما هم از قدیم آنها را رد می كردیم، و از طرف دیگر امری را كه فقط روی آن اساس درست بود- یعنی ضرورت ترتب ضدی بر ضدی و محال بودن تخلف ضد از ضد خودش- پذیرفتند. هگل كه چنین سخنی می گفت از باب این بود كه پیدایش ضد را از
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 528
ضد خودش یك ضرورت عقلی و منطقی می دانست كه عقل جز این نمی توانست درباره اش فكر بكند، و آنچنان ضرورتی فقط با فلسفه ی ایده آلیستی (به قول اینها) جور درمی آید كه نیازی به ماوراء نداشته باشد، چون ترتب ضدی بر ضدی، عقلی بود و حال آنكه این فلسفه به قول خودشان علمی است و هرگونه ترتب عقلی را كه غیر حسی باشد قبول ندارد. ترتب حسی چیست؟ ترتبی است مثل ترتب مرغ بر جوجه و جوجه بر مرغ و مانند آن، یعنی باز برگشت به قضایای وجودیه ی ماقبل هگل (مثلاً هیوم) . خوب، ما فرض می كنیم كه حس و تجربه كه معنای فكری اینهاست به ما نشان می دهد كه در عالم از هر شیئی كه چیزی به وجود می آید، ضد آن است و باز از آن ضد هم ضد دیگر در مرتبه كامل تر به وجود می آید؛ فرض می كنیم كه چنین باشد، كی ما می توانیم بگوییم چنین چیزی مقتضای ضرورت منطقی است و غیر از آن محال است؟ به چه دلیل می توانیم بگوییم غیر از آن محال است؟ امری كه متكی بر حس و تجربه است چطور می تواند غیر از خودش را نفی كند؟ ! مكرر گفته ایم كه اینها بنا را بر اصل حسی و تجربی بودن و به قول خودشان علمی بودن گذاشته اند و در نتیجه حتی خود علیت را هم نمی توانند ثابت كنند، چون علیت یك مفهوم فلسفی است و مفهوم علمی نیست، همه ی علما آن را قبول دارند بدون اینكه هیچ علمی بتواند اثباتش كند. اصل «ضرورت ترتب معلول بر علت تامه» باز یك اصل فلسفی است، و الاّ كدام لابراتوار می تواند ضرورت را تأیید كند و حكم به امتناع تخلف معلول از علت نماید. تازه بعد از اینكه ما مماشاتا قبول كنیم كه علم می تواند ضرورت را اثبات كند، باز بحثی كه همیشه بوده كه آیا علتهای محسوس برای معلولهای محسوس تمام العله هستند یا جزء العله، مطرح می شود (كه البته یك بحث صغروی است) و سؤال به جای خود باقی است.

عللی كه تقدم زمانی بر معلولشان دارند، «علت» نامید نشان نوعی مسامحه است یعنی جزء ضعیف از علت هستند، اینها به «شرایط» شبیه تر هستند؛ كسی لزوم آنها را انكار نمی كند، ولی بحث در كافی بودن است.

پس می گوییم اولاً علم نمی تواند علیت را اثبات كند، بلكه تنها می تواند توالی، معیت، تعاقب و این گونه امور را اثبات كند، و مسئله ی [سومی ] كه اساساً بحث اینجا پیرامون آن دور می زند این است كه گذشته از اشكال قبل آیا آنچه كه محسوس است و در خارج دیده می شود كه بدون آن معلول وجود پیدا نمی كند و با آن وجود پیدا
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 529
می كند، آیا آن كافی است برای توجیه علیت، یعنی علت تامه است یا جزء العله است؟
سؤال: او می گوید: ما بعد از اینكه دریافتیم ماده می تواند در اثر حركتهای بی نهایت اتمها و مولكولها و امثال اینها شكلهایی به خودش بگیرد و هر چیزی ضد خودش را به وجود بیاورد، دیگر از این فراتر نمی رویم زیرا علم برای ما ثابت كرده كه حركت اتمها برای آنها ذاتی است.
استاد: علم كجا ثابت كرده كه حركت اتمها برای آنها ذاتی است؟
- آنها می گویند حركت اتمها ذاتی است، پس نزاع ما با آنها در این مورد نزاع صغروی است، و طبق فرض آنها اگر حركت اتمها ذاتی باشد دیگر جای سؤال (كه علت تامه است یا جزء العله) باقی نمی ماند چون حركت ذاتی اتمها «اصل» است و از این فراتر نمی رویم، برای اینكه علم برای ما ثابت كرده كه حركت اتمها برای آنها ذاتی است و آن را نمی توانیم علت تامه ی به وجود آمدن پدیده ها بدانیم؛ آنها می گویند: می توانیم و ما آن را ذاتی فرض می كنیم.
استاد: صحبت فرض نیست، با فرض كه نمی شود به این سؤال پاسخ داد و یا آن را از میان برداشت.

- یك وقت بحث در این است كه این حركت را كی به وجود آورده، و ما باید برویم پی علت پیدایش ماده، از اینجا دیگر فراتر نمی رویم، چون می گوید این را اصل قرار می دهیم، چون آن طرف تر كه برویم گرفتاری دیگر داریم، خود ماده را وقتی اصل قرار دادیم می توانیم جهان را توجیه كنیم.
استاد: فلسفه نمی تواند این را اثبات كند چون سؤال باقی می ماند.

- شما می گویید خدا، او می گوید ماده.
استاد: من فعلاً نمی گویم خدا و از او هم جواب نمی خواهم، فقط می گویم این سؤال در اینجا هست، او هرچه می خواهد جواب بدهد، بگوید «لا ادری» .

- اگر «لا ادری» بگوید جهان را نمی تواند توجیه كند.
استاد: نتواند، اشكال به خود او وارد است.

مطلبی در علوم وجود دارد و مطلبی در فلسفه. علم در مقام توجیه نهایی جهان نیست؛ یعنی علم به لا ادری بودن خودش اعتراف دارد. قدمای ما كه در علم هم می گفتند به توجیه نهایی باید برسیم، می گفتند از اصل متعارف باید شروع كرد، یعنی از بدیهی اولی غیر قابل انكار، و لذا «اصل موضوع» در نظر آنها یك اصل نسبی بود، یعنی اصل موضوع برای شاگرد اصل موضوع بود نه برای همه، به شاگرد می گفتند تو
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 530
این را فعلاً تعبدا فرض كن و روی این فرض ببین قضیه چگونه است تا بعد در محل خودش برایت ثابت شود.

امروز علم به اینجا رسیده است- و همان جدایی علم از فلسفه آن را به این بدبختی رسانده است- كه بسیاری از اصول را نه فقط دانشجو باید اصل موضوع و فرضی بگیرد، بلكه اصلا ثابت كردنی نیست، ما فعلاً فرض را بر این می گیریم، چون بر اساس این فرض فعلاً می توانیم پدیده ها را توجیه كنیم ولی هیچ دلیلی نداریم كه آن اصل درست است، چون مانعی ندارد كه بعدا بطلان آن ثابت شود. مگر بر اساس فرض هیئت قدیم، خسوف و كسوف و نظایر آن قابل توجیه نبود با اینكه بعدا بطلان فرض هیئت قدیم ثابت گشت؟ !
علم از نظر توجیه نهایی جهان «لا ادری» است، یعنی علم غالبا با اصول موضوعه سر و كار دارد؛ و امروزه علم به سوی لا ادری گری پیش می رود و این غیر از فلسفه است كه ادعای جزمی بودن و «این است و جز این نیست» می كند. فلسفه ی ماتریالیسم جزمی است و فلسفه ای است كه به قول خودش «مصممانه هر علت ماورائی را رد می كند» ، آیا چنین فلسفه ای می تواند بر اساس یك اصل فرضی بنا شده باشد؟ مسلماً نه.

ما یك وقت با اینها طرف هستیم كه روی اصل علیت مطلب را بنا می كنند و به مسئله ضرورت و امتناع تخلف معلول از علت قائل هستند و الهیون را «هو» می كنند كه آنها قائل به معجزه هستند و معجزه نقض قانون علیت است و لذا خرافه است، چنین است و چنان است، لذا حق داریم از مستند ضرورت و جزم سؤال كنیم. بله اگر با لا ادریها طرف بودیم چنین سؤالی مورد نداشت، چون آنها اساساً حرفی ندارند، می گویند ما نمی دانیم، و «نمی دانم» با «می دانم نه» دو منطق است نه یك منطق. اینها با استفاده از منطق هگل نمی خواهند «نمی دانم» درست كنند و اصل موضوعی فرض كنند، بلكه اصلی را ادعا می كنند كه از اصل متعارف هم خیلی قرص تر به آن چسبیده اند. هگل كه منطقش بر اساس اصل موضوع نیست، بر اساس ضرورت عقلی منطقی لا یتخلف است: ضد از ضد استنتاج می شود و غیر آن محال است. شما اگر گفتید كه زید انسان است و مثلاً انسان حیوان است، ضرورت منطقی است كه زید حیوان باشد و غیر آن محال است، و این اصل موضوع نیست، بلكه ضرورت عقلی است. هگل منطق خودش را بر همین اساس طرح كرده، و اینها با
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 531
اینكه به قول خودشان جنبه های ایده آلیستی منطق هگل را دور ریخته اند می خواهند پیدا شدن ضدی از ضد دیگر در عالم عین را با همان ضرورت اثبات كنند بدون اینكه این مطلب بعد از حذف جنبه های عقلی منطق هگل قابل اثبات باشد، و حرف ما این است كه آن ضرورت منطقی عقلی (نه اصل موضوع) تنها بر پایه حرفهای هگل قابل اثبات است، ولی چون ما و شما هر دو آن پایه ها را قبول نداریم نباید آن ضرورت را قبول كنیم و بدون آنكه چنین ضرورتی در كار باشد باید به توجیه عالم بپردازیم، یعنی برگردیم به سر حد اول خودمان، و دیالكتیك یك قدم هم نمی تواند به جلو بردارد و حال آنكه شعار مهم آنها همان مسئله ی جزمی بودن و ضرورت است، مغالطه ای كه بسیاری را شیفته ی این مكتب كرده است، و طبق این مغالطه شان عالم امكان یكباره به عالم ضرورت تبدیل شده است.


[1] . البته هگل به آن معنی كه قائل به ذهن باشد و منكر عین، ایده آلیست نبوده، ایده آلیست بودن هگل به این معنی بود كه برای ذهن تبعیت از عین قائل نبود نه اینكه مثل ماركسیستها عین را اصل بداند و ذهن را انعكاسی از آن، بلكه او برای ذهن و عین همدوشی و هم عنانی قائل شد و آنچه را كه در ذهن صورت می گیرد با آنچه كه در عین صورت می گیرد یكی دانست، در صورتی كه اینجور نباید قائل شود (از نظر غیر ایده آلیستها) ، او خیال كرده بود كه توجیه فلسفی عالم راه دیگری ندارد.
[2] . توجه شود كه ضرورت ذاتی غیر از علیت است. مثلاً ما می گوییم زوجیت لازمه ی ذات اربعه است، اما نمی گوییم اربعه علت زوجیت است.
[3] . فاطر/13.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است