در
کتابخانه
بازدید : 304817تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نقدی بر ماركسیسم
Expand مقدمه مقدمه
Collapse قسمت اول:  فلسفه ی ماركسی قسمت اول: فلسفه ی ماركسی
Collapse فصل نخست: فلسفه ی ماركسی- فلسفه ی جدلی فصل نخست: فلسفه ی ماركسی- فلسفه ی جدلی
Expand فصل دوم: فلسفه ی ماركسی- فلسفه ی مادی گرافصل دوم: فلسفه ی ماركسی- فلسفه ی مادی گرا
Expand فصل سوم: فلسفه ی ماركسی، فلسفه ی پراكسیس فصل سوم: فلسفه ی ماركسی، فلسفه ی پراكسیس
Expand <span class="HFormat">قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم</span>قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
قسمت دوم را تحت عنوان «مكانیسم عمل» ذكر می كند در مقابل «مكانیسم اندیشه» ، كه تقریبا چیزی است شبیه آنچه كه قدمای ما به آن «حكمت عملی» می گویند، همچنانكه قسمت پیش شبیه حكمت نظری قدمای ماست. هر نوع جهان بینی (به اصطلاح امروز) خواه ناخواه در جنبه ی عمل تأثیر می گذارد و رابطه ای است میان طرز تفكر و طرز عمل. مثلاً بعضی از جهان بینی ها الهام بخش عمل و فعالیت و مبارزه و سخت كوشی است و بعضی از جهان بینی های دیگر برعكس، الهام بخش سكون و ركود و جمود است.

مثلاً اینها (مسیحی ها و فرنگی ها) درباره ی اسلام می گویند: چون جهان بینی اسلام مبتنی بر قضا و قدر و حتمیت وقایع جهان است، منشأ جمود و ركود در میان پیروانش می شود؛ و این گونه نظر درباره ی اسلام یك امر رایجی میان آنهاست. گوستاولوبون همین اشكال را مطرح می كند و جواب می دهد: [در این زمینه ] در اسلام چیزی بیش از آنچه در مكتبهای مسیحی هست وجود ندارد.

حالا می خواهیم ببینیم مكانیسم جدل (كه یك نوع جهان بینی است) از نظر عمل چه فلسفه ای است؟ آندره پی یتر در این باره چنین می گوید:

«جدل كه بیان روانی خصلت پرتحرك آلمانی است عمیقا یك فلسفه ی قدرت به شمار می رود. جدل اندیشه را برمی انگیزد و به عمل ترغیب می كند زیرا گویی همه ی رازها را آشكار ساخته است. جدل روح را لابلای پیشامدها می برد و می توان گفت تاریخ را در اختیار انسان قرار می دهد زیرا از دیدگاه جدل، تاریخ شامل یك رشته نیرو و ضد نیروست كه با تحریك آنها می توان حركتش را تسریع كرد: «اصل منفی به زندگی حركت می بخشد» . اما این فلسفه ی قدرت پس از رسیدن به این مرحله مستقیماً به تجلیل و تكریم از مبارزه منتهی می شود. قبلاً هراكلیت كه پدر جدل محسوب می شود این جمله ی ناشاد معروف را برای ما باقی گذاشته بود كه «جنگ مادر همه است» اما فیلسوف برلینی است كه عاقبت فرمول آشتی ناپذیری در مدح جنگ ارائه می دهد: «به هنگام صلح انسانها زار و نزار می شوند، مرگ در چنین هنگامی است. . . دولت برای (تصدیق) فردیت خود. . . باید یك دشمن به وجود
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 551
آورد. . . خلقها در نتیجه ی جنگ قوی تر می شوند. . . و غیره» . » [1]
نخست به جنبه ی روانی مسئله اشاره می كند و می گوید فلسفه ی دیالكتیك كه مخلوق هگل است بیان كننده ی خصلت روح پرتحرك آلمانی است؛ یعنی می خواهد بگوید روح آلمانی كه روح پرتحركی است قهرا فلسفه اش هم فلسفه ی مبارزه خواهد بود و ماركس هم كه آلمانی بود و از همین روحیه برخوردار بود قهرا همین فلسفه را انتخاب كرد. می گوید این فلسفه، فلسفه ی عمل و قدرت و مبارزه است، یعنی الهام بخش چنین چیزهاست، چون لازمه ی این فلسفه این است كه هر چیزی از تضاد برمی خیزد. می گوید: هراكلیت كه پدر دیالكتیك در یونان قدیم شناخته شده است می گوید: جنگ مادر همه چیز است و همه چیز زاییده ی جنگ و تنازع و كشمكش است. هگل خودش هم یك قدم از این بالاتر رفته و اشاره كرده كه هر جا صلح كامل برقرار باشد، پشت سرش مرگ به وجود می آید. البته در یك حدی دیگران هم این حرف را گفته اند و این حرف در باب «فوائد شرور» در فلسفه ی ما مطرح می شود، و گفته می شود علت اینكه دوره های گوناگون صعود و نزول در زندگی ملتها، اقوام، خانواده ها و افراد پیدا می شود، همین است. مثلاً اگر انسانی به رفاه برسد گرفتار ركود و سكون می شود در صورتی كه تا وقتی به رفاه و آسایش نرسیده است تحرك دارد و با مشكلات دست و پنجه نرم می كند و همینكه به رفاه رسید گرفتار تن پروری و تنبلی و بی حركتی می شود، پس مرگش وقتی شروع می شود كه به صلح رسیده باشد، یعنی دشمن (مشكلات) از جلو پایش دور برود؛ و لذا می گوید هگل گفته است: دولتها اگر بخواهند موجودیتشان محفوظ بماند باید دشمن برای خودشان خلق كنند.

البته این یك قاعده ی كلی است و در مورد افراد و جوامع صدق می كند و تا حد زیادی هم درست است. در مورد فایده شیطان و نفس امّاره و بلاها هم چنین حرفی گفته شده است. آیه ی شریفه ی «فَإِنَّ مَعَ اَلْعُسْرِ یُسْراً، إِنَّ مَعَ اَلْعُسْرِ یُسْراً» [2]همین طور توجیه می شود. با سختی سستی هست، و با سختی سستی هست؛ و در جمله ی بعد: «فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ وَ إِلی رَبِّكَ فَارْغَبْ» [3]می گوید پس از اینكه فارغ شدی دوباره خود را به رنج و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 552
زحمت بینداز؛ و این برای بعضیها مشكل بوده كه «فَإِذا فَرَغْتَ» باز دو مرتبه «فَانْصَبْ» باز خودت را به رنج و زحمت بیانداز. نه، این توجیه صحیح دارد؛ و خلاصه اینكه از بیكاری و مشكل در جلو نبودن جز ركود و جمود و مردگی چیزی پیدا نمی شود.

دیالكتیك كه مبارزه و جنگ اضداد را مادر همه چیز می داند، قهراً فلسفه ای است كه در عمل هم انسان را به مبارزه دعوت می كند و مبارزه را یكی از مقدس ترین چیزها می شمارد، و ما هم در كتاب قیام و انقلاب مهدی (علیه السلام)جز و اصولی كه به عنوان نتیجه ی دیالكتیك ذكر كرده ایم یكی همین اصل قد است مبارزه و جهاد است، و البته این فكر به مسئله ی جهاد هم خیلی كمك می كند، یعنی یك فكر صد در صد ضد مسیحی است نه ضد اسلامی، چون از نظر اسلام جهاد خودش یكی از اركان است و مبارزه اساساً در اسلام قداست دارد، و این را خودشان هم درباره ی اسلام قبول دارند، و مسیحی ها كه صلح را به طور مطلق بر هر جنگی و مبارزه ای ترجیح می دهند، قهراً این فكر مخالف آنهاست.

این جوانها هم بیشتر گرایششان به دیالكتیك و قهراً ماتریالیسم روی همین حساب است كه این فلسفه، فلسفه ی قدرت و فلسفه ی عمل است؛ جوان هم كه اساساً آمادگی برای عمل دارد، یعنی در مرحله ی اول می خواهد فلسفه ای به او پیشنهاد بشود كه فلسفه ی عمل باشد (به علت همان نیروی زیادی كه در جوان هست) ، بعد برایش توجیه درست می كند. اضافه بر این، اینها مدعی هستند ماتریالیسم دیالكتیك دانش مبارزه است (روی این كلمه خیلی باید دقت كرد) یعنی خود مبارزه اگر علمی داشته باشد كه چطور باید مبارزه كرد و راهش چیست و در هر مرحله از مراحل مبارزه چه تاكتیكی باید به كار برد، آن همین دانش دیالكتیك است؛ البته ماتریالیسم دیالكتیك تاریخی دانش مبارزه است یعنی بینش مادی (اقتصادی) دیالكتیك تاریخ.

این مطلب بزرگ ترین چیزی است كه اینها به آن افتخار می كنند و چیزی هم كه جوانهای امروز مطالبه می كنند همین است، می گویند شما باید تاریخ و جامعه را طوری برای ما تفسیر كنید كه گذشته را تفسیر كند و راه برای آینده هم بگشاید، یعنی درسی باشد كه به دست انسان بدهند و بگویند اگر به این درس عمل كنی موفق می شوی. ماركسیسم چنین راهی برای انسان می گشاید و نه تنها گذشته را علمی و خوب تفسیر می كند، بلكه آینده را هم به نحو علمی تفسیر می كند، یعنی جریان آینده را خوب نشان می دهد، مثل یك باغبان كه آینده ی یك بوستان را می تواند پیش بینی كند و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 553
بگوید مثلاً این تخمی كه كاشتم تا یك هفته ی دیگر بیرون می آید و بعد چه وضعی پیدا می كند، و نظایر این پیش بینی ها. مدعی هستند كه ماتریالیسم تاریخی علاوه بر اینكه گذشته را خوب تفسیر می كند آینده را هم خوب پیش بینی می كند. البته معلوم است كه اینها یك مشت ادعاست، به دلیل اینكه خود ماركس نتوانست اوضاع جهان را پیش بینی كند و پیش بینی هایش غلط از آب درآمد. در همین كتاب هم می نویسد پیش بینی های ماركس غلط از آب درآمد. ماركس پیش بینی كرده بود كه سرمایه داری منقلب می شود به سوسیالیزم و تا این مراحل طی نشود امكان ندارد سوسیالیسم به وجود بیاید و به سوسیالیستهایی كه می خواستند نه بر اساس این مراحل به سوسیالیسم برسند، می گفت سوسیالیزم آنها سوسیالیزم تخیلی است و لهذا بر اساس نظر او كشور باید به مرحله ی صنعتی برسد و بعد این صنعتی شدن روز به روز رشد كند و در درون همین صنعتی شدن است كه طبقه ی پرولتر به وجود می آید و بعد در اثر بحرانهایی كه به وجود می آید سرمایه دار مجبور می شود بر سود خودش بیفزاید و مزد كارگر را كم كند و همین منشأ انقلاب می شود، پس باید از همین راه به سوسیالیزم رسید. پیش بینی می كرد كه انگلستان و فرانسه اولین كشورهایی هستند كه به سوسیالیزم می رسند كه هنوز هم نرسیده اند [4]. علاوه بر این، كشورهایی به سوسیالیزم رسیدند بدون اینكه این مراحل را طی كنند؛ كه بعد لنین و امثال او آمدند خیلی حرفهای ماركس را اصلاح كردند. خود شوروی، قبل از كمونیزم به مرحله ی صنعتی نرسیده بود، بلكه تازه به این مرحله رسیده است. چین كی این مراحل را طی كرد؟ الآن اكثر كشورهای سوسیالیست بدون طی مراحل، یكباره به سوسیالیزم رسیده اند و دنیای كمونیسم هم قبول دارد كه اینها سوسیالیست هستند.

آمریكا به عالی ترین مراحل سرمایه داری رسیده است و سوسیالیست هم نشده و خودش را نگهداری كرده است؛ یعنی آنچه كه آنها پیش بینی می كردند غلط از آب درآمد، یعنی نمی توانست وضع صنعت را پیش بینی كند كه به حالی درمی آید كه می تواند با آن بحرانهایی كه او گفت مبارزه كند و بدون اینكه فشاری بر كارگر بیاورد سود خودش را تأمین كند (چنانكه در آمریكا چنین شد) . كارگر آمریكا از مرفه ترین
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 554
كارگرهای دنیاست و كارگرهای شوروی به یك دهم رفاه آنها نمی رسند، در صورتی كه طبق پیش بینی اینها كارگرهای آمریكا باید اكنون از بدبخت ترین كارگرهای دنیا باشند، و از همان جا هم انتظار انقلاب داشتند، در حالی كه فعلاً از آمریكا امید انقلاب ندارند.

سپس می گوید: «از دیدگاه جدل، تاریخ شامل یك رشته نیرو و ضد نیروست كه با تحریك آنها می توان حركتش را تسریع كرد» یعنی تاریخ راه خودش را می رود و نقش انسان در این است كه با تحریك نیرو حركتش را تسریع می كند، نه اینكه مثلاً بتواند خصلتش را عوض كند. چنین چیزی امكان ندارد. انسان اگر خودش را در مسیر تاریخ قرار دهد می تواند با تاریخ هماهنگ شود و خودش را نجات دهد. تاریخ مثل سیلی راه خودش را می رود، یك شناگر خیلی ماهر می فهمد كه برخلاف سیل حركت كردن فانی شدن است، یگانه راه نجات خودش را در این می بیند كه با این سیل حركت كند تا برسد به جایی كه آرام بگیرد. این است كه طبق حرف اینها امكانات انسان خیلی محدود می شود و جلوی تاریخ را نمی تواند بگیرد.

در قسمت ششم از ضمیمه ی یكم سخن بسیار جالبی از هگل درباره نقش عقل و نقش انسان در تاریخ نقل می كند، می گوید: گاهی اینچنین است كه یك تفاوت نامتمایزی- یعنی تضاد نامتمایزی- وجود دارد؛ عقل انسان است كه این نامتمایز را متمایز می كند، بعد كه متمایز شد تضاد شدت پیدا می كند و آن نتیجه ی نهایی پیدا می شود. مثلاً در درون یك جامعه الآن تضاد و تباین وجود دارد، ولی هنوز در شعور افراد منعكس نشده است. نقش عقل چیست و یك شخص روشنفكر در این مورد چكار می كند؟ می آید این تمایز را روشنتر می كند و مثلاً برای طبقه ی كارگر وضعشان را روشن می كند و وضع آن طبقه ی سرمایه دار را هم روشن می كند. وقتی كه وضع هر دو روشن شد، این تضادی كه به صورت نامتمایز وجود داشته است، به صورت شدیدتری درمی آید. بنابراین عقل انسان می تواند نقشی در جهت تسریع این كار داشته باشد.

الآن هم عیناً همین كار را می كنند. مثلاً طلبه ای با محرومیت زندگی می كند و در مقابل، عده ای خیلی متنعم هستند. او كم و بیش این را احساس می كند، اما در یك حالت مغفول عنه. یك نفر بیاید این را تشریح كند كه ای آقا! تو بدبخت و بیچاره ای و آن آقا چنین و چنان زندگی می كند. همین وضعی كه در عالم عین وجود داشت او آمد در شعور این شخص منعكس كرد، یا منعكس تر كرد، و وقتی منعكس تر كرد تبدیل
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 555
می شود به نیرویی، نیروی مبارزه ای. پس نقشی كه بشر دارد این است كه حركت تاریخ را از راه متمایز ساختن تسریع كند، و این حرف خوبی است.

و در قسمت هفتم از ضمیمه یكم نیز از هگل چنین نقل می كند:

«به هنگام صلح. . . انسانها به تدریج دچار ضعف قوای روحی می شوند. ویژگیهای آنها بیش از پیش ثابت و دچار تحجر می شود. . . و وقتی اعضا و بافتها در درون خود دچار تصلب شدند مرگ در چنین هنگامی است. »
ما این اشكال را در بحث «قیام مهدی علیه السلام» مطرح كرده ایم [5]كه ممكن است كسی اشكال كند كه: شما می گویید بشر می رسد به عدل كامل و صلح كامل و. . . ، و این نتیجه اش این است كه انسان به مرگ برسد. اگر انسان به جایی برسد كه همه ی دنیا «ملئت عدلا و قسطا» این اول بدبختی بشر است، تضاد همیشه باید وجود داشته باشد، كه این جواب خوبی هم دارد كه باشد برای بعد.

سپس به نقش جنگ در حیات ملتها اشاره می كند، تا اینكه می گوید:

«جنگها هنگامی وقوع می یابد كه ضرورت باشد، سپس محصولات دوباره می روید و یاوه گویی ها در برابر وقار تاریخ خاموش می شود. »
می گوید اینكه به صلح كامل بخواهند برسند یاوه گویی است. این یك مطلب بسیار مهمی است و باید زیاد درباره ی آن فكر كرد كه اگر ضدی در برابر نباشد (ضدّ در مقابل نه ضد درونی، و این ضد مقابل را ما هم قبول داریم) و آرامش برقرار باشد [نیروها سست می شود] . مثلاً حساب كنید شیعه قبل از اینكه استقلال پیدا كند تحرك فرهنگی اش بیشتر بود از بعد استقلال، و بعد كه به استقلال رسیدند به جان هم افتادند [6]. این مخالفتهایی كه الآن با اسلام می شود همینها عامل شناخت اسلام خواهند شد. مثلاً اگر كسی اسرار هزار ساله را نمی نوشت كسی می آمد كشف اسرار را بنویسد یا جرأت می كرد؟ همچنین اگر این حرفهای [ضد دینی ] درباره ی زن گفته نمی شد كسی می توانست حقوق زن بنویسد؟ و اگر هم می توانست جرأت نوشتن را
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 556
پیدا می كرد؟ یا اگر همین ماركسیستها نبودند ما می آمدیم جمع بشویم و این حرفها را بزنیم؟ یا اگر حرفهای ضد خدایی نبود، كتابهای توحیدی نوشته می شد؟ اگر نوشته می شد، به قوّت الآن نبود. می گویند اقلیت فعال است، چرا؟ برای اینكه اكثریت، اقلیت را آنچنانكه باید حس نمی كند؛ اقلیت چون حس می كند، همیشه در مقابل خودش یك دشمن می بیند، تا ببیند دشمن یك كتاب خوب مثلاً در فقه نوشته، می گوید چرا آنها بنویسند و ما ننویسیم. تمام كتابهای شیعه همین جور به وجود آمد، چون به صورت یك اقلیت بود. از روزی كه یك دولت مستقل تشكیل دادند و آن برخوردی كه علما داشتند به كلی از بین رفت، می بینیم چه حرفهایی در داخل شیعه پیدا شد كه اصلاً سابقه ندارد. روضات را مطالعه كنید، احوال محقق سبزواری و شیخ علی كركی، ببینید اینها چه حرفهایی به همدیگر زده اند كه چاروادارها به هم نمی زنند. آن شیخ علی كركی یك نسبتهایی به محقق سبزواری می دهد. یا مثلاً نزاع كاشف الغطاء با آن شیخ اخباری، كه همه در تاریخ منعكس شده است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 557

[1] . ماركس و ماركسیسم، ترجمه ی شجاع الدین ضیائیان، ص 23.
[2] . انشراح/5 و 6.
[3] . انشراح/7 و 8.
[4] . سؤال: این، اشتباه در مصداق است.

جواب: اصلا پیش بینی یعنی تعیین مصداق.
[5] . نه در كتاب قیام و انقلاب مهدی (ع) ، بلكه در جای دیگر كه هنوز به صورت كتاب درنیامده است.
[6] . سؤال: شما پس دارید این فكر را تقویت می كنید.

جواب: بله، قطعاً همین طور است.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است