در این قسمت آندره پی یتر به فرا گذشتن ماركس و انگلس از فوئرباخ اشاره
می كند و چنین می گوید:
«از اینجا به بعد ماركس و انگلس از فوئرباخ فرا می گذرند و كار دگرگونی اندیشه ی
هگل را به انجام می رسانند.
در واقع فوئرباخ در حد طبیعت گرایی محدود مانده بود و در برابر مادی گرایی یعنی
ادامه ی منطقی آیین خود عقب می نشست زیرا چنانكه انگلس گفته است وی فقط
مادی گرایی جامد و بی روح «سطحی» و «مبتذل» قرن هجدهم را می شناخت
(رجوع شود به ضمیمه دوم و پنجم) . »
می بینیم كه اینها فوئرباخ را «طبیعت گرا» می نامند
[1]. و خودشان را «مادی گرا» و
حال آنكه هر دو یكی است. ولی خود این تعبیر نشان می دهد كه وقتی واژه ی
«مادی گرایی» را به كار می برند مقصودشان همان طبیعت گرایی است به شكل
كامل تر. سپس چنین می گوید:
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 571
«ماركس و انگلس یك مادی گرایی نوین جدلی و تحول گرا جایگزین مكتب پیشین
می كنند كه پس از ریشه گرفتن از اندیشه ی هگل به عقاید داروین خواهد پیوست. »
یعنی ماركس و انگلس دیالكتیك هگل را كه بر اساس اندیشه بود بر اساس
عینیت و تبدل انواع قرار دادند كه نظریه ی داروین هم آن را تأیید كرد.
[1] . بعید نیست كه مقصود از «طبیعت گرایی» برون گرایی در مقابل ذهن گرایی و خردگرایی است كه قبلاً گفته شد
فلسفه ی بودن خردگرا و فلسفه ی شدن طبیعت گراست، و مقصود از «ماده گرایی» نیز نقطه مقابل ایده گرایی است كه
همان فلسفه ی اصالت ماده است.