در
کتابخانه
بازدید : 304759تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نقدی بر ماركسیسم
Expand مقدمه مقدمه
Collapse قسمت اول:  فلسفه ی ماركسی قسمت اول: فلسفه ی ماركسی
Expand فصل نخست: فلسفه ی ماركسی- فلسفه ی جدلی فصل نخست: فلسفه ی ماركسی- فلسفه ی جدلی
Collapse فصل دوم: فلسفه ی ماركسی- فلسفه ی مادی گرافصل دوم: فلسفه ی ماركسی- فلسفه ی مادی گرا
Expand فصل سوم: فلسفه ی ماركسی، فلسفه ی پراكسیس فصل سوم: فلسفه ی ماركسی، فلسفه ی پراكسیس
Expand <span class="HFormat">قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم</span>قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
مسئله ی دیگری كه باید به آن اشاره كرد مسئله ی «فطرت» است زیرا مسئله ی تبدّل كمیت به كیفیت، به مسئله فطرتی كه ما می گوییم مربوط می شود ولی در جهت سود تا اندازه ای نه در جهت زیان.

با اینكه در قرآن از فطرت زیاد یاد شده است ولی هرچه انسان جستجو می كند در هیچ جا یك بحث جامعی راجع به آن پیدا نمی كند.

در كلمه ی «فطرت» مفهوم «ابتداء» خوابیده است، به خلاف «خلقت» ؛ یعنی كلمه ی «فطرت» دلالت می كند بر خلقت ابتدائی. عرب به «آغوز» [1]می گوید «فطرة» . از ابن عباس منقول است كه من معنای فطرت را نفهمیدم تا دو عرب نزد من به تحاكم آمدند (چون كلمه «فطرة» را ظاهراً قرآن برای اولین بار به كار برده، ماده ی فطر بوده ولی لفظ «فطرة» نبوده) ، سر یك چاه با هم اختلاف داشتند، كسی كه می خواست بر مالك بودن خودش دلیل بیاورد گفت: «انا فطرتها» یعنی ابتدا من آن را به آب رساندم، و حال آنكه اگر مثلا می گفت: «اوجدتها» این مفهوم در آن نبود.

در باب فطرت، ممكن است ما امر فطری را در مقابل امر اكتسابی بگیریم، چون فطرت از ماده ی فطر و فطر با خلق یكی است (الفطرة ای الخلقة) یعنی یك شئ كه فطری است اكتسابی نیست. این درست است كه هر امر فطری اكتسابی نیست ولی آیا غیر اكتسابی بودن و سرشتی بودن در تعریف امر فطری كافی است؟ آیا
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 580
همین قدر كه ما ثابت كردیم یك چیزی جزء سرشت انسان است، می توانیم بگوییم آن فطرتی كه در قرآن است همین است و فطرت قرآن را ثابت كرده ایم؟ نه، چرا؟ زیرا اموری هم كه در سرشت هست از كجا كه اكتسابی نباشد، اكتساب تاریخی؟ یعنی آنچه كه امروزه «فطریات حیوان» و «فطریات انسان» می نامیم و می گوییم جزء سرشت انسان است اینها معتقدند در طول میلیونها سال تدریجا در اثر مكتسبات نسلهای گذشته پیدا شده. مكتب مادی اساساً حرفش همین است كه همه ی خصلتها را كار به وجود آورده، كار خود شخص یا كارهایی كه از خارج، موجودهای دیگر روی او كرده اند، منتها برخی امور اكتسابی وجود دارد كه اكتسابی بودن آنها بسیار روشن است و آنها همان چیزهایی است كه یك موجود در بدو تولدش فاقد آنهاست و بعد، از محیط خودش می گیرد. خوب، اینها به سادگی معلوم است كه مكتسب هستند، اما آنهایی هم كه می گوییم به حسب سرشت و غریزه دارد، اینها هم مكتسباتی است كه از میلیونها سال پیش جمع شده و متراكم گشته و برای بعدیها موروثی شده و حالا می گوییم جزء سرشت و نهاد آنهاست. بنابراین امر سرشتی كه ناشی از اكتساب باشد چندان ارزشی ندارد. اگر فرض كنیم كه دین امر فطری باشد ولی به این معنی فطری باشد كه در اثر توجه نسلهای گذشته به دین كم كم برای آنها عادت شده باشد و كم كم به نسلهای بعد به ارث رسیده باشد، این فطری بودن ارزشی ندارد و دلیلی بر حقانیت دین نمی شود.

جواب این اشكال این است كه اولاً، این مسئله ی وراثت به شكلی كه ذكر شد، یك ادعاست و علم چنین چیزی را قبول ندارد كه خصلتهای اكتسابی كم كم به صورت خصلتهای فطری درمی آید. نظریه ی داروین كه از نظر تكامل تدریجی باطل شد، اصل جهش به میان آمد. اصل جهش به این معنی است كه انواع، تغییرات تدریجی پیدا می كنند، ولی مادام كه تغییراتشان تدریجی است، نوعیتشان تغییر نكرده، در یك مرحله ی خاصی است كه یكمرتبه این تغییرات تدریجی تبدیل به یك جهش می شود به طوری كه نوع دگرگون می شود (این همان تبدیل كمیت به كیفیت است) . نوع كه تغییر می كند اساساً خصلتها عوض می شوند. منتها این را چگونه می شود تفسیر كرد؟ اینها این مسئله را با همان لفظ ساده ی «تبدیل تغییرات كمّی به تغییر كیفیت» بیان می كنند و از نظر آنها مطلب مهمی نیست، قبلاً تغییر در كمیت بود و حالا تغییر در كیفیت است (قبلاً تغییر در یك عرض بود، حالا در عرض دیگری است) ، در صورتی كه این شئ واقعاً
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 581
تغییر ماهیت پیدا می كند، یعنی از نظر ما كه بخواهیم تفسیر فلسفی بكنیم، برای این شئ صورت نوعیه ی جدید پیدا می شود غیر از صورت نوعیه قبلی. جماد وقتی كه به مرحله نبات برسد (بنا بر همان سیر تكامل كه امروزه قائل هستند) چنین نیست كه جوهر همان جوهر باشد و تغییراتی در كمیت پیدا كرده باشد و حالا آن تغییرات كمّی تبدیل به تغییر كیفی شده باشد؛ نه، اینجا در واقع جوهر جدید پیدا شده و جوهری بر جوهر سابق اضافه شده؛ یعنی آنچه در سابق در ماده ی معدنی بوده الآن در نبات وجود دارد بعلاوه ی اینكه یك حقیقت با یك سلسله خواص دیگر پیدا شده است. اگر ما می گوییم شئ تغییر كمّی پیدا می كند یعنی استعداد ماده تكامل پیدا می كند تا می رسد به مرحله ای كه صورت جدید پیدا می كند. این تبدیل جوهر به جوهر است [2].

بعد نبات سیر تدریجی می كند [3]می رسد به حیوان. حیوان همه خصلتهایی را كه نبات دارد داراست بعلاوه ی خصلتهای جدیدی كه در نبات نبود. اسمش را می گذارند «تبدیل كمیت به كیفیت» ؛ بسیار خوب، ماهیتش عوض شده است یا نه؟ اگر عوض شده، حتما یك بارقه ی دیگری در ذات جوهرش اضافه شده، یعنی این طور نیست كه جوهر همان جوهر است و فقط خاصیتها كم و زیاد می شود، كه فلسفه اینها بر این اساس است كه ماده همان ماده ی اولی است ولی بعد در اثر اینكه مكتسبات اضافه می شود [آثار عوض می شود] و این چیزی كه شما می گویید ماهیت جدید، همان مكتسبات گذشته است. «مكتسبات گذشته» یعنی چه؟ شما كه خودتان می گویید
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 582
ماهیت عوض شده است [4].

پس حرف ما این است: اینها كه گفتند تبدیل كمیت به كیفیت، خواستند بگویند تغییر كمّی باعث تغییر عظیم در شئ می شود و این تغییر عظیم را اینها با این لفظ بیان
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 583
كردند. مثلاً می گویند آب شد بخار، و اسم این را می گذارند «تبدیل كمیت به كیفیت» ؛ یعنی بالا رفتن حرارت آب، و همان كمیت درجه ی حرارت تبدیل [شد به ] كیفیت (كه حرف بی معنایی است) . چون این اصل را اینها در طبیعت دیده اند كه اشیاء دارای یك ماهیتند و در یك جریانهایی تدریجا همان ماهیت ممكن است تغییر كمّی پیدا كند و وضعش عوض نشود و آثار همان آثار باشد، ولی كم كم این تغییر كمّی زیاد شود تا یكمرتبه واقعیتی به وجود می آید با یك سلسله خصلتهای نو، همان خصلتهای قدیم را هم دارد ولی یك سلسله خصلتهای جدید پیدا می كند، اینها با كلمه ی «تبدیل كمیت به كیفیت» خودشان را خلاص كردند. اما ما در پاسخ می گوییم خصلتهای نو مبدأ نو می خواهد و در اینجا بر همان مبدأ اولی چیزی اضافه شده است یعنی مبدأ اولی در ذات خودش چیزی بر او اضافه شده است كه دارای خصلتهای جدید شده است. ماده اگر زنده شد اینجور نیست كه همان ماده ی سابق است در همان حد وجودی سابق، منتها همان خصلتهایی كه اول داشت مثلاً قوه ی جاذبه، قوه ی دافعه، همین خصلتها كم كم زیاد شد، یكمرتبه شد موجود جاندار با خصلتهایی كه اصلا در بی جان وجود ندارد: خصلت جذب مواد از بیرون، خصلت تولید مثل و امثال آن. اینجا یك چیزی به وجود آمده است با خصلتهای جدید. پس تفسیر صحیح این وضع این است كه ماده در آن حركاتی كه در او پیدا می شود (و به قول شما تغییراتش كمّی است و ما همان را هم كمّی محض نمی دانیم) ، می رسد به مرحله ای كه مستعد می شود كه خودش چیز دیگر بشود و واقعیتش تكاملی پیدا كند یعنی بر نفس واقعیتش افزوده شود. این حیات جزء جوهرش است. اینها كه ما می بینیم، آثار حیات است.

فطرت در انسان همان امر الهی است؛ [بر وزن ] فعله است (و فعلة لهیئة) یعنی گونه خاص از خلقت ابتدایی الهی در انسان؛ یعنی آن مرحله كه انسان، انسان شد؛ فرق نمی كند كه انسان را تطور یافته از حیوان بدانیم به شكلی كه امروزیها می گویند، یا تكامل یافته به شكلی كه مذهب می گوید. اینكه مذهب می گوید: خمیره ی انسان را چهل شبانه روز سرشتند و «فَإِذا سَوَّیْتُهُ» [5]، معنایش آماده شدن است و الاّ خداوند
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 584
می توانست بدون چهل روز خلق كند. پس ماده می رسد به مرحله ای كه مستعد می شود برای اینكه صورت جدید بپذیرد، نه اینكه محصول مكتسبات گذشته به تدریج متراكم می شود. كار مكتسبات گذشته این است كه حداكثر استعداد ماده را اضافه می كند تا می رسد به مرحله ای كه فعلیت جدیدی پیدا می كند. این فعلیت جدیدی كه به انسان داده شده است، فرقی كه با فعلیتهای دیگر دارد این است كه امر الهی است. آقای طباطبائی یك بحث خوبی در تفسیر دارند، می گویند: قرآن هر جا كه «امر» می گوید در خلقتهای بی زمان است و هر جا كه «خلق» می گوید در خلقتهای زماندار است، و این توجه خوبی است.

انسان چون تنها موجودی است كه رسیده است به مرحله ای كه استعداد وجود امری دارد و به تعبیر قرآن استعداد روح دارد، دین كه فطرت است، گونه ای از آفرینش است و هر چیز دیگری كه فطری باشد مانند عقل فطری و اخلاق فطری و حتی دوستی و عشق، همه ی اینها آثاری است كه مترتب می شود بر آن مرحله ی خاص كه طبیعت و ماده دارای چنین آفرینشی می شوند [6].

به هر حال غرض اینها كه آمدند و چنین مسئله ای را تحت عنوان «تبدیل كمیت
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 585
به كیفیت» تعبیر كردند این است كه از یك طرف خواستند یك اصل مادی ذكر كنند در صورتی كه این از آن اصلهایی است كه بیشتر از آن مقداری كه بتواند مادی باشد الهی است، منتها اینها با كلمه ی ساده ی «تبدیل كمیت به كیفیت» خواستند خودشان را خلاص كنند.

و حال آنكه اولاً كمیت یك مقوله ای است متباین با كیفیت و محال است كمیت به كیفیت تبدیل شود. تعبیراتی كه در علم به كار بردن آنها به طور مسامحه آمیز جایز است در فلسفه جایز نیست. در این مورد حس ما اینجور می بیند كه شئ تا مدتی تغییرات كمّی پیدا می كند، بعد هم می بینیم یك كیفیات جدید پیدا شد. ما چون فقط محسوسات خودمان را بیان می كنیم، می گوییم كمیت تبدیل شد به كیفیت، یعنی تغییرات تا به حال كمّی بود، حالا شد كیفی، و دیگر كسی نمی تواند اشكال كند كه كمیت ممكن نیست به كیفیت تبدیل شود، چون ما با مسامحه و در مقام بیان محسوسات چنین تعبیر كرده بودیم، ولی این امر نباید ما را در فلسفه هم به اشتباه بیندازد كه واقعاً كمیت تبدیل به كیفیت می شود، عدد مثلاً تبدیل به شیرینی می شود.

چنین چیزی معنی ندارد. این تعبیر ساده ای كه اینها كردند، واقع قضیه این نیست.


[1] . [شیر گاو و گوسفند ماده ی نوزاییده (فرهنگ معین) . ]
[2] . - ممكن است آنها بگویند شما اسمش را «تبدیل جوهر به جوهر» گذاشته اید و الاّ این كیفیت جدید است نه جوهر جدید.

جواب: جواب این حرف خیلی روشن است. این وضع تازه كه شما اسمش را گذاشتید «كیفیت» آیا ماهیتش عوض شد یا نشد؟ اگر ماهیتش عوض نشد دلیلی ندارد كه خواص و آثارش عوض بشود و حال آنكه خودشان هم تعبیر می كنند كه ماهیتش عوض شده است و این چیز دیگری است و لذا می گویند قانونش باید قانون دیگری باشد. حالا اگر بگویید در لفظ خیلی سختگیری نكنید و هرچند كه می گویند ماهیتش تغییر می كند ولی مقصود همان كیفیت است، جوابش این است كه: همه ی حرفهای ما در فلسفه همین است كه «كیفیت» كه شما آن را به صورت «عرض» تلقی می كنید، این عرض تابع اصل و موضوع خودش است و تا در اصلش تغییر پیدا نشود محال است كه در آن تغییر پیدا بشود، منتها شما كیفیت را می بینید و اصلش (جوهر) را نمی بینید؛ یعنی این تغییر كیفی دلیل بر تغییر جوهری است.
[3] . حالا به قول اینها همه ی نباتها دارای یك جوهرند، ولی به قول مرحوم آخوند در هر مرحله ای جوهر نبات تغییر كرده ولی یك جا تغییرش شدید است.
[4] . - آنها كه ماهیت را به این معنای فلسفی به كار نمی برند.

جواب: به هر معنی بگویند، بالاخره یا جوهر تغییر كرده و یا عرض؛ اگر جوهر تغییر كرده باشد كه فهو المطلوب و اگر عرض تغییر كرده باشد، عرض كه بیخود تغییر نمی كند.

- عرض تغییر كرده یعنی ماده است و ماده كه تغییر كند آثارش هم تغییر می كند.

جواب: ماده تغییر نمی كند، ماده در ماده بودنش لا یتغیر است.

- در ماده بودنش نه، اوضاعش تغییر می كند، اتمها به شكلی بودند، بعد شكلش تغییر می كند.

جواب: خوب، شكلش تغییر كند، چرا سایر اعراضش تغییر می كند و مثلاً تغییر «وضع» منجر به تغییر «كیف» بشود؟ - این خاصیت ماده است.

جواب: خاصیت ماده این است كه كار گزاف صورت بگیرد؟ اگر ماده مبدأ این تغییر است چرا اول نبوده؟ - چون اول شكل دیگری داشت.

جواب: شكل، خودش اثر ماده است. همه ی این آثار مربوط به آن جوهری است كه این حركت و تغییر در آن پیدا می شود. آن جوهر یا در جوهر خودش تغییر می كند یا نمی كند؛ اگر تغییر نمی كند تمام خصلتها از آن اوست.

- جوهری در كار نیست، ذرات اتم است.

جواب: همان ذرات اتم جوهر است یا عرض؟ - جوهر.

جواب: خوب، این جوهر در جوهریت خودش تغییر می كند یا نه؟ در جوهریت خودش تكامل پیدا می كند یا نه؟ - همه ی خصوصیات مربوط به وضع اتمهاست، اگر این اتم اینجور قرار بگیرد یك خاصیت دارد و اگر آن جور قرار بگیرد خاصیت دیگری دارد.

جواب: یك خاصیتی مقارن با خاصیت دیگر باشد غیر از این است كه «دارد» . مثلاً اگر یك شكل هندسی داشته باشیم مانند مربع، بگویند خاصیت مربع چهارگوش بودن است خوب این خاصیت هندسی آن است، شما دیگر نمی توانید بگویید این شئ اگر مربع باشد شیرین است و اگر كروی باشد تلخ است.

- این همان وضعی است كه در داخل اتمها وجود دارد.

جواب: داخل اتمها چیست؟ صحبت سر تفسیر همین است. مثلاً اگر الكترونها 15 باشد فلان حالت پیدا می شود، آیا این خاصیت عدد است؟ یا اینكه ذاتش در حالت 10 بودن الكترون یك ذات و جوهر است و در حالت 25 بودن ذات دیگر؟ و الاّ تنها كم و زیاد شدن عدد بدون تغییر ذات چطور ممكن است منجر به تغییر كیفیت شود؟ كمیت یك مقوله است و كیفیت مقوله دیگر و محال است كمیت تبدیل به كیفیت بشود. ما داریم تحلیل می كنیم و در این تحلیل می گوییم: اگر آنچه كه در ماده تغییر می كند فقط عدد باشد (حرفی كه فیثاغورس گفته) عدد نمی تواند جز خاصیت عددی داشته باشد، عدد دیگر خاصیت كیفی نمی تواند داشته باشد، ولی این شئ وقتی دارای یك سلسله خاصیتهای كیفی می شود، غیر از كمّی، خاصیتهای كیفی گزاف نمی تواند باشد، [اما] همین كه ببینیم مقارن با خاصیت كمّی واقع شد نمی توانیم این را مستند به آن بدانیم. در علم ممكن است مسامحه بشود و این تعبیرات به كار رود، ولی فلسفه اجازه نمی دهد كه چنین تعبیرات مسامحه آمیز به كار رود.
[5] . حجر/29.
[6] . سؤال: این از خارج می آید؟ جواب: مقصودتان از «خارج» چیست؟ - خارج از ماده.

جواب: بله، حتما از خارج ماده می آید. این حقیقتی است كه مثل خود ماده از بیرون افاضه شده است و به همان معنی كه وجود ماده قائم به غیر است، آن هم از بیرون افاضه شده است، یعنی از جانب خدا.

- خدا كه بی سبب بالاخره كاری انجام نمی دهد، این خود ماده است كه به شكلهای مختلف در پی می آید.

جواب: ماده كه به خودش نمی تواند مرتبه ی وجودی بدهد. ماده، ماده است. ماده الآن دارای یك درجه از وجود است كه این درجه را با اینكه حفظ كرده دارای درجه ی اضافه می شود، كه به بعضی از درجات كه می رسد به مرحله تجرد می رسد.

- پس این حركت جوهر چه كار می كند؟ جواب: حركت جوهری همین است.

- پس حركت در ذات ماده است.

جواب: ذات ماده حركت است؛ یعنی ذات ماده از بیرون آمده. وقتی گفتید «حركت اشتدادی» یعنی اشتدادش از بیرون آمده، یعنی مرتبه ی قبلی استعداد رتبه ی بعد را دارد نه اینكه آفریننده ی مرحله بعد است. ماده خودش قابل است و هر مرتبه اش قابل مرتبه ی دیگر است. ماده حتی نسبت به مرحله بعد خودش خالق و نگهدارنده ی خودش نیست.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است