در
کتابخانه
بازدید : 304809تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نقدی بر ماركسیسم
Expand مقدمه مقدمه
Collapse قسمت اول:  فلسفه ی ماركسی قسمت اول: فلسفه ی ماركسی
Expand فصل نخست: فلسفه ی ماركسی- فلسفه ی جدلی فصل نخست: فلسفه ی ماركسی- فلسفه ی جدلی
Collapse فصل دوم: فلسفه ی ماركسی- فلسفه ی مادی گرافصل دوم: فلسفه ی ماركسی- فلسفه ی مادی گرا
Expand فصل سوم: فلسفه ی ماركسی، فلسفه ی پراكسیس فصل سوم: فلسفه ی ماركسی، فلسفه ی پراكسیس
Expand <span class="HFormat">قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم</span>قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
در این فصل كوچك كه آندره پی یتر تحت عنوان از «مادی گرایی فلسفی به مادی گرایی اقتصادی» مطرح كرده است چنین می خوانیم [1]:

«معهذا استفاده از نظریات فوئرباخ توسط ماركس و انگلس به همین جا محدود نمی شد و نمی توانست هم محدود شود. «بشرگرایی واقعی» آنان نمی توانست به یك
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 595
نمایش صرفاً مرامی از انسان و جهان محدود شود. آنها قصد داشتند یك موجود اجتماعی مجسم در زمان را جایگزین موجود انتزاعی فوئرباخ كنند. احساس مذهبی كه فوئرباخ آن را همچو رویایی بیرون از زمان تصور می كرد و برای مریدان وی تبدیل به یك محصول اجتماعی می شد وابسته به شكل معینی از جامعه بود و برای الغای آن احساس می بایستی ابتدا آن جامعه را نابود كرد.

بنابراین آنها از انتقاد دینی به انتقاد اجتماعی می گذشتند و از مادی گرایی فلسفی به مادی گرایی اقتصادی. » [2]
در این فصل نظر مؤلف بر آن است كه سیر تفكر ماركس را بیان كند كه چه چیزهایی را از فوئرباخ اقتباس كرده و چه تطور و تحولی را خودش ایجاد كرده است.

قبلاً دیدیم كه مسأله ی بشرگرایی را فوئرباخ مطرح كرد و مدعی شد كه دین سبب از خود بیگانگی بشر شده است و بشر آنچه را كه خود داشت به موجود دیگری كه خود آن را خلق و فرض كرده بود نسبت داد، بنابراین انسان باید به خود بازگردد و خودش خدای خودش باشد. این نوعی انسان گرایی است كه فوئرباخ به آن معتقد بوده و ماركس هم از او اقتباس كرده است. ولی ماركس در این حد متوقف نشد، چون انسان گرایی فوئرباخ به تعبیر آندره پی یتر یك نوع انسان گرایی انتزاعی یا رؤیایی است یعنی پایه و اساسی ندارد؛ توجیه نكرده است كه چرا انسان از خود بیگانگی دینی پیدا می كند و از چه راهی باید با آن مبارزه كرد، همین قدر گفته است كه انسان از خود بیگانه می شود، گویی خود به خود و به طور اتفاقی چنین حالتی پیش می آید و مثلاً بعد هم می شود با عزم و تصمیم انسان را به خودش بازگرداند. كأنّه طرز تفكر فوئرباخ چنین چیزی بود. ماركس ضمن اینكه انسان گرایی را از فوئرباخ استفاده كرد خواست آن را از صورت یك امر انتزاعی به صورت یك امر مجسم یعنی به صورت یك امر خارجی و عینی درآورد. ماركس به اینجا رسید كه انسان گرایی به معنای كلی معنی ندارد، زیرا از نظر ماركس انسان نوعی امری انتزاعی است؛ انسان در طبقه هویّت پیدا می كند. لهذا از نظر ماركس همه چیز ماهیت طبقاتی دارد، زیرا خود انسان در هویت خود ماهیت طبقاتی دارد، پس انسان دوستی عام هم بی معنی است، بر خلاف اسلام كه به فطرت قائل است و انسانیت را در نوعیت خود جستجو می كند، ماهیت
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 596
فوق طبقاتی دارد و مقوله های فرهنگی و انسانی از علم و اخلاق و هنر و فلسفه و دین می تواند ماهیت فوق طبقاتی داشته باشد.

بدین ترتیب ماركس از انسان گرایی كه یك امر كلی بود به طبقه گرایی عبور كرد و اما در مورد اینكه ریشه ی این امر چیست و چطور می شود كه از خود بیگانگی پدید می آید گفت این «از خود بیگانگی» معلول وضع خاص اقتصادی است كه بر اساس استعمار و استثمار است. این بت را [كه باعث از خود بیگانگی انسان می شود] گروهی به خاطر سودجویی و گروهی نیز به علت ناامیدی از همه جا و جستجو كردن یك مایه تسلّی به وجود آورده اند؛ و این وضع را باید از بین برد تا دین از بین برود. اگر این وضع از بین برود دین هم وجود نخواهد داشت و تا این وضع از میان نرود دین وجود دارد. پس نمی توانیم بدون اینكه دست به تركیب جامعه بزنیم دین را از بین ببریم و لهذا مبارزه با دین در درجه ی دوم قرار می گیرد، به این معنی كه نخست باید با علتش مبارزه كرد. این است كه توجه به انسان در مكتب ماركس، توجه به یك طبقه ی خاص است، همان طبقه ی محروم. در واقع انسان پیشرو انسان تحصیل كرده نیست، بلكه انسان وابسته به ابزار تولیدی جدید است. و اما اینكه چرا انسانهایی وابسته به ابزار تولیدی جدید می شوند و عده ای وابسته به ابزار تولیدی كهنه، برای اینكه آن كسی كه منافعش در ابزار تولیدی كهنه است، قهراً به آن گرایش پیدا می كند و آن كه منافعش در جهت دیگر است گرایش او هم به همان طرف [خواهد بود] . و لهذا روشنفكر از نظر ماركس آن گروهی است كه در جامعه ی خود آنتی تز را تشكیل می دهد. همیشه گروه تز كه گروه سابق است طبعا به حكم وضع طبقه ی خودش در گروه تاریك فكر قرار دارد؛ و در مسلك اینها از جنبه ی روشنفكری مسئله ی علم و فرهنگ مطرح نیست كه بگوییم هر كس معلوماتش زیاد است روشنفكر است و هر كس بی سواد است تاریك فكر است، این حرفها مطرح نیست. گروه وابسته به ابزار كهن، آن كس كه وضع اجتماعیش وضع تز است، خواه ناخواه تاریك فكر است، یعنی طرفدار وضع كهن، و آن كس كه وابسته به ابزار تولید جدید است یعنی منافعش در این جهت است، وضع اجتماعیش نوخواهی و تحول خواهی را اقتضا می كند. پس انسان گرایی در مكتب ماركس تبدیل می شود به طبقه گرایی، آن هم طبقه روشنفكر.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 597

[1] . این كلمات و این واژه هایی كه در این قسمت به كار رفته است همه معنی دارد؛ و نیز اینكه اینها تعبیر «سوسیالیزم علمی» را به كار می برند مقصودشان این است كه تمام این ایده ها را اگر كسی از این راه كه ما می گوییم دنبال نكند، می شود خیالی، هرچند همان هدفهای ما را دنبال كند، چون تنها دید اجتماعی ما دید علمی است و غیر آن خیالی است، مثلاً كسانی كه طرفدار سوسیالیزم اند ولی بدون اینكه توجه كرده باشند كه سوسیالیزم با اقتصاد ارتباط دارد همین قدر می گویند سوسیالیزم باید برقرار شود، بدون اینكه شرایط اجتماعی و اقتصادی را در نظر بگیرند، یا مثلاً كسانی كه طرفدار عدالت هستند، همگی دارای ایده های خیالی هستند. معتقدند هر كس كه از اول عالم تا به حال طرفدار عدالت بوده، در واقع طرفدار یك رؤیای بی اساس بی پایه و طرفدار چیزی بوده كه امكان وقوع نداشته است زیرا اینها سیر تحولات اجتماعی را در نظر نگرفتند لذا رؤیایی فكر می كردند و حرفهای آنها ارزش واقعی و عملی ندارد.
[2] . ماركس و ماركسیسم، ص 30.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است