در
کتابخانه
بازدید : 304799تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نقدی بر ماركسیسم
Expand مقدمه مقدمه
Collapse قسمت اول:  فلسفه ی ماركسی قسمت اول: فلسفه ی ماركسی
Expand فصل نخست: فلسفه ی ماركسی- فلسفه ی جدلی فصل نخست: فلسفه ی ماركسی- فلسفه ی جدلی
Collapse فصل دوم: فلسفه ی ماركسی- فلسفه ی مادی گرافصل دوم: فلسفه ی ماركسی- فلسفه ی مادی گرا
Expand فصل سوم: فلسفه ی ماركسی، فلسفه ی پراكسیس فصل سوم: فلسفه ی ماركسی، فلسفه ی پراكسیس
Expand <span class="HFormat">قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم</span>قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
در این فصل می خواهیم ببینیم نظریاتی كه خود ماركس در این زمینه آورده است و مخصوص خود اوست چیست. آندره پی یتر در این باره چنین می گوید:

«ماركس ضمن دست اندازی بر مفهوم «از خود بیگانگی» به گسترش و تشریح آن پرداخت. ابتدا این مفهوم را گسترش داد. فوئرباخ می گفت انسان خدا را آفریده است. ماركس می گوید همچنین انسان «دولت» ، «میهن» ، «مالكیت» ، «سرمایه» ، . . . را آفریده است و انسان همواره نسبت به این بتها از خود بیگانه می شود و خود را فدای آنها می سازد: شهروند نسبت به دولت، سرباز به پرچم، كارگر به سرمایه. . . پس باید به از خود بیگانگی دینی، از خود بیگانگی سیاسی و از خود بیگانگی اقتصادی و اجتماعی را اضافه كرد.

در مورد توضیح این حالتهای از خود بیگانگی گوناگون كه چرا بشریت چنین بتهایی برای خود می سازد و چه كسی آنها را می آفریند، ماركس پاسخ می دهد كه كافی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 598
است وضع اجتماعی یا به طور دقیقتر وضع نیروهای مادی مورد توجه قرار گیرد. » [1]
پس یكی از كارهایی كه ماركس انجام داده تعمیم «از خود بیگانگی» است، زیرا فوئرباخ می گفت فقط دین است كه انسان را از خود بیگانه می كند، اما ماركس دایره ی «از خود بیگانگی» را توسعه داد و گفت دولت و ثروت هم سبب از خود بیگانگی می شود؛ یعنی اینها هم بتهایی است كه بشر خود ساخته است و در مقابل آنها خضوع می كند. پس تنها دین نیست كه سبب از خود بیگانگی بشر می شود، دولت هم مظهر از خودبیگانگی بشر است. دولت را خود بشر ساخته است و غافل شده است از اینكه دولت را خود او ساخته است و مصداق «أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ» [2]شده است. ثروت و مالكیت را هم خود بشر به وجود آورده و در مقابلش خضوع می كند.

كار دیگری كه ماركس انجام داده است و از كار اولش مهمتر است این است كه خواسته است علت و ریشه ی از خود بیگانگی انسان را كشف كند. ریشه ی از خود بیگانگی از نظر او همان نظام خاص اجتماعی و وضع ابزار تولید است و لذا برای یافتن ریشه ی از خود بیگانگی می گوید كافی است وضع اجتماعی یا به طور دقیقتر وضع نیروهای مادی مورد توجه قرار گیرد، كه مقصود از «نیروهای مادی» نیروهای تولیدی و اقتصادی است. اینها می گویند: دوره ی اشتراكیت اولیه وضع زندگی اشتراكیت را ایجاب می كرد، چون نیروهای مادی یعنی ابزار تولید در یك حالت ابتدائی بود كه ایجاب می كرد بشر به همان صورت زندگی بكند یعنی علتی برای تفرق و تشتت و دو و سه طبقه شدن وجود نداشت، چون ابزار بشر همان ابزار ابتدائی بود و بشر قدرت ذخیره كردن را نداشت، مثلاً هر كسی كوشش می كرد چیزی شكار كند و بعد همان را می خورد، مثل حیوانات كه دائماً در حال دانه پیدا كردن و مصرف كردن هستند و ذخیره ای برایشان باقی نمی ماند. كم كم ابزار تولید [3]تكامل پیدا كرد و رسید به مرحله ای كه انسان بتواند ذخیره كند، مثلاً توانست كشاورزی كند و كشاورزی انسان را وابسته به زمین كرد و این سبب شد كه بتواند بیش از مقدار مصرف فعلی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 599
تولید كند و مقدار زائد را ذخیره كند، بعد در همین مرحله بود كه به كشف جدیدی رسید و آن اینكه فهمید كه می تواند انسان را هم در خدمت بگیرد، لذا انسان را در خدمت گرفت و از نیروی او استفاده كرد، بعد زمین و آب را هم به خود اختصاص داد. این همان مرحله ی خروج از اشتراكیت ابتدائی و یك مرحله از تكامل ابزار تولید است. همینكه مالكیت اختصاصی بر ابزار تولید به وجود آمد هزاران چیز به همراه خودش آورد. یكی از آن چیزها دین بود، چون نیاز داشت به یك نیروی معنوی كه جلوی تعدی و پرخاش و انقلاب را بگیرد، نیرویی كه از درون طبقه ی محروم را قانع كند و به آنها بگوید اگر اینجا محرومیت می كشید در دنیای دیگر جبران خواهد شد. بنابر این وضع نیروهای مادی كه تكامل پیدا كرد این مرحله را به وجود آورد كه این مرحله هم مشتمل بر چند دوره است: دوره ی فئودالی، دوره ی بورژوازی، سرمایه داری و غیره [4].

ابزار تولید، بعد به حدی تكامل پیدا می كند كه مالكیت اختصاصی در درون خودش نمی تواند وجود داشته باشد. از نظر ماركس سرمایه داری دیگر نمی تواند وجود داشته باشد، روی این حساب كه دائماً مجبور به افزایش تولید و دچار بحران می شود و خود به خود منقرض می شود. پس باز ابزار تولید اقتضا می كند كه در آینده مالكیت وجود نداشته باشد، طبقه كارگر پیروز می شوند و مالكیت اشتراكی برقرار می شود. پس مسئله ی از خود بیگانگی و ریشه ی آن و چاره ی آن بستگی دارد به ابزار تولید؛ یعنی ابزار تولید یك وقت اقتضا می كند مالكیتی وجود داشته باشد و اقتضا می كند همه ی از خود بیگانگی ها و توابع مالكیت كه به قول اینها روبناست وجود داشته باشد، در شرایط دیگر ابزار تولید اقتضا می كند كه مالكیت دیگر وجود نداشته باشد، آن كه رفت همه ی از خود بیگانگی ها و روبناها از بین می رود [5].

مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 600
آندره پی یتر سپس در ادامه ی مطلب از انگیزه ی پیدایش این بتها سخن به میان آورده و می گوید:

«انسان این بتها را به خاطر سودجویی و یا از روی ناامیدی می آفریند. مورد سودجویی مربوط به قدرتمندان است یعنی مربوط به كشیشان برای دین، سیاستمداران برای دولت، تیمسارها برای ارتش و سرمایه داران برای مالكیت است، مورد ناامیدی مربوط به ضعفا و بیچارگان است كه به نوعی تسلّی، قهرمانی یا امید ماوراء روی می آورند تا از زندگی بینوای خویش بگریزند. در اینجا یك بار دیگر دین تریاك مردم است. »
در اینجا ممكن است این سؤال مطرح شود كه اگر اینها ماتریالیسم دیالكتیك را اساس قرار نداده بودند و قبلاً خدا و ماوراء الطبیعه را نفی نمی كردند، آیا باز هم در مورد دین چنین نظری می دادند كه برای توجیه این گونه امور به وجود آمده است؟ پاسخ این است كه ماتریالیسم دیالكتیك جز یك مادیت تحولی چیز دیگری نیست؛
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 601
ماتریالیسم دیالكتیك جز یك دید مادی- آن هم به نحو خاص- درباره ی جهان چیز دیگری نیست؛ البته مستلزم نفی دین هم هست، چون ماتریالیسم طبعا دین را نفی می كند. فوئرباخ هم به دلیل اینكه ماتریالیست بود دین را نفی می كرد، حتی یك قدم هم جلو آمد، یعنی ماهیت دین را از نظر روانی توجیه كرد، انسان را یك موجود دو سرشتی تشخیص داد كه دارای یك سلسله نیكیها و یك وجود متعالی و همچنین دارای یك وجود منحط است، و بعد كه سقوط می كند در وجود منحط، این تعالیهایی كه برای خودش وجود داشته، اینها را در موجودی بیرون از خودش به نام خدا فرض می كند.

ماركس هم مثل فوئرباخ خدا را نفی می كند ولی در نحوه ی توجیه با او فرق دارد. مادیهای قبل هم دین را نفی می كردند ولی خودشان را قانع كرده بودند به اینكه پیغمبران مردمان مصلحی بودند و بهترین راهی كه به نظرشان آمد اختراع كنند این بود كه مردم را به یك سلسله امور غیبی سوق دهند. یك عده ی دیگر كه چنین خوش بینی ای هم به پیغمبران نداشتند، می گفتند (العیاذ باللّه) آنها برای منافع خودشان این كار را می كردند؛ یعنی به هر حال ریشه ی دین را پیغمبران می دانستند و می گفتند ابتكاری است كه از ناحیه ی یك گروه به نام پیغمبر صورت گرفته است. در اروپا به قول خودشان مطلب را به صورت علمی تر مطالعه كردند، یعنی این را كافی ندانستند كه دین را اختراع پیغمبران بدانند، بلكه معتقد شدند كه یك زمینه ی اجتماعی وجود داشته كه پیغمبران مظهر آن زمینه هستند و یا اینكه از آن زمینه ی موجود استفاده كردند؛ نه اینكه دین اختراع پیغمبران بود. همانهایی كه گفتند دین مولود جهل بشر است زمینه را در مردم خواستند جستجو كنند. فوئرباخ آمد زمینه ی پیدایش دین را در یك امر روانی كه اسمش را «از خود بیگانگی» گذاشت تشخیص داد. ماركس آمد و یك درجه آنطرف تر رفت و گفت نه، مسأله را تنها در یك امر روانی و به صورت امر روانی نمی شود توجیه كرد، بلكه به صورت یك امر اجتماعی و اقتصادی باید توجیه كرد.

بنابراین لازمه ی ماتریالیسم- هر ماتریالیسمی كه باشد- نفی دین است و در این بحثی نیست، بحث و اختلاف در توجیه پیدایش دین است. عده ای آن را مستند به پیغمبران می دانستند، فوئرباخ یك علت روانی برای آن درست كرد و ماركس آن را تعلیل اجتماعی- اقتصادی كرد. آندره پی یتر سپس در ادامه ی مطلب می گوید:
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 602
«پس كافی است وضع مناسبات مادی را تغییر داد، آنگاه دین به خودی خود از میان خواهد رفت. مبارزه ی ضد دینی بایستی ابتدا مبارزه ای اجتماعی باشد. »
این، مانند سخنی است كه ما در مورد تهذیب اخلاق می گوییم كه بعضی مردم در مسائل اخلاقی همیشه به معلول توجه دارند در صورتی كه باید با علت رذائل اخلاقی مبارزه كرد تا معلولها خود به خود از بین برود. و در پایان چنین می گوید:

«پس در مجموع به نظر می رسد (این نتیجه گیری اساسی است) كه این «از خود بیگانگی» های گوناگون هرگز چیزی جز انعكاس مستقیم وضع اجتماعی در زمانی معین نیست. اینها فرافكنی مناسبات مادی میان حكمفرمایان و فرمانبرداران در اندیشه است. پس نیروهای مادی (و تحول آنها) است كه طرز تفكر افراد را توضیح می دهد.

بدین ترتیب نظریه ی وسعت یافته و تفسیر شده ی از خود بیگانگی، دروازه ی مادی گرایی تاریخی را به روی ما می گشاید. »
پس بدین ترتیب «از خود بیگانگی» فوئرباخ به وسیله ی ماركس كم كم به مسأله «ماتریالیسم تاریخی» منجر شد كه در آن بحث می شود از اینكه اساساً تاریخ را چه چیزی به گردش درمی آورد؟ محرك اصلی تاریخ چیست؟ زیربنا چیست؟ كه این را هم می توان به صورت دو مسأله برگرداند، یكی فلسفه ی تاریخ و دیگری جامعه شناسی. البته ایندو دست در گردن یكدیگر دارند. تا آنجا كه به فلسفه ی تاریخ برمی گردد، مربوط به تفسیر تاریخ گذشته است و در پرتوی این نظریه ما می توانیم همه ی تاریخ جهان را تفسیر كنیم. مثلاً اگر گفته شود در چند هزار سال پیش در مصر فلان وضع وجود داشته ما فورا می توانیم علت آن را مشخص سازیم و نشان دهیم كه وضع اقتصادی و تولیدی چنین وضعی را به طور ضرورت اقتضا داشته است. و نیز بنا بر این نظریه تبدلاتی كه در تاریخ رخ داده است حتما مستند به تغییر اوضاع اقتصادی بوده است، و لذا هر پدیده ای را كه به دست اینها بدهید با وضع اقتصادی و اجتماعی توجیه می كنند. مثلاً اگر از اسلام نام برده شود، فورا پیدایش اسلام را روی مناسبات اقتصادی و اجتماعی و وضع عربستان و روابط خاصی كه میان تولید كننده و مصرف كننده وجود داشته توجیه می كنند، و لذا می گویند كه چون مولود شرایط خاص خودش بود، در آن حد مفید هم بود، یك آنتی تزی بود در زمان خودش، ولی مانند هر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 603
آنتی تز رفته رفته تبدیل به سنتز می گردد. فلسفه ی تاریخ مربوط به توجیه جامعه می شود از آن نظر كه متحول است. و اما اگر جامعه را به حالت ایستا در نظر بگیریم، مثلاً وضع جامعه ی موجود را توضیح بدهیم، این بحث جامعه شناسی است كه در آن سخن از زیربنا و روبنا به میان می آید. به هر حال این دو بحث از هم جدا نیستند و در واقع یكی هستند.


[1] . همان مأخذ، ص 31.
[2] . صافات/95.
[3] . البته این «ابزار تولید» به معنای اعم است.
[4] . پس این مرحله، مرحله ای است كه خود شامل چندین مرحله می شود كه در بحث «ماتریالیسم تاریخی» از آن بحث خواهد شد. این مرحله مجموع مراحلی است كه ما بین اشتراكیت اول و كمونیسم قرار دارد. اینها تمام این مراحل وسط را یعنی از دوره ای كه بشر از مالكیت اشتراكی ابتدائی رها شده و مالكیت اختصاصی پدید آمده است، به یك اعتبار یك آنتی تز می شمارند كه تزش مرحله ی اشتراكیت اولیه و سنتزش صورت تكامل یافته ای از اشتراكیت یعنی اشتراكیت ثانوی یا كمونیسم است.
[5] . این اشتراكیت اولی یك امر اضطراری بود؟ جواب: بله.

- یعنی اجبارا و بدون میل انجام می گرفت؟ جواب: نه، این مثل اشتراكی بودن آهوان است، یعنی علتی برای بروز اختلاف نیست. اینها كه انسان را مثل آهو نمی دانند، بالاخره اختیاری برای او قائل هستند.

جواب: اینها برای انسان متعالی هم اختیاری قائل نیستند چه رسد به انسانهای اولیه. بله، این هست كه بالاخره انگیزه ای در كار بوده كه آنها را وادار به تعاون می كرده، یعنی به فطرتشان احساس می كردند كه با تعاون و همكاری از گزند حیوانات درنده و سایر گزندها محفوظ می مانند، نظیر انگیزه ای كه حیوانات را دور هم جمع می كند و در كمال صفا و صمیمیت با هم زندگی می كنند. انسان اولیه هم چنین بود، در درونش عوامل اختلاف وجود نداشت و به صورت یك «ما» زندگی می كردند.

- حیوانات كه همه اینطور نیستند، بسیاری از آنها سر غذا و امور دیگر با هم دعوا می كنند.

جواب: می شود گفت كه حیوانات به طبع اولیشان دعوا و نزاع نمی كنند و این انسان است كه در اثر تبعیض و سایر محدودیتها اخلاق آنها را فاسد می كند و انگیزه ی دعوا و نزاع در آنها به وجود می آورد و چیزی شبیه مالكیت اختصاصی برای آنها درست می كند و دعوا و نزاع و كشمكش كه روبنای مالكیت اختصاصی است طبعا به وجود می آید.

البته این هم هست كه دعوا و رقابت همیشه سر مواد غذایی نیست، در حیوانات مقدار زیادی از دعواها سر امور جنسی است، كما اینكه در انسان هم تنها به اشتراكیت در اموال، اختلاف و نزاع برطرف نمی شود و برای بشر آن مقداری كه شهرت و جاه و قدرت و اینها ارزش دارد، هرگز امور مالی ارزش ندارد. بنابراین چگونه می توان همه ی امتیازها را در جامعه ی كمونیستی از بین برد و مساوات كامل برقرار كرد به گونه ای كه هیچ علتی برای نزاع و اختلاف وجود نداشته باشد. مثلاً رهبری جامعه كمونیستی را چگونه می توان بین همه بالسویه تقسیم كرد؟ بنابراین برای اینكه ریشه ی اختلاف كنده شود نیاز به امر بالاتری داریم، امری كه با همه نسبت متساوی داشته باشد یعنی ایمان.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است