چون جامعه تركیب مخصوص به خود دارد و مانند تركیبهای دیگر نیست پس
می توانیم بگوییم جامعه كه یك موجود زنده است در عین اینكه موجودی چند حیاتی
است یك موجود تك حیاتی است؛ اما این كه تك حیاتی است به این معنی است كه
جامعه مانند یك فرد است كه یك روح و یك حیات دارد و این حیات او بر تمام حیاتهای
عضوی او حاكم است، كأنه یك ماهیت جوهری دارد و یك سلسله خواص و آثار دارد
كه خواص و آثارش تابع جوهرش هستند. اكنون این سؤال مطرح می شود كه جوهر
جامعه چیست؟
ممكن است مثلاً كسی بگوید: آن جوهر جامعه كه همه ی امور وابسته به او و از آثار
و عوارض او هستند روح مذهبی است. آن روح اصلی حاكم بر جامعه ها مذهب است
و غیر آن هر چه هست ناشی از آن است. البته این حرفی است كه خود پیروان مذاهب
هم هرگز نمی گویند یعنی قرآن چنین چیزی نمی گوید، قرآن خود در زندگی بشر به
جنگ مذهب و ضد مذهب قائل است و اقلیت را برای اهل مذهب قائل است و
اكثریت را برای دشمنان آنها. ولی عرفا تقریبا چنین دیدی دارند. دیدی كه آنها
درباره ی انسان دارند این است كه قائل به فطرتی هستند كه می گویند محال است انسان
در اعماق روح خودش جز خدا چیزی را بخواهد، و حتی خودش هم در مورد خواسته ی
خودش اشتباه می كند، همان وقت هم كه می گوید منكر خدا هستم، در حقیقت منكر
خدا نیست، و اگر بت را هم می پرستد از باب خطای در تطبیق است و الا در باطن
خودش خدا را می پرستد. چنین دیدی لازمه اش این است كه روح اصلی جامعه را
روح الهی بدانند. آن كسی كه می گوید
«ما احبّ احد غیر خالقه اصلا ولكنّه تعالی احتجبمجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 624
تحت اسم زینب و سعاد و. . . » [1]قهراً چنین نظری دارد، ولی این غیر از منطق معمولی
پیروان مذاهب است.
ممكن هم هست كسی برای تاریخ، حیاتی قائل باشد كه جوهر آن حیات غیر از
مذهب است و مثلاً اقتصاد است. اینها حرفشان برمی گردد به این كه جامعه یك موجود
زنده است و از این نظر ماهیتی دارد و آن ماهیت واقعی جامعه واقعیت اقتصادی است،
چیزهای دیگر در حكم اعراض و توابع اقتصاد هستند، جوهر جامعه و جوهر تاریخ را
اقتصاد تشكیل می دهد؛ مذهب، اخلاق، . . . همه به قول اینها روبناست و همه اعراض
است كه تابع یك جوهرند.
ممكن هم هست كه كسی برای جامعه روح دیگری غیر از اقتصاد قائل باشد.
این مقدمه برای این بود كه معنی این حرف كه گفته می شود «ماتریالیسم تاریخی
یك نوع برداشت اقتصادی از تاریخ است» روشن شود. گفتیم كه معنای این سخن
این است كه ماهیت تاریخ یك ماهیت اقتصادی است و اقتصاد وجود تاریخی دارد. اینكه می گوییم «ماهیت تاریخ یك ماهیت اقتصادی است» به این معنی است كه ما
می توانیم برای تاریخ یك ماهیت قائل باشیم چون برای جامعه یك ماهیت قائل هستیم
و جامعه را یك امر اعتباری نمی دانیم، منتها وقتی می گوییم تاریخ، مقصود همان
جامعه ی در حال جریان و حركت است. و اینكه می گوییم «اقتصاد وجود تاریخی دارد»
معنایش این است كه اقتصاد یك وجود ثابت ندارد بلكه در حال تغییر است؛ آن كه
روح تاریخ را تشكیل می دهد، یك روح ثابت و یكنواخت نیست بلكه متغیر و متكامل
است، بنابراین اقتصاد وجود تاریخی دارد.
[1] . [از محیی الدین عربی است. ]