در
کتابخانه
بازدید : 304751تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نقدی بر ماركسیسم
Expand مقدمه مقدمه
Collapse قسمت اول:  فلسفه ی ماركسی قسمت اول: فلسفه ی ماركسی
Expand فصل نخست: فلسفه ی ماركسی- فلسفه ی جدلی فصل نخست: فلسفه ی ماركسی- فلسفه ی جدلی
Collapse فصل دوم: فلسفه ی ماركسی- فلسفه ی مادی گرافصل دوم: فلسفه ی ماركسی- فلسفه ی مادی گرا
Expand فصل سوم: فلسفه ی ماركسی، فلسفه ی پراكسیس فصل سوم: فلسفه ی ماركسی، فلسفه ی پراكسیس
Expand <span class="HFormat">قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم</span>قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
ماتریالیسم دیالكتیك تاریخی معتقد است كه به حكم جنبه ی دیالكتیكی تاریخ (یعنی مسأله ی تضاد و جنگ اضداد به صورت خاص یعنی به صورت جنگ نو و كهنه و جنگ تز و آنتی تز) همان گونه كه در عالم طبیعت جنگ مادر همه چیز است، قهراً در تاریخ هم جنگ مادر همه چیز است، و جنگ تاریخ هم ماهیت مادی دارد، یعنی محركات اصلی تاریخ در جنگها باز محركات مادی است، یعنی جنگ طبقاتی است و شكل دیالكتیكی دارد یعنی حركت از تضاد تز و آنتی تز و آنتی تز ابزار تولید و روابط تولید و تضادتز و آنتی تزی طبقات وابسته به روابط قدیم و طبقات خواهان روابط جدید ناشی می شود. ماتریالیسم تاریخی معتقد است كه سراسر تاریخ جنگ است و جنگ
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 633
طبقاتی است. این تعبیر شامل دو مفهوم است:

یكی اینكه سراسر تاریخ جنگ است و صلحها و سازشها فرع است كه همان حالت سنتز است. پس در اینجا این بحث كلی مطرح است كه: آیا صلحها و تعاونها و نظایر آنها اصالت دارند در بشر؟ یا نه، اصالت مال جنگ و نزاع است و آنها فرعند؟ یا هر دو اصلند؟ یك نظر این است كه آنچه در بشر اصالت دارد تنازع است، تعاونها تحمیل شده از ناحیه ی تنازعها هستند؛ یعنی هر جا كه تعاون وجود دارد برای این است كه افراد در حال انفراد خودشان را محكوم به نابودی می بینند، لذا با هم همكاری می كنند تا از دشمن بزرگتر محفوظ بمانند، مثل گله های حیوانات. نمونه اش همكاریهای سیاسی امروز است كه تنها برای مقاومت و مصونیت از دشمن بزرگتر است. آن شاعر عرب كه گفته است: «الظّلم من شیم النّفوس فان تری- ذاعفّة فلعلّة لا یظلم» همین مطلب را می گوید. اما آیا همه ی تاریخ بشر اینجور است؟ نقطه مقابل این نظریه، نظریه كسانی است كه بشر را مدنیّ بالطبع می دانند و مدعی هستند احساسات نوع پرستانه و تعاون در انسان اصالت دارد نه این كه بر انسان تحمیل شده باشد. این قضیه كه اینها می گویند «تاریخ سراسر تنازع و جنگ است» بوی این معنی را می دهد كه آنچه در انسانها اصالت دارد تنازع و كشمكش است، و طبعا این اشكال پیش می آید كه در نهایت امر كه به قول اینها جامعه ی اشتراكی واحد تشكیل می شود و اختلافات طبقاتی از بین می رود، این تنازع به چه صورتی در خواهد آمد؟ و ظاهراً هیچ جوابی هم در برابر این اشكال ندارند. به حكم فلسفه شان كه آرامش و سكون را مساوی با مرگ می دانند، باید جامعه ی بشری را در نهایت امر كه نبرد طبقاتی منجر به از بین رفتن طبقات و تشكیل جامعه ی بی طبقه می شود محكوم به مرگ بدانند و اگر می گویند حركت و كشمكش باقی است، باید تضاد هم وجود داشته باشد، آن تضاد چیست [1]؟
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 634
خلاصه اینكه، این جمله ی «تاریخ سراسر مبارزه است» یكی از دو مفهومش این است كه سراسر تاریخ مبارزه بوده و هست. هرگونه حركت اصیل دیگری را مخصوصاً حركت پیش برنده را كه ماهیت مبارزه نداشته باشد نفی می كنند. بعد باید تاریخ دنیا را مطالعه كرد كه آیا در تاریخ دنیا چنین است و هر حركت پیش برنده ماهیت مبارزه ای داشته است؟ شك ندارد كه مبارزات نقش اصیلی داشته و دارند و این كه اضداد وقتی در دو قطب مخالف قرار می گیرند حركت می آفرینند، حقیقت مسلّمی است ولی این را با حرفهای اینها نباید اشتباه كرد. مسلّما جنگها در پیشرفت تمدن مؤثر بوده اند چون دو گروه كه با هم می جنگند در هر دو طرف حركت ایجاد می شود، رقابت ایجاد می شود، دانشمندان دو طرف تمام فكر و ابتكارشان را به كار می اندازند و شرایط دیگری به وجود می آید كه همه و همه تمدن را مقدار زیادی به پیش می برند. اینها مسلّم است ولی اینكه تمام تاریخ معلول مبارزه است حرف درستی نیست. مثلاً پاستور كه علم را پیش برد معلول چه مبارزه ای بود؟ بعلاوه مبارزه ها میان اقوام است نه طبقات، و اقوام شكل تز و آنتی تز ندارند بلكه شكل دو قطب مستقل را دارند.

مفهوم دوم كه از تعبیر آنها به دست می آید این است كه: سراسر تاریخ مبارزات طبقاتی است و هر مبارزه ی دیگری كه شما می بینید حتما ماهیت طبقاتی دارد و لذا مثلاً
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 635
ما جنگ عقیده ای كه اصالت داشته باشد نداریم، بلكه جنگ عقیده ای كه ناشی از جنگ طبقاتی باشد هست، و همچنین جنگ نژادی اصیل نداریم، برخلاف ابن خلدون كه محرك تاریخ را عصبیت می داند اعم از عصبیت نژادی یا دینی.

حالا آیا واقعاً در تاریخ مبارزه ای كه ماهیت طبقاتی به مفهوم اقتصادی نداشته باشد و مثلاً نژادی [2]یا عقیده ای باشد وجود ندارد؟ ما حرفمان این است كه لااقل گوشه ای از تاریخ، و مخصوصاً آن قسمت مقدس از تاریخ، قسمتی است كه انسان به انگیزه ی حق طلبی و حق جویی مبارزه كرده است؛ یعنی انسانی نه فقط به خاطر منافع طبقاتی خودش، بلكه به خاطر برقراری عدالت از آن جهت كه عدالت است جنگیده است؛ نه از آن جهت كه عدالت تأمین كننده ی منافع او بوده است، بلكه چه بسا عدالت با منافع شخص او منافات داشته است.

اینها می گویند: انسان در كاخ و در كوخ نمی تواند یك جور فكر كند، در كوخ طرز فكرش مبارزه با كاخ نشینان است (نه اینكه تظاهر كند، بلكه واقعا طرز فكرش این جور است) و طرفدار عدالت است؛ وقتی رفت در كاخ، واقعا عوض می شود، ماهیتش عوض می شود [3]. این است كه وقتی می گویند ماهیت تاریخ را اقتصاد تشكیل می دهد و هویت تاریخ مادی است، پس هویت طبقات هم مادی است، یعنی ماهیت هر انسانی را طبقه ی او تشكیل می دهد. این كه «همه مادی هستند» به منزله ی جنس همه است. واقعیت تاریخ، هم در جناح حاكم و هم در جناح محكوم هر دو مادی است، ولی جناح حاكم و جناح محكوم كه ضد یكدیگر هستند و او یك طبقه را تشكیل داده و این یك طبقه را، باز ماهیت این كه در این طبقه قرار گرفته همان طبقه خودش است؛ یعنی طبقه، مقوّم ذات انسان است و طبقه ی هر كس مقوّم حقیقت اوست، همان طور كه ما در مراتب وجود می گوییم هر مرتبه مقوّم وجود آن مرتبه است، یعنی ماهیت انسان در طبقه ای یك ماهیت است و در طبقه ی دیگر ماهیت دیگر. حتی این تعبیرات را خودشان به كار می برند.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 636
این است كه می گویند «پایگاه طبقاتی» و تكیه شدید روی پایگاه طبقاتی دارند و می گویند: انسان در هر پایگاه طبقاتی كه قرار داشته باشد نمی تواند خود را از لوازم و تبعات آن پایگاه برهاند. لازمه ی هر پایگاه طبقاتی طرز تفكر مخصوص است. البته در عمل خیلی نقض به این حرف هست. در جزوه ی منافقین كه وابسته به طبقه ی كارگر نبودند نوشته اند كه ما كوشش و مجاهده كردیم كه باقیمانده عوارض طبقه ی خودمان را از خود دور كنیم و خود را به طبقه زحمتكش وابسته سازیم. خوب، این حرف بر ضد فلسفه ی آنهاست و معنایش اصالت انسان است كه می تواند با مجاهده و كوشش تبعات طبقاتی را از خودش دور كند [4].

از جمله حرفهایی كه ما می گوییم این است كه واقعیت تاریخ خلاف این فلسفه را اثبات می كند. علیّ الوردی كه نویسنده ای ماركسیست است همین مسأله ماتریالیسم تاریخی را مطرح كرده است. او چون گرایشهای مذهبی هم داشت كوشش كرده است كه بین اصول ماركسیستها و دین تطبیق بدهد. وی در همان كتاب مهزلة العقل البشری گفته است: حق این است كه این مسأله را كه تاریخ سراسر جنگ است، قبل از ماركسیسم، اسلام گفته است؛ و كوشش می كند نبرد طبقاتی (الصراع الطبقی) را هم به اسلام نسبت بدهد و اثبات كند كه ابتكار این امر متعلق به قرآن است. یكی از حرفهای علیّ الوردی این است كه می گوید: علی (ع) این اصل را كه انسان در كاخ و در كوخ دو جور فكر می كند، نقض كرده است، روزی كه كوخ نشین بود یك فكر داشت و روزی هم كه شخص اول مملكت اسلام شد همان فكر را داشت و عینا مثل روزهای كوخ نشینی فكر می كرد (البته مقصود این نیست كه علی (ع) بعدها در كاخ زندگی می كرد تا اشكال شود كه كاخ نداشت، منظور وضع طبقه است، و بدون
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 637
شك در زمان دوم وابسته به طبقه ی حاكم بود و دیگر طبقه ی محكوم را نداشت) .

پس انسان ملعبه ی وضع اجتماعی خودش نیست، دو وضع و دو طبقه ی مختلف پیدا می كند ولی یك انسان است. پیغمبر (ص) آن روزی كه مبعوث شد به رسالت و در نهایت رنج و شدت بود، و روزی كه شخص اول عربستان بود، یك شخص بود. یك مصداق روشن این مطلب همان جریان «ثعلبه» است كه داستانش را در بعضی از تفاسیر در ذیل آیه ی شریفه ی «لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ اَلصّالِحِینَ» [5]نقل می كنند. قرآن كه در این آیه انتقاد می كند، به این معنی است كه انسان مقهور طبقه ی خود نیست.

بدون شك انسان در معرض تغییر و عوض شدن هست، ولی نه این كه این تأثیر جبری باشد و اختیار از او سلب شود، بلكه می گوییم انسان می تواند شخصیتی داشته باشند مافوق قدرت پول و ثروت. اما ماركسیسم چنین شخصیتی برای انسان قائل نیست. البته ما هم تأثیر طبقه را قبول داریم، ولی ما یك رابطه ی امكانی اقتضائی قائل هستیم، آنها یك رابطه ی وجوبی و ضروری. از نظر ما رابطه ی طبقه و ذی الطبقه رابطه ی اقتضائی و امكانی است و از نظر آنها رابطه ی علّی و ضروری؛ یعنی از نظر ما تأثیر وضع طبقه بر شخص، محتمل است. هرچند این احتمال قوی باشد، مثلاً 99%باشد، باز بالاخره ممكن است نه ضروری و از قبیل تأثیر همنشینی است، نه علت تامّه. آنها به یك اقتضا بیشتر قائل نیستند. ما به چندین اقتضا قائل هستیم و البته ما هرگز نفی این اقتضا را نمی كنیم. آنچه در قرآن آمده است تأثیر این مقتضی است نه تمام مقتضی بودن این قضیه (طبقه) . بسیار غلط است اگر آنچه در قرآن تحت عنوان ملأ، مترف، مستضعف و امثال اینها آمده حمل بر این شود كه خوب، قرآن خواسته است به اختلافات تاریخی، ماهیت طبقاتی و مادی و اقتصادی بدهد [6].

مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 639

[1] . - ممكن است بگویند این تضاد، تضاد فرهنگی است.

جواب: اگر بگویند تضاد طبقاتی نیست، فلسفه ی ماتریالیسم تاریخی باطل می شود و اگر بگویند تضاد نیست، اصل فلسفه ی ماتریالیسم دیالكتیك باطل می شود، چون از نظر این فلسفه تضاد لازمه ی ذات همه چیز است.

- اینها می گویند طبقات كه از بین رفت تاریخ از بین می رود. جواب: تاریخ كه از بین برود یعنی ركود و سكون.

- حركت تاریخی از بین می رود و تضاد انسان با طبیعت برقرار می شود. تاریخ نقطه پایانش از بین رفتن طبقات است.

جواب: حركاتی كه جامعه در مسیر خودش داشته غیر از جنگی است كه انسان با طبیعت داشته و الآن هم دارد؛ یعنی مسیر تسلط انسان بر طبیعت و این جنگ با طبیعت نمی تواند جایگزین حركات تاریخی باشد، و الا معنای این امر توقف تاریخ است، یعنی انسان در مسیر انسانی و مسیر تكاملی اش متوقف می شود. مبارزه ی انسان با طبیعت همیشه بوده و خواهد بود و چه بسا با پیشرفت علم این مبارزه كاهش یابد نه اینكه تضادی در سطح بالاتر برقرار شود، و این مبارزه با طبیعت غیر از این است كه جامعه در دوران خودش تكامل پیدا می كند. بعلاوه تضاد انسان با طبیعت اولا تضاد نیست؛ انسان فرزند طبیعت است نه ضد او، عملیات تولیدی او چیزی شبیه ناخن زدن طفل به پستان مادر است و به هر حال سازگاری آندو بیشتر است؛ و ثانیا فرضا تضاد باشد، این تضاد تضاد دیالكتیكی نیست، از قبیل تز و آنتی تز و سنتز نیست. آیا از تركیب انسان و طبیعت شئ سوم پیدا می شود؟ ! ممكن است بگویند سراسر تاریخ مركب است از جنگ و صلح، و جنگ مقدمه ی صلح است از آن نظر كه جنگ همان كشمكش میان تز و آنتی تز است و صلح مرحله ی سنتز است كه در مرحله ی عالی تر است. جواب این است كه هر سنتز به نوبه ی خود تز برای یك مرحله ی دیگر و آنتی تز برای مرحله ای دیگر است، به عبارت دیگر هر سنتز در درون خود ضد خود و نفی خود را دارد و حالت جنگ یك لحظه توقف ندارد.
[2] . اشكال: در سابق نژاد وسیله ی زندگی بوده است، یعنی اگر عصبیت نژاد نبود اقوام نمی توانستند زندگی كنند، یعنی بالاخره ریشه اش به اقتصاد برمی گردد.

جواب: نه، اینطور نیست؛ خود نژاد یعنی گرایشهای خونی را نمی توان تنها ناشی از منافع اقتصادی دانست.

گاهی منافع اقتصادی در جهت مخالف نژادپرستی است و گاهی بالعكس.
[3] . مانند آن طلبه ای كه مدعی بود هرگاه از امام جماعتی پول می گرفت واقعا معتقد به عدالت او می شد و بالعكس.
[4] . - شاید مقصود این باشد كه اساساً طبقه ی خودش را عوض كرده، مثلاً مال و ثروت را رها كرده و جزء كارگران شده است نه اینكه با حفظ طبقه فكرش را عوض كرده باشد.

جواب: چنین كاری را طبق این فلسفه نمی تواند بكند. این شخصی كه اساساً ماهیتش این است چطور می تواند ماهیتش را تغییر دهد؟ شما اگر چنین حرفی بزنید این فلسفه را نقض كرده اید و معنایش این می شود كه طبقه یك امر عرضی است؛ كسی در یك طبقه ای هست، در آن طبقه احساس آلودگی می كند و به فكر می افتد خود را از قید آن طبقه رها كند. این وضع معنایش این است كه طبقه واقعیت شخص را تشكیل نمی دهد. این حرف ماست كه برای انسان اصالت قائل هستیم و برای انسان واقعیت فوق مادی قائلیم و به اصالت فطرت قائلیم، یعنی می گوییم پیغمبر وقتی می آید، انسان را حتی علیه خودش یعنی فرد را علیه خود فرد برمی انگیزد.
[5] . توبه/75.
[6] . سؤال: اینها كه مادی هستند چرا تنها اقتصاد را علت می دانند و مثلاً قدرت و مقام را عامل نمی دانند؟ جواب: این كه اقتصاد را عامل می دانند صرفا برای این نیست كه مادی فكر می كرده اند و برای توجیه مادی گری به اقتصاد متوسل شده اند، بلكه ماركس خود یك فرد اقتصاددان و جامعه شناس هم بود و از نظر اقتصاددانی و جامعه شناسی به این اصل رسید كه حركات تاریخ تابع اوضاع اقتصادی است، یعنی او در حقیقت به تجربه استناد می كند، نه این كه خواسته باشد مادیت فلسفی خودش را توجیه كند و یك عامل مادی (هرچه می خواهد باشد) پیدا كند تا اشكال شود كه چرا به اقتصاد چسبید و مثلاً جنس یا قدرت را عامل به شمار نیاورد.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است