در
کتابخانه
بازدید : 304738تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نقدی بر ماركسیسم
Expand مقدمه مقدمه
Collapse قسمت اول:  فلسفه ی ماركسی قسمت اول: فلسفه ی ماركسی
Expand فصل نخست: فلسفه ی ماركسی- فلسفه ی جدلی فصل نخست: فلسفه ی ماركسی- فلسفه ی جدلی
Expand فصل دوم: فلسفه ی ماركسی- فلسفه ی مادی گرافصل دوم: فلسفه ی ماركسی- فلسفه ی مادی گرا
Collapse فصل سوم: فلسفه ی ماركسی، فلسفه ی پراكسیس فصل سوم: فلسفه ی ماركسی، فلسفه ی پراكسیس
Expand <span class="HFormat">قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم</span>قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
مسأله ی «نقش عمل در ساختن انسان» از آن مسائلی است كه جزئی از حقیقت را دربر دارد، یعنی همان مسأله ای است كه ما همیشه در باب عمل می گوییم، و اتفاقا در جنبه های معنوی و روحی جزء اصول معارف اسلامی است، كه از این جهت حرفهای عرفا هم بر این پایه بنا شده است. در باب علم و عمل مخصوصا در علوم معنوی حتما
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 661
مطلب همین جور است، در علوم الهی و ایمانی مسأله ی عمل بیش از هر چیز دیگری مطرح است.

در سوره ی مباركه «مطفّفین» می فرماید:

أَ لا یَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ لِیَوْمٍ عَظِیمٍ یَوْمَ یَقُومُ اَلنّاسُ لِرَبِّ اَلْعالَمِینَ، كَلاّ إِنَّ كِتابَ اَلفُجّارِ لَفِی سِجِّینٍ، . . . وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِینَ، اَلَّذِینَ یُكَذِّبُونَ بِیَوْمِ اَلدِّینِ، وَ ما یُكَذِّبُ بِهِ إِلاّ كُلُّ مُعْتَدٍ أَثِیمٍ، إِذا تُتْلی عَلَیْهِ آیاتُنا قالَ أَساطِیرُ اَلْأَوَّلِینَ، كَلاّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ ما كانُوا یَكْسِبُونَ [1].
در این آیات علت تكذیب را اعتداء، تجاوز، كثرت و تراكم اثم دانسته است. آنكه آیات را اساطیر می خواند آنها نیستند، گناهان متراكم شده و فجورها و انفجارهای روحی در اثر تراكم گناه است. چرا اعتداء علت تكذیب است؟ زیرا هر عملی كسب است، یك رابطه ی یك طرفی نیست كه یك طرف فاعل و طرف دیگر فعل و مفعول باشد، بلكه هر عملی در همان حال كه عمل است عامل است و هر عامل در همان حال كه عامل است معمول است: تأثیر متقابل عامل و عمل. لهذا اثر هر عملی تنها مصرف كردن انرژی نیست، اكتساب هم هست. حكما می گویند: انسان هر عملی را كه مرتكب می شود از آن عمل به موجب ماهیتی كه آن عمل دارد صورت می پذیرد، تدریجاً آن عمل می شود و تدریجاً ماهیت آن حقیقتی را می یابد كه آن عمل اثر طبعی اوست، مثلاً ماهیت سگ بودن در تكرار عمل درندگی. می توان گفت همان ملاكی كه در تعلم صنایع هست كه به واسطه تكرار عمل، آن صنعت صورت روحی انسان می شود (مسأله ی از خود بیگانگی) ، در هر عمل غیر صنعتی هم اعم از عمل صالح و غیر صالح [چنین ] است: «من اخلص للّه اربعین صباحا جرت ینابیع الحكمة من قلبه علی لسانه» [2]یا: «من عمل علم و من علم عمل» علم مقدمه ی عمل و عمل مقدمه ی علم است؛ و به طور كلی در این كه كار انسان، انسان را می سازد، بحث خوبی حكمای ما از زمان بوعلی داشته اند تحت این عنوان كه «عمل، انسان را به شكل خودش درمی آورد» . چون آنها قائل به اصالت روح هستند توجیه این مطلب از نظر آنها خیلی كار ساده ای است. آنها مطلب را این جور بیان می كنند كه همین جور كه انسان هر ملكاتی داشته
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 662
باشد و علم او هر نوعیت خاص و چگونگی خاص داشته باشد، عملش قهرا تابعی است از علمش(قُلْ كُلٌّ یَعْمَلُ عَلی شاكِلَتِهِ) [3]، عكس قضیه هم صادق است؛ یعنی اگر انسان ولو به حكم یك سلسله علل اتفاقی، یك عملی انجام بدهد كه این عمل متناسب با یك فكر خاص و یك روح خاص باشد [این عمل در او تأثیر متناسب با خود را می گذارد] . یك آدم باتقوا مادام كه باتقواست و مادام كه با اصول تقوا فكر می كند، عملی كه از او سر می زند متناسب با اوست. حالا این شخص باتقوا در یك شرایطی قرار می گیرد كه فكر گناه در او پیدا می شود، بعد گناهی مرتكب می شود برخلاف مقتضای تقوایش. این گناه، او را به همان حالت اول باقی نمی گذارد و او دیگر آن آدم اول نیست، چون وقتی انسان عملی را مرتكب می شود، اندیشه ی آن عمل در روحش پیدا می شود، تصور آن عمل و غایت آن عمل برای او پیدا می شود، یعنی روحش با عمل نوعی اتحاد پیدا می كند. این است كه بعد از آنكه عمل پایان یافت، اثری از آن در روح انسان باقی می ماند [4]. اگر همین عمل تكرار شود، درست مثل صورت ضعیفی كه از یك شئ گذاشته شده، بار دوم این اثر روی اثر اول می آید و آن را عمیقتر می كند. اگر این عمل بارها تكرار شود، كم كم به گونه ای می شود كه اثر اینها تدریجا غلبه می كند بر وضع سابق، یعنی تا یك مدتی در روح انسان دو كیفیت متضاد هست و به قول امروز انسان دارای دو شخصیت است، نیمی از وجودش وجود تقوایی است واقعاً، و نیمه ی دیگر از وجودش وجود یك فاسق است واقعاً، گاهی این نیمه غلبه می كند و گاهی آن نیمه و به قول خیام:

یك دست به مصحفیم و یك دست به جام
گه نزد حلالیم و گهی نزد حرام
این «گاهی» از باب این نیست كه یك نوع نفاق در كار هست و «یك دست به مصحفیم و یك دست به جام» ، بلكه به حكم دو شخصیتی است كه نیمی این جور حكم می كند و نیمی آن جور؛ به علت خاصی آن طرف غلبه پیدا می كند، به علت دیگری آن
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 663
طرف. بعد كم كم به صورتی می شود كه آن نیمه غلبه پیدا می كند؛ یعنی تدریجا صورت روحش صورت این عمل فاسقانه و فاجرانه می شود. آن وقت است كه در نهایت سهولت این عمل فسق و فجور از او صادر می شود و دیگر وقتی می خواهد عمل تقوایی انجام دهد برایش یك امر غیر طبیعی است: «كَلاّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ ما كانُوا یَكْسِبُونَ» . از این بهتر دیگر نمی شود تأثیر عمل بر روح را بیان كرد، تأثیر عمل در ساختن انسان و در چگونه ساختن انسان: همان نفس عملشان رینی بر قلبشان به وجود آورده است.

این مطلب وارد شده است كه خداوند در قلب انسان یك نقطه ی سفیدی آفریده است و وقتی انسان گناهی می كند نقطه ی سیاهی در آن نقطه ی سفید پیدا می شود (این نقطه ی سفید همان فطرت پاك انسان است) و وقتی گناه تكرار می شود آن سیاهی كم كم توسعه پیدا می كند تا به حدی كه تمام آن سفیدی را می گیرد. حدیثی هست از حضرت باقر (علیه السلام) كه سه نوع قلب داریم: قلب منكوس. . . و قلب فیه نكتة سوداء. . . و قلب مفتوح. . . [5].

اینها همه معنایش تأثیر عمل است در شخصیت انسان؛ یعنی عمل صرفا یك امر متأخر از [شخصیت انسان نیست ] چنانكه بعضی از حكمای قدیم فكر می كردند كه انسان است و اندیشه ی انسان، اگر خوب بشود از راه اندیشه ی مستقل از عمل (یعنی قیاسات ذهنی تشكیل دادن) خوب می شود و اگر هم بد بشود از راه اندیشه بد می شود و عمل به هر حال یك امری است متأخر از شخصیت انسان و هیچ تأثیری روی شخصیت انسان نمی گذارد؛ نه، این حرف را ما نمی گوییم. به هر حال اگر این مطلب در فكر یونانی یا بعضی از اروپاییان باشد، ما قطعا چنین چیزی را نمی گوییم، مخصوصا با توجه به این اصلی كه حكمای ما در مورد تأثیر متقابل نفس و بدن در یكدیگر دارند كه می گویند: «ان النفس و البدن یتعاكسان ایجابا و اعدادا» [6]كه مقصود تأثیر متقابلی است كه نفس در بدن می گذارد و بدن و اعمال بدن روی نفس می گذارد.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 664
روانشناسهای امروز هم به شكل دیگری مطلب را قبول دارند. مثلاً ما می گوییم انسان وقتی روحش با نشاط باشد در چهره اش ظاهر می شود(كصفرة الوجل و حمرة الخجل). مسلّم این جور است (رنگ رخسار خبر می دهد از سرّ ضمیر) . فكر انسان و اندیشه و غم و اندوه انسان و هر حالت روحی، روی بدن اثر می گذارد. عكس قضیه هم درست است؛ یعنی هر حالت بدنی با یك حالت روحی سنخیت و تناسب دارد، آن حالت روحی یك حالت بدنی خاصی را ایجاد می كند، و چنانكه انسان آن حالت بدنی را به طور مصنوعی ایجاد كند آن حالت روحی به تبع این حالت بدنی ایجاد می شود. مثلاً اگر انسان وضع و قیافه ی محزون و غم زده به خود بگیرد، كم كم واقعاً حزن برایش پیدا می شود. این همان تأثیر متقابلی است كه نفس و بدن روی یكدیگر دارند.

حالا مسأله ی سازندگی، [سازندگی كار انسان را] ، در این تصور اسلامی و مذهبی خیلی منطق پیدا می كند، چون با مسأله ی روح و بدن و نوعی اصالت برای روح قائل شدن و ملكاتی برای روح قائل شدن و صورت روحی قائل شدن موافق است.

گفتیم كه در هر عملی چون انسان خودش را در حال انجام دادن آن عمل می بیند، روح شكل آن عمل را می گیرد. احادیث خوبی هست به مضامینی از این قبیل: «لایزنی الزّانی و هو مؤمن» ، «لا یسرق السّارق و هو مؤمن» ؛ یعنی زانی در آن وقت، حالت آن عمل را به خودش گرفته، یعنی غرق شده است در كیفیت آن عمل؛ دیگر در آن حال، روح ایمان وجود ندارد، یا اگر وجود دارد یك امر مخفی و پوشیده است، روح ایمان از او مفارقت كرده؛ بعد كه برگردد به حالت اول، باز روح ایمانی برایش پیدا می شود. حقیقت بسیار عجیبی است: «لا یزنی الزّانی و هو مؤمن» یعنی این عمل نمی تواند با ایمان سازگار باشد. پس مسأله ی سازندگی كار، در تصور اسلامی منطق پیدا می كند.

ولی اینها (ماركسیستها) چه منطقی برای مسأله ی سازندگی كار دارند [در حالی كه مسأله ی اصالت روح و تجرد آن و ملكات نفسانی و نظایر آن را منكرند] ؟ یك وقت ممكن است بخواهند بگویند كار بدن انسان را می سازد، كه مقصودشان نیست، و اگر هم بگویند، از این بحث خارج است و مطلبی است كه قبل از ماركس لامارك هم گفته است و امروز رد شده است چون ممكن نیست بگوییم همه ی اعضا و جوارح انسان در اثر كار به وجود آمده است. بله، این مقدار مسلّم است كه كار روی بدن اثر می گذارد و آن را ورزیده می سازد، ولی كار روی شخصیت انسان به نحوی كه آنها می گویند
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 665
«تكامل» چگونه اثر می گذارد؟ در حد تجربه اگر بخواهید بگویید، یعنی این كه تجربه به انسان علم می آموزد، خوب این كه امر مسلّمی است و دیگران هم گفته اند، اما وقتی می گویند «انسان سازی» این عمل مادی چگونه انسان را می سازد؟
[1] . مطفّفین/4- 14.
[2] . بحار الانوار، ج /70ص 242، با اندكی اختلاف.
[3] . اسراء/84.
[4] . آقای خمینی درس اخلاق كه می گفتند از آن حرفهایی كه همیشه بر آن مبنا تكیه می كردند همین مسأله ی اثر گذاشتن عمل روی روح انسان بود كه چگونه هر عملی یك صورت مشابه و متناسب با خودش بر روی روح انسان باقی می گذارد.
[5] . رجوع شود به تفسیر المیزان، ذیل آیه ی فوق الذكر، این مطلب در آنجا توضیح داده شده است.

بحار، ج /70ص 51 و كافی، ج /2ص 423.
[6] . البته برای این مطلب بابی باز نكرده اند ولی به طور متفرق در كلماتشان زیاد است و در اسفارهم تحت همین عنوان ذكر شده است.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است