در
کتابخانه
بازدید : 304818تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نقدی بر ماركسیسم
Expand مقدمه مقدمه
Collapse قسمت اول:  فلسفه ی ماركسی قسمت اول: فلسفه ی ماركسی
Expand فصل نخست: فلسفه ی ماركسی- فلسفه ی جدلی فصل نخست: فلسفه ی ماركسی- فلسفه ی جدلی
Expand فصل دوم: فلسفه ی ماركسی- فلسفه ی مادی گرافصل دوم: فلسفه ی ماركسی- فلسفه ی مادی گرا
Collapse فصل سوم: فلسفه ی ماركسی، فلسفه ی پراكسیس فصل سوم: فلسفه ی ماركسی، فلسفه ی پراكسیس
Expand <span class="HFormat">قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم</span>قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
یك مطلب این است كه ماهیت ملكات روحی در انسان چیست؟ معمولاً این جور فكر می كنند كه ملكات روحی یك كیفیات نفسانی هستند نه از سنخ علم. مثلاً می گویند: ملكه شجاعت، ملكه تقوا، ملكه عدالت؛ یعنی یك امری ماوراء علم، یك كیفیت و خصوصیتی كه خیلی هم قابل تعریف نیست. ارسطو هم كه آمده در مقابل افلاطون قیام كرده همین را گفته است. افلاطون و سقراط معتقد بودند كه همه ی فسادها از جهل و نادانی بر می خیزد و با آموزش حكمت و معرفت می توان جامعه را اصلاح كرد. در حدیث هم هست: «علّموهم و كفی» . حالا ممكن است این حدیث در مورد
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 668
خاصی وارد شده باشد ولی اگر تعمیم بدهیم مثل نظر آنها می شود كه فقط آموزش است و پرورش در كار نیست. ارسطو آمد مسأله ی تربیت و پرورش را مطرح كرد، گفت: نه، معلم به تنهایی كافی نیست برای انسان، تربیت یعنی ایجاد ملكات متناسب هم لازم است؛ یعنی هم باید آموخت و هم باید ملكات متناسب ایجاد كرد. علم جزء علت است، شرط است، ولی كافی نیست. مثالهای آن زیاد است. مثلاً شخص می داند و جزم دارد كه كم باید بخورد، ولی سر سفره كه می نشیند، چون مبارزه با این قوه ی شهوانی برای او ملكه نشده است، بی خیال می خورد.

در اینجا نظریه ی دیگری هم می شود ابراز كرد كه به نوعی جمع بین نظریه ی ارسطو و افلاطون است و آن این كه ملكات، ازدیاد علم است. علم مراتب دارد؛ یعنی این چیزی كه ما در شعور آگاهمان به آن «علم» می گوییم یك درجه ای از علم است؛ انسان وقتی زیاد ممارست می كند بر یك چیزی [و آن چیز برای او] ملكه می شود، آن علم است كه رسوخ بیشتری پیدا كرده است؛ همان حرفی كه آن آقایان (حكما) می گویند كه انسان وقتی عملی را انجام می دهد روحش صورت آن را می گیرد. معلوم نیست كه آن صورت غیر صورت علمی باشد. آقای طباطبائی روی این مطلب خیلی تكیه دارند كه ملكات جز علم چیز دیگری نیست. مثلاً انسان وقتی می خواهد خط بنویسد، ممكن است قانون خط را به او درست یاد داد كه الف باید چطور و ب چطور باشد و قاعده اش چیست، به طوری كه بتواند به دیگران هم درس بدهد، ولی در مقام عمل، خودش نمی تواند یك الف درست بنویسد، اما وقتی تكرار می كند، كم كم قادر می شود آنچه را كه می داند به وجود بیاورد. این امر نیست مگر برای این كه در اثر عمل علمش فزونی پیدا می كند به طوری كه می تواند این كار را با دقت انجام دهد، جز این نیست كه علمش بیشتر شده است.

یك مثال دیگر: شخصی هست كه زبانی را می داند و شخص دیگری هست كه با آن زبان حرف می زند؛ فرق ایندو چیست؟ مثلاً اگر از ما بپرسند در زبان عربی برای فلان مفهوم چه كلماتی وجود دارد، ممكن است بعد از فكر و تأمل جمله ای درست كنیم، ولی در عین حال نمی توانیم حرف بزنیم، یا اگر هم حرف بزنیم خیلی كند حرف می زنیم، ولی بعد از آن كه مدتی مكالمه كردیم برایمان ملكه می شود، وقتی برای ما ملكه شد حتی بدون توجه مثل زبان فارسی كلمات را ادا می كنیم، می گوییم برای ما ملكه شده. آیا ملكه جز این است كه علم ما افزوده شده است، یعنی آن قدر حضور
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 669
ذهن پیدا كرده ایم كه احتیاج به تروّی و تأمل نداریم؟ ما در اینجا امر دیگری غیر از علم نداریم كه بگوییم ما یك ملكه ی زبان در اینجا داریم كه آن ملكه غیر از علم است. وقتی زبان برای ما عادت می شود معنایش این است كه علم به حداكثر رسوخ پیدا می كند.

حال اگر مطلب این جور باشد، ممكن است كسی در مقام توجیه حرف سقراط برآید و بگوید منظور او كه می گفت: «علّموهم و كفی» تنها علم در مرتبه ی شعور ظاهر نیست، بلكه آن ملكاتی هم كه ارسطو می گوید در درجات قوی علم است. حدیثی از حضرت صادق (ع) هست كه آقای طباطبائی خیلی به آن تكیه می كند: «ما ضعف بدن عمّا قویت علیه النّیّة» [1]هر كاری را كه انسان نمی تواند به دلیل این است كه نمی داند، نیّت و قصدش را ندارد، چون قصدش فرع بردانستن است. انسان اگر واقعاً به مرحله ی علم برسد كه می تواند پرواز كند، پرواز می كند؛ یعنی تأثیر علم تا این حد است. علمش پیدا نمی شود. به عبارت دیگر مسأله ی ایمان مطرح است. انسان به هر چیزی ایمان پیدا كند همان كار را می تواند انجام دهد [2].

. . . و لهذا دیدیم كه ماركسیستها برای هر عملی این نقش را قائل نبودند بلكه برای عمل تغییردهنده این نقش را قائل بودند. عمل تغییردهنده یعنی آن عملی كه نقش آنتی تز را داشته باشد. بنابراین هر انسانی فعلیت كنونی اش مصنوع كار گذشته است. آن وقت این انسان كه در طول تاریخ ساخته شده است، اگر به این شكل بود حساب تز و آنتی تزی در كار نبود، اگر انسان به حالت موجودی بود كه می خواهد تغییر بدهد، تغییر بدهد طبیعت را، یا تغییر بدهد جامعه ی خودش را (یعنی آنتی تز باشد در مقابل طبیعت یا آنتی تز باشد در مقابل طبقه ای) و نوع عملش عمل تغییردهنده بود، آنگاه این عمل سبب ساختن و تكامل این انسان می شود كه این مرحله سنتز است،
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 670
باز این سنتز برای خودش آنتی تزی به وجود می آورد و همچنین. . . [3]
اكنون كه تا حدی با مباحث فلسفه ی ماركسیسم آشنا شدیم آن مسائلی را كه نیاز به توضیح بیشتر دارند مطرح نموده و مورد نقد و ارزیابی قرار می دهیم. این مسائل عبارتند از:

1. فلسفه ی «بودن» و فلسفه ی «شدن» .

2. جاودانگی حقیقت.

3. جاودانگی اصول اخلاقی.

4. آیا فلسفه ی «بودن» خردگرا است و فلسفه ی «شدن» طبیعت گرا؟ 5. [پوچی گرایی ماتریالیسم ] و مسأله ی تكامل.

6. اصول چهارگانه ی دیالكتیك كه در ضمن آن بحث حركت و مسأله ی محرك اول نیز توضیح داده می شود.

7. مسأله ی «از خود بیگانگی انسان» كه از نظر معارف اسلامی در این زمینه حرفهای بسیاری هست.

8. مسأله ی پراكسیس و فلسفه ی عمل.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 671

[1] . امالی صدوق/ص 293.
[2] . سؤال: منظور از علم و ایمان به شئ، علم به چگونگی عمل است؟ جواب: نه، یقین به خودش؛ یعنی خود عمل برای او یقینی باشد. علم قدرت است؛ توانا بود هر كه دانا بود.

- «توانا بود هر كه دانا بود» مطلب اول است [یعنی ملكه ی نوشتن خط] نه یقین به اینكه «می تواند» (مثل پرواز به هوا) .

جواب: ایندو در حقیقت یكی است؛ هر دو رسوخ علم است.
[3] . [چند جمله ی اخیر تا حدی مبهم است و نیاز به دقت و تعمق دارد. ظاهرا مراد این است كه بنا بر فلسفه ی ماركسیسم فقط عمل تغییردهنده یعنی عملی كه آنتی تز باشد سازنده است. پس اگر تز و آنتی تزی در كار نبود انسان هم در طول تاریخ تكامل پیدا نمی كرد. اما اگر انسان به منزله ی موجودی كه می خواهد طبیعت یا جامعه ی خود را تغییر دهد عمل كند این عمل سبب ساختن و تكامل انسان می شود. ]
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است