در
کتابخانه
بازدید : 304739تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نقدی بر ماركسیسم
Expand مقدمه مقدمه
Expand قسمت اول:  فلسفه ی ماركسی قسمت اول: فلسفه ی ماركسی
Collapse <span class="HFormat">قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم</span>قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم
Expand 1 فلسفه ی «بودن» و فلسفه ی «شدن» 1 فلسفه ی «بودن» و فلسفه ی «شدن»
Collapse 2 جاودانگی حقیقت 2 جاودانگی حقیقت
Expand 3 جاودانگی اصول اخلاقی 3 جاودانگی اصول اخلاقی
4 آیا فلسفه ی «بودن» خردگراست و فلسفه ی «شدن» طبیعت گرا؟
Expand 5 تكامل 5 تكامل
Expand 6 اصول دیالكتیك 6 اصول دیالكتیك
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
بعد بحث دیگری پیش می آید كه آیا حقیقت متحول و متكامل است یا نه؟ باز اینها- كه به قول خودشان فلسفه شان «شدن» و تكامل است و هر چیزی را مشمول قانون تكامل می دانند- ناچار درباره ی حقیقت هم همین حرف را می زنند كه حقیقت هم متحول و متكامل است.

اگر به آن معنایی كه برای حقیقت ذكر كردیم درست توجه كنیم، معلوم می شود تحول و تكامل در حقیقت معنی ندارد، در واقعیت معنی دارد و در حقیقت معنی ندارد. خود عالم خارج از ذهن ما واقعیت است. ما حالا كار نداریم به اینكه خود ذهن عبارت است از سلسله ی اعصاب و سلسله ی اعصاب هم متغیر است، مسأله ی جداگانه ای است، اینجا كه می گوییم حقیقت متحول است، مقصود این است كه قضیه و اندیشه ای كه در ذهن ما هست، این اندیشه به نوعی با خارج خودش مطابقت دارد. اگر حقیقت بخواهد متحول باشد معنایش این است كه انطباق این [اندیشه ] با واقع خودش متحول باشد، و این ربطی ندارد به اینكه واقعیت متحول هست یا متحول نیست، و حتی ربطی به این هم ندارد كه خود ذهن هم متحول باشد یا نباشد، چون ذهن امر مقایسه ای است. ما یك حقیقتی را در ذهنمان تصور یا تصدیق می كنیم؛ این حقیقت دو اعتبار دارد؛ از یك اعتبار حكایت می كند از خارج و به این اعتبار است كه به آن می گوییم ذهن، و یك حیثیت دیگری دارد كه خودش علم است. از آن جهت كه علم است یك وجود قائم به نفس ماست، و از آن جهت كه ذهن است یك اعتبار دیگری
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 697
است، یعنی در واقع خارج است در حالی كه ظهور دارد در نزد ما؛ یعنی یك وجود ظهوری است نسبت به خارج و یك وجود فی نفسه و عینی است نسبت به خودش كه علم است. از جمله اعتبارات ذهن انسان این است كه تجرید می كند اعتبارا؛ یعنی یك امری كه موجود در ذهن هست، از خود وجود ذهنی تجرید می شود و نفس وجود ذهنی لحاظ نمی شود. با اینكه ملحوظ ما در واقع و نفس الامر خود وجود ذهنی است، ولی خود وجود ذهنی ملحوظ نیست؛ و این معنی مكرر در كلمات [حكما] آمده است، می گویند ذهن تخلیه می كند. با اینكه این تخلیه به قول جامی عین تحلیه است، ولی در عین حال ذهن قدرت تخلیه دارد؛ یعنی وقتی شما می گویید: زید قائم یوم الجمعه، كأنه ماهیت منفك از وجودین را اعتبار كرده اید، بعد می گویید آن انطباق دارد با واقعیت خودش؛ نه اینكه اینجا گویی شخص از خارج یك وجودی را دارد می بیند، در ذهن زید می بیند و این دو وجود (ذهنی و عینی) را بخواهد با هم منطبق كند. اصلا وجود ذهنی لحاظ نمی شود و همین قدر كه وجود ذهنی لحاظ بشود دیگر انطباق معنی ندارد. همیشه وجود ذهنی باید غیر ملحوظ باشد و ماهیت مجرد از وجود اعتبار بشود تا قابل انطباق بر خارج خودش باشد؛ و حقیقت بودن كه انطباق یك اندیشه و قضیه است با واقع، انطباق ذهنی با وجود عینی است، اما نه انطباق وجود ذهنی از آن جهت كه وجود ذهنی است، بلكه انطباق موجود در ذهن بدون اعتبار وجود ذهنی، با امر عینی. از این جهت است كه شما می بینید صدق آن دائمی است؛ و حتی صدق آن دائما، ملازم با این است كه این وجود ذهنی شما دائم باشد. مثلاً «زید قائم یوم الجمعه» كه ازلا و ابدا بر مصداق خودش صدق می كند با اینكه ذهن ما ازلا و ابدا وجود ندارد، برای این است كه این قضیه از وجود ذهنی تخلیه شده است؛ آن را كه در ذهن خود اعتبار می كنیم، در اعتبار خودمان از وجود ذهنی منفك و به صورت یك معنای مجرد از وجودین می بینیم؛ آن چیزی است كه برای همیشه انطباق دارد؛ ولو اینكه در واقع الآن ذهن ماست كه آن را ساخته است و موجود است به وجود ما كه اگر ما نباشیم آن وجود ندارد، ولی در عالم اعتبار ما مطلب اینچنین است، اعتبار ما تابع ماست، اما در معتبر ما هیچ چیزی اخذ نشده است، نه وجود ما، نه زمان و نه مكان [1].

مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 698
وقتی كه ما معنای حقیقت بودن را انطباق ذهن با خارج دانستیم (به همین معنی از انطباق كه ذكر شد نه انطباق وجود ذهن با خارج) آنوقت «تكامل حقیقت» می شود تكامل انطباق ذهن با خارج؛ یعنی یك شئ كه با خارج خودش منطبق است، تدریجاً انطباقش بیشتر بشود، مثلاً «زید قائم یوم الجمعه» امروز منطبق است و بعد منطبق تر بشود. این حرف معنی ندارد و انطباق قابل شدت و ضعف نیست.

بله، مسأله به شكل دیگری درست است ولی آن، تكامل حقیقت نیست و اگر هم چنین اسمی را بر آن اطلاق كنند اصطلاح جدیدی است كه پیدا شده. یكی از آن موارد جدید این تعبیر همان چیزی است كه راسل ذكر كرده و آن به معنای این است كه: نظریه روز به روز دقیق تر می شود. مثلاً یك شئ را كه وزن می كنیم، یك وقت با
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 699
وسیله ای وزن می كنیم كه خیلی دقیق نیست و یك تا دو كیلو اختلاف را نشان نمی دهد، بعد با وسیله ی دقیق تر و بعد دقیق تر تا می رسد به وسیله ای كه حتی یك میلی گرم را هم نشان می دهد. در این توزین، وزن آن شئ مرتب دقیقتر شد و مثلاً از 70 كیلو كه وسیله ی اولی نشان داد، به 69 كیلو و بعد به /688 و. . . رسید و به یك تعبیر تكامل یافت، ولی در واقع در اینجا تكامل حقیقت واحد نیست، بلكه هر كدام از اینها كه معلوم می شود، وزن قبلی را نسخ می كند و به حقیقت نزدیك تر می شود، نه اینكه در اینجا حقیقتهای متعدد داریم، و در واقع تقریبهای متوالی است. این مطلب، مطلب درستی است ولی این، تكامل حقیقت نیست، چون وزن واقعی این شئ یك چیز بیشتر نیست و حقیقت هم تنها همان است و بقیه، حقایق تقریبی بود و لذا تنها در این گونه مثالها جور درمی آید، در مثالهای دیگر مثل اموری كه تقریب بردار نیست این حرف معنی ندارد، مثل امور ریاضی و یا [قضایایی ] از قبیل «دور محال است» و امثال اینها كه معنی ندارد بگوییم تقریبا چنین است.

پس این گونه تكامل حقیقت تنها در بعضی از امور از قبیل امور طبیعی و كمیتها و امثال آن ممكن است نه همه جا و در همه ی امور. مثلاً جمعیت یك كشور ممكن است با تقریبهای متعدد بیان شود: 35 میلیون، /3480، /3479، /34796 میلیون و همچنین، كه تابع دقیق تر شدن آمارگیری است و ارتباطی با تكامل حقیقت ندارد.

یك معنای دیگر در باب تكامل حقیقت این است كه: فرضیه ای اصلاح و تكمیل شود. فرضیه های علمی معمولاً یك دستگاه فكری است، نه فقط یك قضیه ی بسیط مثل «زید قائم است» یا «انسان حیوان ناطق است» بلكه مانند یك طرح است، مثل طرحی كه برای اصلاح یك مؤسسه ای پیشنهاد می شود كه مشتمل بر مواد گوناگونی است مثلاً صد ماده كه مدتی روی این طرح عمل می شود، بعد یك اصلاحاتی در بعضی از مواد این طرح صورت می گیرد، بعد اصلاحات دیگری و همچنین؛ مرتب روی این طرح عمل و آزمایش می كنند و چیزی بر آن می افزایند، بعد می گوییم این طرح تدریجا كامل شده است. این كامل شدن به معنای این نیست كه یك قضیه، جزئی از اجزاء این طرح كه با واقع خودش منطبق بود انطباقش بیشتر شده است، بلكه مجموع را به صورت یك واحد اعتبار كردیم و این مجموع در وهله ی اول كه آن را به كار می بستیم 80% آن درست بود و بعد مرتب اصلاح شد؛ یعنی بعضی از اجزاء آن كه مطابق با واقع نبود، به اجزاء دیگری كه مطابقت با واقع داشت تبدیل شد و در نتیجه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 700
«درصد» درستی مجموع بالا رفت؛ یعنی در ابتدا 80% آن حقیقت بود و 20% خطا، بعد «درصد» حقیقت در مجموع اجزاء بالا رفت و خطاها كم شد. این، مسأله ی «درصد» است نه مسأله ی تكامل حقیقت.

مورد دیگر از موارد تكامل حقیقت [به تعبیر آنها] ، مسأله ی توسعه ی علوم است كه به كلی از این باب خارج است. از باب اینكه ما علم را حقیقت می دانیم و علوم توسعه پیدا می كند، می گویند پس حقیقت تكامل پیدا می كند. این نوع تكامل حقیقت، بی ارتباط بودنش با بحث تكامل حقیقت خیلی روشن است.


[1] . اشكال: این مصادره است، ما یك وجود مطلق را فرض كردیم و این اعتبار را. در واقع مسأله می شود «مبنائی» و اگر كسی ماهیت مطلق و ازلی و ابدی را قبول نكند باز این حرف ما دردش را دوا نمی كند. جواب: ببینید، ما نمی گوییم ماهیت منفك از وجودین ثبات دارد (به قول بعضی از معتزله) ، اینجور كه ما نمی گوییم؛ حرف ما این است كه اگر صدق یك قضیه بر مصداق خودش دائمی است، معنای این حرف چیست؟ آیا معنایش این است كه این وجود از آن جهت كه این وجود است، و آن وجود از آن جهت كه آن وجود است، این دو وجود با هم منطبق هستند؟ یا معنایش این است كه: آن ماهیتی كه ظهور دارد در وجود ذهنی كه ما نفس آن ماهیت را اعتبار می كنیم، این ماهیتی كه اعتبار كردیم و در معتبر ما وجود اصلا اعتبار نشده است، این معتبر ما، انطباقش با واقعیت دائمی است و هیچ قیدی در آن نیست؟ بسیاری از قضایا داریم كه این گونه است. مثلاً می گوییم: «الانسان موجود» . موضوع قضیه كه انسان است، در واقع و نفس الامر یا موجود است یا معدوم. آیا انسان موجود موجود است؟ چنین چیزی محال است، چون انسان موجود ممكن نیست باز بر آن، وجود عارض شود؛ و اگر بگویید انسان معدوم موجود است، باز محال است و اجتماع نقیضین است. پس «انسان موجود است» یعنی چه؟ یعنی اینكه من اعتبار می كنم ذات انسان را و تجرید می كنم آن را از هر دو وجود (ذهنی و عینی) هرچند كه این ذات مقارن با وجود است (و لذا می گویند قضیه ی حینیه است به اصطلاح منطقی) . آن انسانی كه می گوییم موجود است، در واقع و نفس الامر موجود را می گوییم موجود است، اما انسان موجودی كه وجود در آن اخذ نشده است. پس شما وقتی می گویید «انسان» آن محكیّ شما واقعاً موجود است، ولی شما در اعتبار ذهن خودتان انسان موجود را موضوع قضیه ی «الانسان موجود» قرار نداده اید تا قضیه ی ضروریه ی [به شرط] محمول بشود، و نیز انسان بشرط عدم هم موضوع نیست تا قضیه ی ممتنعه ی متناقضه بشود، بلكه شما انسان مجرد از هر دو اعتبار را موضوع قرار داده اید، و فرق است میان عدم الاعتبار و اعتبار العدم، و نیز فرق است میان عدم اعتبار شئ و نبودن آن در واقع و نفس الامر. پس اینكه ما می گوییم حقیقت انطباق دارد با واقع و نفس الامر، یعنی متصورهای ما بدون آنكه وجود ذهنی در آنها اعتبار شده باشد، با واقع و نفس الامر انطباق دارند، و بلكه شما اگر خود وجود ذهنی را اعتبار كنید، نمی تواند در خارج وجود داشته باشد، مثلاً نمی شود گفت زید موجود در ذهن قائم است. در كجا قائم است؟ در ذهن یا در خارج؟ شما می خواهید بگویید در خارج قائم است. آن چیزی كه الآن موضوع قضیه شماست، در واقع و نفس الامر در ذهن شما موجود است و نمی شود «قائم» را بر آن حمل كرد، چون منظور قیام در خارج است و الاّ زید در ذهن كه قائم نیست.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است